در ابتدای جنگ تحمیلی تحلیل درونی فرقه رجوی از آن چنین بود: «جنگ ایران و عراق جنگی است ارتجاعی و ناعادلانه؛ انگیزه ایران از این جنگ صدور انقلاب است، انگیزه عراق قطبشدن در منطقه و ادعای مرزی است؛ ولی چون عراق وابسته نمیباشد، این کار از وی ساخته نیست. کشورهایی نظیر اردن و عربستان از عراق حمایت میکنند و سازمانهای مسلمان مرتجع از ایران. حمایت سوریه از ایران به سبب تضادهایش با رژیم عراق است و حمایت الجزایر که ایران ادعا می کند، دروغ است … از نظر مسائل داخلی نیز چون مسائل داخلی ایران بیشتر است، اگر جنگ درازمدت شود، باعث سقوط حکومت ایران خواهد شد؛ ولی عراق با وجود داشتن مسائل داخلی، چون قدرت سازماندهی دارد، قادر است مسائلش را حل کند …»
مرکزیت مجاهدین ( فرقه رجوی) در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب شرایط را اینچنین ارزیابی میکرد: «اولاً نظام فاقد یک سیستم ادارهکننده است و به گفته رجوی با کشتن ۵ نفر حکومت سقوط میکند. ثانیاً پایگاه تودهای وسیع ندارد. ثالثاً به سبب جنگی که از جانب رژیم بعثی تحمیل شده بود، گمان میکردند مشکلات عظیم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در پی داشته است و تورم و کمبود کالا و مواد مورد نیاز و کمبود ذخایر ارزی باعث گردیده مردم از حکومت فاصله گرفته و جذب سازمان ضدانقلابی شوند. کافیست به موازات جنگ تحمیلی، ضرباتی بر مهرههای حساس وارد آورده تا حکومت ایران را واژگون کنند. بنابراین سعی میکردند شرایط جنگی بیشتر به ضرر ایران باشد تا کمال استفاده را بهنفع خود ببرند.»
در شرایط ویژهای که با شروع جنگ متجاوزگرانه و اشغال مناطق وسیعی از کشور ایران، تضادهای داخلی نیز تشدید شده بود، تحلیل درونی و خط تشکیلات این بود که جنگ ایران و عراق ارتجاعی و ناعادلانه است و تداوم آن باعث سقوط حکومت ایران خواهد شد. چون ایران مشکلات داخلی دارد ولی عراق بهدلیل داشتن قدرت سازماندهی میتواند مسائل خود را حل کند و سرپا خواهد ماند و پیروز خواهد شد.
تشکیلات نفاق اعتقاد داشت: «برخورد چپگرایانه با مسئله ورود به جنگ این است که با تمام نیرو مثل دیگر نیروها در جنگ شرکت کنیم. (که البته چون ما تحلیل مشخصی از شرایط مشخص داریم، این مسئله غیر ممکن است) برخورد راستگرایانه با مسئله این است که اصلاً در هیچ شرایطی در جنگ شرکت نکنیم. و بالاخره برخورد اصولی این است که وقتی مردم رفتند، ما هم میرویم؛ ولی نقش پیشتاز نخواهیم داشت و فقط در کنار مردم خواهیم جنگید. در این صورت ما منتظر اجازه مقامات هم نخواهیم شد. حالت دیگری از ورود ما این است که مقامات به ما اجازه ورود بدهند که در این صورت، اگر مردم هم با تمام قوا شرکت نکنند، ما شرکت میکنیم؛ چون بهدنبال خود، برای ما مشروعیت کسب خواهد کرد. در غیر این دو صورت (یعنی اجازه مقامات یا ورود مردم) فقط نیروهایی که در منطقه داریم، در کنار سایرین وارد خواهند شد.»
بهزعم آنها، علت آنکه عراق و حامیانش جرئت تجاوز و وحشیگری بیشتر از آنچه کردند نداشتند، ترس از حضور این تشکیلات در جبهه بوده است. حال آنکه عملاً شاهد بودیم با برچیدهشدن این مراکز وابسته، رزمندگان ایران به پیروزیهای عظیمی دست یافتند. باید توجه داشت که نقش منافقین در جنگ، نه تنها در اوایل آن، بلکه پس از حوادث خرداد ۱۳۶۰ با شدت بیشتری دنبال شد و آنها دقیقاً به همان برنامههایی دست زدند که حزب بعث عراق در پی آن بود. نمونه بارز این تلاشها را میتوان در کشف تشکیلات منافقین در خوزستان (به رهبری عیسی خادمی) دید. تشکیلاتی که طبق برنامه منظم قصد ترور فرماندهان نیروی زمینی ارتش، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مسئولان سیاسی ایدئولوژیکی لشکر ۹۲ (زرهی اهواز) را داشت و همچنین منفجرکردن زاغههای مهمات منطقه خوزستان را در دستور کار خود قرار داده بود.
اهداف منافقین از شرکت در جبههها را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
- کسب حیثیت و مردمی جلوهدادن خود (با توجه به حضور روز افزون در جنگ)؛
- مطرحساختن این تشکیلات بهصورت نیروی مسلحی که از توانایی مقابله برخوردار است؛
- مظلومنمایی بیشتر برای کسب وجهه برای تشکیلات و محکوم ساختن هیئت حاکم؛
- رهایی از انبوه سؤالات و فشار روانی هواداران درباره عدم شرکت در جنگ؛
- جمعآوری اسلحه، تجهیزات و نقشههای جنگی؛
- کسب اطلاعات نظامی از مواضع و موقعیت نیروهای جمهوری اسلامی؛
- بهرهبرداری سیاسیتبلیغی در قبال عکسالعمل نیروهای خط امام که ما خواهان شرکت در جنگ هستیم، ولی با آن موافقت نمیکنند.
منبع
نقش گروههای معارض در روابط ایران و عراق، دکتر حبیبالله ابوالحسن شیرازی و دکتر کامران طارمی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
انتهای پیام