مسعود رجوی حقانیتی برای خود قائل بود که سعی داشت با ترور و کشتار آن را اثبات کند اما چهل سال گذشت و اثبات نشد.
به گزارش فراق، پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، سازمان مجاهدین خلق تا حدود دو سال و نیم ظاهرا در آنچه که خود «فاز سیاسی» مینامید، باقی ماند. در تمام این مدت علیرغم درخواست حکومت نوپای جمهوری اسلامی حاضر نشد سلاحهایی را که در جریان انقلاب بدست آورده بود تحویل دهد. گویی که سران سازمان و در راس آنها مسعود رجوی، بنا داشتند که توان نظامی خود را برای روز موعود حفظ کنند.
در واقع مجاهدین خلق نه تنها علاقهای نداشتند که خود را در قالب یک ساختار حزبی متعارف در حکومت جدید دخیل کنند بلکه با برگزاری رژه و تشکیل ارتش میلیشیا سعی داشتند قدرت نمایی کنند. در کتاب «سازمان مسعود» نوشته محسن زال آمده است که «در جلسات خصوصی رهبران سازمان حتی افسوس میخوردند که چرا در ابتدای انقلاب چندین پادگان را تصرف نکردهاند تا بتوانند از آن به عنوان ظرفی برای جذب نیرو و گسترش توان نظامی استفاده کنند.»
وابستگی مسعود رجوی به قدرت قهرآمیز سلاح، حتی در سخنرانی او در دانشگاه تهران نیز مشهود بود: «مشت را با مشت و گلوله را به گلوله پاسخ میدهی.» بنابراین هنگامی که مسعود رجوی دریافت که در ساختار قدرت جایی ندارد، به ویژه پس از عدم موفقیت نیروهای سازمان در کسب کرسی در انتخابات مجلس، نمایش فاجعه بار ۳۰ خرداد را به راه انداخت.
در پی ازل بنی صدر از ریاست جمهوری، مسعود رجوی فرصت را برای بریدن کامل از حکومت مناسب می بیند. افراد رده بالای دیگری در سازمان همچون مهدی ابریشمچی و موسی خیابانی نیز اعلام میکنند که عملا وارد فاز نظامی شدهاند. محسن زال در این باره مینویسد: «بعد از این جریانات سازمان که تا قبل از آن بیشتر با عنوان جنبش ملی مجاهدین بیانیه میدهد، که میتوانست در گام های بعدی این جریان را به حزبی قانونی تبدیل کند، با تحلیل جدید تشکیلات بیانیه ای به نام سازمان مجاهدین خلق صادر میکند. این بیانیه با نام سازمان نشان از بازگشت به شکل قبلی و ماهیت چریکی دارد. آرایش و بروز تشکیلات به سرعت تغییر کرده و نیروها تا جایی که ممکن است دوباره نامرئی شده و به زیر زمین میروند و رویارویی خونین آغاز میگردد.»
انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه ۱۳۶۰، اولین عملیات بزرگ و خونین مجاهدین خلق پس از ورود به فاز نظامی است که سازمان هیچ وقت رسما مسئولیت آن را نمیپذیرد اما مستقیما بارها نفس عملیات را تایید میکند. زال مینویسد: «با شروع نبرد، سازمان نخست دست به زدن سرنظام باز میکند و بلندپایگان بسیاری را ترور مینماید و در مرحله بعد به ترورهای کوری دست میزند که از نظر سازمان زدن سرانگشتان نظام است.»
برای مجاهدین خلق، علاوه بر بیش از هفتاد نفری که در دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شدند، سرانگشتان نظام مردم کوچه و خیابان بودند، از پسر بچهای که در کوچه بازی میکرد تا دختری که به کلاس خیاطی میرفت، از پسر ارمنی که از سرکار برمیگشت تا دربان فلان اداره دولتی. در واقع، مسعود رجوی حقانیتی برای خود قائل بود که سعی داشت با ترور و کشتار آن را اثبات کند اما چهل سال گذشت و اثبات نشد.
یادداشت از: مزدا پارسی – انجمن نجات مرکز فارس
انتهای پیام / فراق