سیدمحمدجواد هاشمینژاد (دبیرکل بنیاد هابیلیان) درباره جنایات فرقه رجوی در ۸ سال دفاعمقدس یادداشتی نوشته است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد. آنچه درکنار جریانات مربوط به تهاجم سنگین و سراسری ارتش بعثی عراق به ایران در جنگ تحمیلی برای هر انسان آزادهای جالبتوجه مینماید، حضور فرقه رجوی بهعنوان ستون پنجم ارتش عراق در خاک این کشور است. عناصر این فرقه تروریستی با حضور در خاک عراق و بهعنوان یکی از ارکان ارتش این کشور فعالیتهای تخریبی متعددی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران به انجام رساندند. عمده این اقدامات از جاسوسی در خطمقدم جبههها و تخلیه تلفنی گرفته تا ایجاد رعب و وحشت در داخل کشور با انجام عملیات تروریستی، حضور نظامی و رویارویی مستقیم با رزمندگان ایرانی، جاسوسی از مواضع نظامی نیروهای مسلح ایران و… توأم بود. این فرقه تروریستی در قالب ارائه خدمات خود به رژیم بعث عراق حتی آمار بمبارانهای شهرهای ایران و میزان تلفات و تخریبهای انجامشده را منعکس میکرد و با ایجاد فضای روانی و شایعهپردازی سعی در تضعیف و تخریب پشت جبهه نیروهای ایرانی داشت. یکی از نتایج همکاری منافقین با رژیم بعث عراق، اجازه عملیات نفوذی در جبهههای جنگ، نگهداری اسرای جنگی و بازجویی از آنها بود. هدف اصلی این طرح، تخلیه اطلاعاتی رزمندگان درمورد یگانهای نظامی ایران و ایجاد زمینه برای جذب آنها بود.
هادی شمسحائری یکی از اعضای قدیمی تشکیلات منافقین در مورد آزادی عملی که صدام درباره سرنوشت اسرا به منافقین داده بود، مطالبی را افشا کرد که نشان از روابط بسیار حسنه دیکتاتور عراق با رجوی بود. رجوی برای جبران کمبود نیرو به اسرای ایرانی که در جنگ ایران و عراق اسیر شده بودند روی آورد. وی در نشستی اعلام کرد: ما با دستیابی به اسرای جنگی مشکل نیروی خود را حل کردهایم. این اسرا دو دسته بودند، دستهای اسیر دولت عراق بودند که در وضعیتی بسیار مشقتبار زندگی میکردند و اغلب گرسنه و در گرمای بالای ۴۰ درجه بدون امکانات خنککننده و آب سرد و غذای کافی، باید در طول روز انواع کارهای شاق بدنی را انجام میدادند. هرروز عده بسیار زیادی از آنها با کابل برق تنبیه میشدند و انواع توهینها و فحشها نثار آنها میشد. رفتار دولت و ارتشیان عراق با این اسرا بسیار غیرانسانی و غیرقابل تحمل بود. دولت عراق عده زیادی از اسرا را در اردوگاه اعدام یا در جبهه جنگ پس از اسارت تیرباران میکرد. دسته دوم اسرایی بودند که خود منافقین در جبهه میگرفتند. به اسرایی که از اردوگاه عراق آمده بودند RD یعنی اسرای داوطلب میگفتند و به اسرایی که منافقین در جبهه اسیر کرده بودند RP یعنی اسرای پیوسته میگفتند. منافقین از دولت عراق اجازه گرفته بودند افرادی را که در عملیاتهای نواحی مرزی ایران و عراق توسط آنها به اسارت درآمده بودند، رأسا نگهداری کنند. برای این کار نیز دولت عراق زندانهای بزرگی را در اطراف شهر کرکوک دراختیار منافقین قرار داده بود. یکی از زندانها، زندان دبس (Debec) نام داشت. پس از عملیات مرصاد که حدود ۱۸۶۰ نفر از اعضا و کادرهای منافقین کشته شدند، پادگان اشرف خلوت شده بود. منافقین به اردوگاههای عراقی رفتند و با وعدههای دروغ توانستند حدود ۲۰۰۰ اسیر را به پادگان اشرف بیاورند. رئیس هیات انتقال اسرا از اردوگاههای عراقی، مهدی ابریشمچی بود.
تعدادی از اسرای ایرانی که کمترین شناختی از تشکیلات منافقین نداشتند برای گریختن از فشارهای طاقتفرسای عراقیها فریب وعدههای ابریشمچی را خوردند. بعد از شکنجه اسرای ایرانی توسط بعثیها بخش دیگر این سناریو توسط منافقین اجرا میشد. ابریشمچی با هماهنگی عراقیها در اردوگاههای محل نگهداری اسیران ایرانی تردد داشت و با سخنرانیهای خود برنامه فریب و جذب عدهای از اسرا را دنبال میکرد.
صمد نظری از مسئولان سابق اطلاعات سازمان مجاهدین خلق (منافقین) دراینباره میگوید: «تعداد زیادی از اسرا را داشتیم که خود مهدی ابریشمچی با کلک اینکه شما پیش ما راحتتر هستید و میتوانید هرطور خواستید زندگی کنید و بهجای اینکه در شرایط بد اینجا باشید ما بهزودی به ایران برمیگردیم، اونموقع شما هم آزاد میشوید و هم رزمنده هستید؛ تعداد زیادی را آورده بود. همه افراد انگیزهشون فرار از وضیعت اردوگاههای عراق بود. عراقیها و سازمان مجاهدین خلق دقیقا میدانستند این مساله برخلاف معاهدات بینالمللی و کنوانسیون ژنو و قوانین معمول در جنگهاست.» در یک مقطعی که نمایندگان صلیبسرخ به اردوگاه اسرا آمدند، منافقین بلافاصله تعدادی از این اسرا را به خارج از اردوگاه فرستادند تا مورد شناسایی صلیبسرخ قرار نگیرند. «بچههایی رو که ماموریت داد به یک شهر دیگه همین اسرایی بودند که هیچ هویتی نداشتند. هویت صلیبسرخی نداشتند یعنی ۲ روز فرستاد یه شهر دیگه صلیبسرخ بیاد کارشو بکنه بره که اینا یهموقع نرند به صلیبسرخ بگن ما اسیریم و این کارتمونه.» رضا موسوی یکی از اسرایی که به منافقین پیوسته بود نیز بیان میدارد: «اردوگاهی که ما بودیم اصلا ما رو صلیب ندیده بود و ما را ثبت نکرده بود.»
عراقیها همیشه در ارتباط با منافقین و اسرای جنگی روی این نکته تاکید دارند که صلیبسرخ نباید از این مساله اطلاع یابد. افسر سازمان اطلاعات و امنیت عراق خطاب به شخص مذاکرهکننده منافقین میگوید: «لیستی از اسرا به ما بدهید. این افراد باید دور از دید صلیب باشند.» فریبدادن صلیبسرخ همچنان ادامه داشت ولی در یکی از سندها مسعود اعتراف میکند موضوع اسیران ایرانی که رژیم بعث عراق دراختیار تشکیلات قرار داده بود، لو رفته و صلیبسرخ پس از مراجعه به منافقین در عراق، موفق به آزادسازی این اسرا شده و تعداد این اسرا ۸۵۰ نفر ذکر شده است.
آزاده جانباز سیدناصر حسینیپور در کتاب «پایی که جا ماند» که حاوی یادداشتهای روزانه ایشان از دوران اسارت در اردوگاههای عراق است، شرح مستندی از حضور عناصر منافقین در اردوگاههای نگهداری اسرا بهمنظور جذب آنان بیان میکند. این خاطرات در نوع خود منبعی بسیار ارزشمند و دستاول است. ایشان در قسمتی از یادداشتهای خود بیان میدارد: «تعدادی از عمال سازمان مجاهدین خلق(منافقین) بهاتفاق افسر بخش توجیه سیاسی وارد کمپ شدند. از چند روز قبل عراقیها گفته بودند قرار است تعدادی از هموطنانتان به دیدارتان بیایند! مدتی بود سازمان مجاهدین خلق(منافقین) دامنه فعالیتش را به اردوگاه اسرای مفقودالاثر کشانده بود. آنها تلاش میکردند بین اسرای ایرانی یارگیری کنند. صدام به مسعود رجوی اجازه داده بود، برای جذب اسرای ایرانی، عواملش وارد اردوگاههای مخفی تکریت شوند. درحالیکه صدام در این اردوگاهها را به روی صلیب سرخ جهانی بسته بود! یکی از اعضای منافقین گفت: «درحالحاضر، ایران وضعیت خوبی نداره. ایران هنوز نتونسته قطعنامه ۵۹۸ رو عملی کنه. احتمال اینکه دوباره جنگ از سر گرفته بشه و آمریکا به ایران حمله کنه، زیاده. ایران درحال فروپاشی است! مسئولان ایرانی تاکنون یک قدم برای آزادی شما برنداشتن. شما فراموش شدید. برای مسئولان ایران مرده یا زنده شما هیچ ارزشی نداره! اگه برای ایران مهم بودید، چرا شما بعد از جنگ این همه سال باید توی زندان باشید. از شما میخوام به ما بپیوندید تا آیندهای خوب و درخشان در عراق داشته باشید!»
در نوارهای ویدئویی که از جلسات محرمانه نمایندگان سازمان و استخبارات عراق، پس از سقوط رژیم بعث عراق به دست آمده، این مساله نیز مورد بحث و گفتوگو است: نماینده سازمان مجاهدین خلق(ابریشمچی) تاکید میکند در بخشی از پادگان خود نیاز به تعمیرات جهت حفاظت دارد؛ زیرا تعدادی از اسرای ایرانی در آنجا نگهداری میشوند: «فرض کنید اینجا قلعه است (روی نقشه توضیح میدهد)، میخواهیم یک دیوار دور قلعه بکشیم. یک دیوار جدید که علاوهبر دیوار خود قلعه، یک دیوار دیگه دور قلعه میخواهیم بکشیم چون اسرا آنجا هستند.»
منافقین با سوءاستفاده از شرایط سختی که برای اسرای ایرانی در عراق وجود داشت، اقدام به جذب آنها میکردند. بسیاری از اسرای پیوسته به منافقین علت ورود به تشکیلات نفاق را شرایط سخت اردوگاههای عراق و سخنان فریبنده منافقین عنوان میکنند:
«علیرضا قاسمی (مدت اسارت در تشکیلات نفاق دو سال): «وقتی اسیر شدیم دستان ما را بستند و شروع به زدن کردند. وقتی ما را روی تانک گذاشتند که به عقب منتقل کنند یک نفر از روی تانک افتاد و تانک بعدی او را له کرد. ما را به طرف شهر الاماره بردند. بین راه تشنگی اذیتمان میکرد. درخواست آب کردیم، به ما آب ندادند. دو تا از سربازها آمدند توی ماشین و به رگبار بستند و سه نفر از بچهها شهید شدند. یه افسر و یه سرباز و یه درجهدار بودند. بر اثر تشنگی هم ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر از ۳۰۰، ۴۰۰ نفر شهید شدند.»
عبدالمجید عبدالهی (مدت اسارت سه سال): «این چند سالی که اونجا بودیم عراق هم فشار روانی زیادی روی ما داشت، هم فشار فیزیکی و حتی بعضیها از تشنگی مردند. گرمای هفتاد و چند درجه عراق، نبود آب، قطعکردن همان آب گرمی که در منبع خود همون آب۶۰، ۷۰ درجه بود. شرایط، شرایط اسارت بود و حکومت هم حکومت صدام؛ دیگه میشه همهچیزش را خواند. آمارگیری آنها با زدن کابل بود. هم ظهر و هم شب حرفزدن آنها با کابل بود و با ما مثل حیوان رفتار میکردند، نه مثل یک انسان.»
وحید حسینوندی (مدت اسارت در تشکیلات نفاق یک سال): «بعد از صحبتهایی که با ما داشتند ما بهشون گفتیم چه مدت طول میکشه ما پیش شما باشیم؟ به ما گفتند ۶ ماه تا یک سال پیش ما هستید. وقتی رفتیم تو چنگ اینها، بعد از یه قراردادهای ساده، گیر افتادیم. ما نمیدونستیم که توطئه بین صدام و سازمان مجاهدین خلق است، توطئهای است که اسیرهای جنگی ایران و عراق را به نیروی مخالفشون تبدیل بکنند. من کسی بودم که آزادانه وارد سازمان شدم. از ۶ ماه بعد قصد جداشدن داشتم. آنها اولیهترین حقوق انسانی را از من گرفتند. من را کتک زدند، درصورتیکه میگفتند ما یک سازمان انقلابی و طرفدار آزادی هستیم و برای آزادی داریم میجنگیم. از سال ۷۶ تضادمان با آنها جدی شد، بهطوریکه برای ما نگهبان گذاشتند که هرجا میرفتیم، او با ما بود. تو هر قرارگاهی میرفتم یک نفر محافظ من بود که من فرار نکنم. من حدودا سه بار فرار کردم. یکبار بیرون قرارگاه اشرف مرا دستگیر کردند، یکبار نزدیک شهر بعقوبه من را دستگیر کردند و یکبار هم نزدیک ارتفاعات شمالشرقی قرارگاه اشرف. هر دفعه هم که من دستگیر شدم کتکهای مفصل خوردم. در زندان خودشون توی یک کانتینر مرا حبس میکردند و بعد توی یک دوره یک ماهه-دو ماهه نشستهای مختلف، تا به قول خودشون ما را سرکوب اساسی کنند که بار دیگه این کار را نکنیم.»
منافقین بهمنظور جذب اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق حتی در میان آنان نیز عوامل نفوذی خود را میفرستادند تا با استفاده از شرایط سخت و طاقتفرسای اردوگاهها، اسرا ترغیب به عضویت در تشکیلات نفاق شوند. «بعدازظهر عراقیها دو نفر را با ضرب و شتم وارد کمپ کردند. یکی از آنها لهجه تهرانی داشت. به بچهها گفته بود بسیجیام و جمعی لشکر۲۵ کربلا. خودش میگفت عراقیها مرا به جرم فعالیتهای مذهبی از اردوگاه ۱۸ بعقوبه اینجا تبعید کردهاند. نفر دومی خودش را جانشین یکی از گردانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) معرفی کرد. غروب سامی [یکی از نگهبانان عراق اردوگاه] صدایم زد، عربی و فارسی را قاطی کرد و به من فهماند که آن دو نفر اسیر نیستند. بعد ادامه داد: «واحد جبهه التحریر، واحد منظمه مسعود رجوی!» برایم سخت بود دو نفر که اصلا اسیر نبودند در نقش اسیر کنارمان بازی کنند. آنها سعی داشتند با افراد مختلف ارتباط برقرار کنند، از بچهها حرف بکشند، فرماندهان را شناسایی کنند، چهرههای فرهنگی و تاثیرگذار را بشناسند، برای عراقیها جاسوسی کنند و… . قبلازظهر سراغ یکی از آنها رفتم. به روی خودم نیاوردم چیزی میدانم. آنها مطمئن بودند هیچکس نمیداند اسیر نیستند. کنار یکی از آنها که نشستم سعی داشت دلم را خالی کند. از موقعیت نظامی و سکونتم پرسید. وقتی از شرایط و زندگی کمپ ملحق برایش گفتم، گفت: «هیچ امیدی نیست آزاد بشیم، تنها راه نجاتمون پناهندهشدن به سازمان مجاهدین خلق(منافقین) است!»
منافقین حتی پا را از این فراتر گذاشته و با خباثت برای شکستن روحیه اسرا، تنها کانال ارتباطی آنها با دنیای بیرون یعنی ارسال نامه را نیز تحت رصد گرفته و با دستبردن در نامهها یا جعل آنها، سعی در شکستن روحیه اسرا و ایجاد زمینه برای جذب آنها را داشتند. فرزان آذرپناهی از اسرای جنگ تحمیلی در این ارتباط عنوان میدارد: «تمام امید اسرا ارتباط با ایران بود. رسیدن یک نامه ما را خیلی خوشحال میکرد اما بین ما افرادی بودند که قریب ۶ سال از خانواده خودشان هیچ نامهای دریافت نکرده بودند و این خیلی برای آنها عذابآور بود. سازمان منافقین و استخبارات عراق در این امر خیلی نقش داشتند و این را نوعی تنبیه برای اسرای فعال و حزباللهی تلقی میکردند. من شخصا به مضمون نامههایی که از ایران برای ما میرسید، اعتمادی نداشتم. چون اغلب آنها از طرف منافقین دستکاری یا عوض میشد. دستکاری نامهها با هدف شکستن روحیه و ایجاد ضربه روانی به اسرا انجام میشد. گاهی نامههایی میرسید که حامل خبر مرگ پدر اسیری بهطرز فجیعی بود و زمانی هم از مرگ وحشتناک مادر یا خواهر اسیری بهطرز فجیع دیگری خبر میداد. ولی بدتر از همه نامههایی بود که خبر طلاق همسر اسرا را دربرداشت. یکبار نامهای رسید مبنیبر اینکه همسر یکی از اسرا در اثر نیش زنبور جان باخته است. برای من این مساله غیرقابل هضم بود. ما با این بدنهای لاغر و نحیف از مهلکههای سخت جان بهدر میبردیم. از ضربات کابل و میلگرد که هرکدام قادر بود فیل را بهزانو درآورد، جان بدر میبردیم و خم به ابرو نمیآوردیم اما این نامهها ما را سخت تکان میداد. سال بعد برای آن برادر اسیر نامه دیگری به این مضمون رسید که خبر میداد همسرش زنده است و مشغول فعالیت عادی خود است. این یعنی نامه قبلی تماما جعلی بوده است!»
یکبار در یک نامه دیگری همسر یکی از اسرا نوشته بود: «از این بلاتکلیفی خسته و طاقتش تمام شده است و نمیتواند تحمل کند. میخواهد طلاق بگیرد!» تاثیر این نامه بهقدری شدید بود که برادر اسیرمان را تا مرز جنون و دیوانگی کشاند. او دچار بحران روحی بسیار شدیدی شد که تا مدتها با آن درگیر بود. در همین حال پاسخ نامه را نوشت و فرستاد: «برو به جهنم! هر کجا میخواهی برو، من هم نمیخواهمت!» تقریبا یک سال با کابوس و بحران بر این برادر اسیر گذشت تا اینکه نامه دوم رسید، نامه تمام علامت تعجب و سوال بود: «چه میگویی؟ یعنی چه برو به جهنم؟ کجا بروم؟ مگر من روز اول با رفتن تو مخالف بودم؟ و…» معلوم شد که نامه قبلی جعلی بوده است!
نامههایی را که ما در اوایل اسارت میفرستادیم پر از روایت و حدیث و درود بر خمینی و درود بر جمهوری اسلامی بود. در آن اوایل عراق از لحاظ سانسور نامهها خیلی ضعیف بود ولی وقتی منافقین در عراق مستقر شدند و با عراقیها همکاری خود را شروع کردند، وضع نامهها دچار اشکال شد تا جایی که مثلا من که در هر ماه ۱۵ نامه با عکسهای مختلف از ایران به دستم میرسید، هر دو یا سه ماه، فقط یک نامه آن هم بدون عکس، دریافت میکردم.
در ارتباط با اسرایی که توسط تشکیلات منافقین در عملیاتها گرفته میشدند، در سالهای ۶۵ تا ۶۷، رجوی خط میداد که چگونه با اسرا رفتار شود و طبق آن پس از تسلیمشدن اسیر، هیچ فردی حق برخورد با اسیر را نداشت و فقط تا خارجکردن آنها از صحنه عملیات دستها بسته و باید با ملایمت با او رفتار میشد. در دوران اسارت نیز روی نفرات کار سیاسی و تبلیغاتی میشد تا به منافقین بپیوندند و تشکیلات در جهت اهداف تبلیغاتی خود از حضور آنها در رادیو و تلویزیون نهایت استفاده را میکرد. در عملیات مرصاد(فروغ جاویدان) نیز فرماندهان منافقین گفته بودند که چنانچه کسی سلاح خود را بر زمین گذاشت و اسیر شد، مورد عفو قرار میگیرد و نیروها حق هیچ برخوردی را ندارند و حتی فرد تسلیمشده میتواند بدون سلاح پی کار خود برود. اما در روز دوم عملیات که آمار تلفات نیروها بالا رفت، تصمیم سرکردگان نفاق عوض شد و دستور دادند اسرا تیرباران شوند؛ که عده زیادی از اسرا در صحنه عملیات تیرباران شدند. بهطور مثال حدود ۳۵ نفر از سربازان در روز دوم، خود را تسلیم نیروهای منافقین بهفرماندهی فردی بهنام افشین (عبدالوهاب فرجی) کردند. فرمانده به آنها دستبند و چشمبند زد و در گوشهای جمعشان کرد. تعدادی از آنها بهدلیل تشنگی مستمرا از نگهبانان تقاضای آب میکردند. یکی از فرماندههای دستهها به فرمانده خود اطلاع داد که آنها آب میخواهند. فرمانده افشین با اشاره دست به دو تا از تیربارچیها اشاره کرد و گفت: «به اسرا آب بدهید!» تیربارچیها بیرحمانه تمامی اسرا را بهرگبار بستند. مشابه همین کار را جلال پراشنیزه و نصرالله شیاسیارانی (نقی)، دو تن از فرماندهان در حیاط ژاندامری و سپاه شهر کرند انجام دادند. در ابتدای همین عملیات اسرای زیادی را در فاصله کرند تا اسلامآباد آزاد و از آنها فیلمبرداری کردند تا بعدها بهعنوان نمونه رفتار با اسیران از آن استفاده تبلیغاتی کنند، ولی شکست در این عملیات ماهیت واقعی و درونی رجوی را نشان داد که به فرماندهان حکم کرد اسرا را در صحنه جنگ تیرباران کنند.
اکثر اسرای پیوسته به منافقین، در همان مقطع بازگشت آزادگان به خاک میهن با اعلام جدایی از این تشکیلات موفق شدند همراه دیگر اسرا به میهن اسلامی بازگردند و تعداد دیگری که بعدها انزجار خود را از این گروه اعلام کرده و خواهان بازگشت به کشور بودند، به زندانهای عراق یا منافقین بازگردانده شدند و مدتها در روستای دبس کرکوک در قرنطینه بودند. تعدادی دیگر نیز فرار را بر قرار ترجیح دادند و به ایران برگشتند و همین بهانهای شد تا سختگیریهای زیادی صورت بگیرد تا جلوی فرار دیگر اسرا را بگیرند و چند نفری نیز درحال فرار مورد هدف قرار گرفتند تا درس عبرتی برای دیگر اعضا شوند. تعداد اندک اسرای باقیمانده نیز در طول سالهای بعد بهتدریج از این گروه تروریستی جدا شده که به ایران بازگشته یا در کشورهای دیگر ساکن شدند. اسرای پیوسته به منافقین خیلی زود دریافتند که شعارهای پوچ این فرقه سرابی بیش نیست و تنها بهدلیل شرایط سخت اسارت بوده که ناچار به منافقین پیوستهاند، بنابراین اکثر آنها در اولین فرصت ممکن به هر صورتی که بود خود را از این تشکیلات جهنمی جدا کردند.
منابع:
مرداب، هادی شمسحائری، هلند، ۱۳۷۵
رد پای اهریمن، صمد نظری، انتشارات انجمن نجات، تهران، ۱۳۹۰
پایی که جا ماند، سیدناصر حسینیپور، انتشارات سوره مهر، تهران، ۱۳۹۱
آرشیو اسناد بنیاد هابیلیان
خبرگزاری دفاع مقدس
انتهای پیام