اعضای باقیمانده سازمان مجاهدین در بحبوبه انقلاب ضد سلطنتی در زندان بودند و حدود یک ماه قبل از پیروزی انقلاب مسعود رجوی در دی ماه ۵۷ به همراه ۱۵تن از اعضای قدیمی در سری آخر زندانیان سیاسی از زندان اوین آزاد شد.
بنیانگذاران و اعضای اصلی که متشکل از محمد حنیف نژاد، سعید محسن، علی اصغر بدیع زادگان، علی میهن دوست و رسول مشکین فام بودند همه اعدام شده بودند.
بسیاری از کادرهای مرکزیت نیز به مانند احمد رضایی کشته شده بودند. براساس شواهد و مدارک موجود مسعود رجوی به دلیل همکاری اش با ساواک زنده ماند پس از اعدام مرکزیت و اعلام انشعاب در سال ۱۳۵۴ توسط یک سری کادرهای قدیمی، سازمان مجاهدین دچار فروپاشی کامل گردید و اعضای اصلی باقیمانده ایدئولوژی مارکسیسم را برگزیدند ونام پیکار بر روی خود گذاردند.
دراین بین تعدادی نیز خط مشی جدید برای خود ایجاد نمودند. تا سال ۱۳۵۷ که بدلیل تظاهرات و انقلاب مردم ایران امکان آزادی زندانیان سیاسی مهیا شد بخشی از هواداران و اعضا باقیمانده که بیش از چند ده نفرنبودند از زندان آزاد شدند. این افراد و خصوصا رجوی اعتقاد آرمانی به انقلاب و رهبری از همان ابتدا نداشتند و به دلیل تجدید سازماندهی و فضا و به دست آوردن فرصت ، در ابتدا به طور موقت همراهی های کمی وجود داشت. همین امر باعث شد که در ماه های اولیه افراد زیادی به دور آنها جمع شود و تعداد هواداران به هزاران نفربرسد. درحالی که درهمان زمان کوتاه فرصت زیادی برای بررسی و ارائه ساختار و ماهیت اصلی تشکیلات نبود . تقریبا بعد از گذشت چند ماه در نشریات و مقالاتی که از طرف سازمان درج می شد به این مطلب برمی خوردیم که دو اسلام وجود دارد. اسلام انقلابی تشیع و اسلام ارتجاعی و بصورت مستمر این موضوع را در اذهان پمپاژ می کردند که ما دارای اسلام انقلابی هستیم . و اسلام حکومتی ارتجاعی است ! صرفنظر از اینکه هیچ گونه فرصت تحقیق و یا بحثی علمی در آن زمان وجود نداشت ، بعدها ما متوجه شدیم که چه فریب کاری هایی وجود داشت. به عنوان نمونه رجوی مدلی از اسلام و ایدئولوژی را تبلیغ می کرد که مجموعه ای از چند ایدئولوژی بود ( اسلام – مارکسیسم – استالینیسم – مائویسم و فرویدیسم) که درطول سالیان این موضوع بیش از همه بر اعضا اثبات شد . چرا که اسلام قوانین ثابت و روشنی دارد همچنین مکاتب دیگر و نمی توان با درهم آمیختن این مکاتب بازهمان نام های قدیمی را بر آن نهاد.
روال کارشکنی و بهانه گیری های سازمان مجاهدین در فاز سیاسی ادامه داشت و چند سخنرانی و گردهمایی ساختار شکنانه نیز انجام شد که مهمترین آن گردهمایی ۴تیر ۱۳۵۹ در ورزشگاه امجدیه تهران بود. رجوی در این سخنرانی به طورضمنی جنگ خود رابر علیه حکومت ایران اعلام نمود و حتی تهدید نمود ایران را به لبنان : «جنگ داخلی» تبدیل خواهد کرد.در این سخنرانی وی گفت: « وقتی که من به رئیس جمهوری شکایت کردم، پرسید: خوب خواسته شما چیست؟ من گفتم هیچ فقط به رسمیت شناختن حق قانونی، شرعی، انقلابی، اسلامی و اخلاقی دفاع! تا آن وقت نشان بدهیم و روشن بشود هر کس چند مرتبه حلاج است. ولی رئیس جمهوری گفت: هنوز باید فرصتی قائل شوید. برای اینکه مملکت بیش از این غرق آشوب نشود. یک عده می خواهند ایران را ترکیه بکنند ولی ایران ترکیه بشو نیست. (خیر) لبنان(جنگ داخلی) خواهد شد و ما بگوییم که در یک تجربه لبنانی نیروهای انقلابی نیستند که بازنده اصلی هستند.» البته آن زمان بر اساس تهدیدهای مستمر رجوی کم کم وضعیت نگران کننده ظاهر می شد و یک پاسخ هوشیارانه نیز از طرف آیت الله خمینی دریک سخنرانی در تیرماه ۵۹مطرح شد که دشمن نه آمریکا ست و نه شوروی و نه شرق و یا غرب و کردستان، بلکه در همین تهران است.
به دنبال این موضوع سازمان اقدام به بستن دفاتر علنی خود در سراسر ایران نمود و نشریه مجاهد را برای مدتی نیز تعطیل کرد ولی همچنان تهدید ها و لحن جنگ جویانه اش به شکل گسترده تری ادامه داشت و کمی بعد نشریه مجاهد نیزبطور مخفیانه و غیرقانونی چاپ و توزیع می شد و فعالیت ها و تحقیرها و تهدیدات علنی نسبت به حکومت در سراسر کشور ادامه داشت.پس از اینکه رجوی رای به قانون اساسی نداد و آنرا تحریم نمود و مانع رای دادن هواداران شد با شرکت در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری شد وبدلیل اینکه به قانون اساسی رای نداده بود طبق قانون از کاندیداتوری حذف شد. کاندیدای مطرح دیگر انتخابات بنی صدر بود . بنی صدر مواضع لیبرالی داشت و در غرب تحصیل کرده بود. البته رجوی به دلیل اینکه خود را تنها انقلابی و سزاوار رهبری! می دانست و از ابتدای پیروزی انقلاب نیز همین ایده را پیش می برد در تحلیل ها بیان کرد: جناح حاکم دارای دو بخش است «جناح ارتجاع» و «جناح لیبرال» و بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران را جز جناح لیبرال محسوب می کرد. او براین اساس گفت ما بایستی این دو جناح را از هم جدا نموده و لیبرال ها رابسمت خود بکشانیم و حداکثر استفاده را از تضاد بین آن دو ببریم.
بر همین پایه وی برای دو شقه کردن نظام تلاش و کارشکنی زیادی کرد. با توجه به حمایت های زیادی که ازبنی صدر در زمان انتخابات شده بود. (با ۱۱ میلیون رای به ریاست جمهوری رسید) رجوی به دنبال جدا کردن بنی صدر از حکومت و کشاندن وی بسمت خودش بود. البته حتی اتخاذ همین سیاست نیز بر اساس شخصیت واقعی رجوی یعنی همان ماکیاولیسم افسار گسیخته بود والا سایه همین بنی صدر را هم با تیر می زدند و به همه هواداران می گفتند که همین بنی صدر اولین بار از ولایت فقیه و واژه منافقین استفاده کرده و بر زبان ها انداخته و در آخر هم که از هم جدا شدند.
تحلیل فرقه در آن زمان این بود که «با همراه شدن بنی صدر و پیوستن او به ما نیروهای طرفدار او خود بخود با ما همراه خواهند شد و جمعیت ما به ابعاد گسترده ای خواهد رسیدو در نتیجه به قدرت بیشتری خواهیم رسید.»
بعلاوه گفته می شد، این پیوستن مشروعیت عمومی و بین المللی بنی صدر را برای ما به ارمغان می آورد. این بود که در تمامی موضعگیری ها و صحبت ها در آن مقطع او را مورد خطاب قرار داده و سعی در بزرگ کردن و هر چه علنی تر کردن اختلافات بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی می شدند . در حالی که آن زمان ایران از طرف عراق نیز مورد تهاجم واقع شده و وارد جنگی ناخواسته شده بود بنی صدر به فرماندهی کل قوا منصوب شد.
بنی صدر در۱۴ اسفند ۱۳۵۹ که به مناسبت سالگرد فوت مصدق پیشوای نهضت ملی مراسمی برگزارشد در دانشگاه تهران سخنرانی داشت او با اعلام مواضعی علنی بر علیه جمهوری اسلامی راهی بی بازگشت را انتخاب نمود و در مقابل سایر سران کشور ایستاد. سازمان به طرز زیرکانه ای تمام اعضا را برای شرکت در این سخنرانی فرستاده بود که همه شعار بنی صدر، بنی صدر حمایتت می کنیم را سرمی دادند . این سیاستی بود که به همه هواداران در آن زمان ابلاغ شده بود که در هرتجمعی با شعار حمایت از بنی صدر حاضر شویم تا اینکه او به مرحله ای برسد که رسما جلوی حکومت ایستاده و با سازمان متحد شود. بالاخره در سخنرانی۱۴ اسفند بنی صدر در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفته و در سخنرانی تند و تیزی که علیه حکومت نمود عملا در سمت سازمان قرار گرفت وهمین موضوع زمینه جداسازی فیزیکی وی شد.
رجوی پس از کشاندن بنی صدر به سمت خود و بدنبال وقایع آن روز که منجر به تیره شدن بیشتر روابط او و سایر سران نظام جمهوری اسلامی شد، فکر می کرد اکنون بسیار قوی شده و نیروهای او را به عنوان حامی خواهد داشت، رجوی بعد از آن وقایع درمصاحبه های خود سران جمهوری اسلامی را تحت عنوان «جبهه مشترک ارتجاع»، مخاطب قرار داده و تهدید های خود را خشونت آمیز تر و علنی تر اعلام می کرد. تا جائیکه بطور ضمنی متذکر شد که اگر در مقابل خواسته های وی کوتاه نیایند بزودی جنگ مسلحانه آغاز خواهد شد و مسئول عواقب آن نیز «آیت الله خمینی» خواهد بود!
با این اوصاف تظاهرات های خشونت آمیز در بهار ۱۳۶۰ شروع شد در این مرحله سعی می شد با برپایی تظاهرات گسترده و خیابانی به مدل تظاهرات سال ۵۷ !خط براندازی پیش برود.
حتی در این زمان رجوی طرحی مبنی بر یک حمله حساب شده نیز به محل اقامت رهبر ایران(جماران) داشت و طی نامه سرگشاده ای خطاب به آیت الله خمینی به تاریخ دوازده اردیبهشت ۱۳۶۰ نوشت: « اکنون اگر سوء تعبیر نشود ما و کلیه ی هوادارانمان در تهران که قشری از اقشار ملت هستیم بدین وسیله تقاضا می کنیم تا برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و عرض شکایات و اثبات مطالب فوق الذکر بدون هیچ گونه تظاهر و در نهایت آرامش به حضورتان برسیم. به گمان ما این میتواند یک رویداد مهم تاریخی محسوب شود.» آیت الله خمینی ، البته ، جهت پیشگیری از شروع یک جنگ داخلی، در پاسخ به مجاهدین در طی یک نامه کوتاه گفت: «شما سلاح هایتان را تحویل دهید، لازم نیست شما تشریف بیاورید، من خودم به خدمتان خواهم رسید.» با این موضعگیری بیشتر مشخص شد که مسلح ماندن سازمان مجاهدین غیر قانونی است و با زیرپاگذاشتن قوانین کشورنباید انتظار داشته باشند که در مقابل آنان عملی متقابل انجام نگیرد. هر عمل دوستانه مشروط به اجرای قانون و حسن نیت خواهد بود . مجاهدین به عوض پاسخ صریح ، یک پاسخ دیپلماتیک دادند و طی نامه ای گفتند که بنی صدر را به عنوان « بالاترین مقام رسمی و مسئول اجرای قانون اساسی» مرجع قانونی رسمی برای بررسی این موضوع می دانند و تلاشی برای تحویل سلاح نکردند . آن زمان بنی صدر دیگر حامی درجه یک و متحد سازمان شده بود.
(در زمان انقلاب ضد سلطنتی و هنگام حمله به پادگان ها تعداد بسیار زیادی سلاح از جمله پادگان لویزان به دست مردم افتاده بود. چندی بعد از پیروزی انقلاب، شورای انقلاب طی فراخوانی از همه خواسته بود چنانچه سلاح از این پادگان ها به غنیمت برده اند، آنها را به کمیته های جمع آوری سلاح که تشکیل می شود تحویل دهند. تشکیلات رجوی با استفاده از این فرصت کمیته ای موازی در دانشگاه تهران تشکیل داده و سلاح ها را از مردم تحویل می گرفتند و انبوه انبوه سلاح به انبارهای مخفی می فرستادند. البته این تنها یکی از راه های تهیه سلاح بود. و تمامی سلاح هایی که در روزهای نبرد ۲۲ بهمن و تصرف پادگان ها به دست هواداران رسیده بود همه این سلاح حفظ و نگهداری می شد. به طوریکه با آغاز و اعلام جنگ مسلحانه تشکیلات اکثر نیروهای خود مسلح نموده بود!.
رجوی بنا به تحلیل هایش فکر می کرد اکنون با کشاندن بنی صدر به سمت خود تمامی یازده میلیون رای دهنده او پشت سرش قرار خواهند گرفت و می تواند با تهدیدها و اعتراضات خشونت آمیز و تظاهرات های گسترده و مسلحانه دولت نوپای ایران را سرنگون کند.
این بود که از نیمه های خرداد خط تظاهرات های مستمر که در ظاهر به طرفداری از بنی صدر بود برای شورش و براندازی به (اعضا وهواداران) داده شد. همه در شهرهای مختلف موظف بودند که روزانه با برپایی تظاهرات های مستمرکه از نیمه های خرداد شروع شده بود به طرفداری از بنی صدر شرکت کرده و در تظاهرات ها شعارهای حمایت از وی را بدهیم ودر حالیکه این تظاهرات ها مجوز قانونی نداشت همچنان اجرا می شد. البته در عمل هیچ حمایت توده ای از آن نشده وتعداد محدودی آن هم فقط هواداران وبا دستور تشکیلاتی در آن شرکت می کردند و بدین ترتیب الگو برداری از انقلاب ۵۷ با شکست مواجه شد.
رجوی در تاریخ ۲۸ خرداد۱۳۶۰ اطلاعیه اعلام جنگ مسلحانه را صادر کرده، او با وجود مخالفت برخی از اعضا دفتر سیاسی شخصا تصمیم به مبارزه مسلحانه گرفت.
سرانجام در روز سی خرداد با طرح یک تظاهرات مسلحانه و بسیار گسترده برای براندازی، اعلام فاز نظامی و حرکت مسلحانه سازمان مجاهدین برعلیه نظام جمهوری اسلامی را عملی نمود.
علاوه بر این با زمینه سازی های برنامه ریزی شده تعداد زیادی از اعضای رده بالا در ارگان ها و نهادهای دولتی نفوذ داده شده بودند که از جمله آنان مسعود کشمیری، محمد کلاهی، جواد قدیری، محمد کاظم افجه ای را می توان نام برد که بلافاصله بعداز اعلام فاز نظامی با شروع تابستان سال ۶۰ دست به اقدام زده و یک سری انفجارات و ترورهایی انجام داده و برخی از آنها از کشور گریختند و اگر آن سری انفجارها یک عمل انقلابی بود چرا هنوز بعد از ۳۰ سال رجوی جرات بر عهده گرفتن آنها را ندارد و حتی این قدر شجاعت اخلاقی نیز ندارد؟
عمل فرقه رجوی در فاز سیاسی یک کار برنامه ریزی شده و انحرافی بود که به دلایل زیر نابخردانه، غیر مردمی و ضد هر گونه خواسته های دمکراسی و آزادی خواهانه و وطن پرستانه بود. بدلیل اینکه :
الف – در سال ۱۳۵۷ که چند ماهی بیشتراز انقلاب نوپا نگذشته بود و مردم به جمهوری اسلامی و قانون اساسی رای مثبت داده بودند ولی سازمان مجاهدین در آموزش های درونی همواره اصرار بر باطل بودن حکومت داشت ونام ارتجاع و لیبرال برجناح ها ی مختلف نهاده و خودش را تنها نیروی انقلابی! می نامید.
ب – ایران در سال ۱۳۶۰ در بحبوبه جنگی شدید با کشور عراق بود و به همین دلیل ایجاد جنگ داخلی و شورش و قیام در داخل ایران خیانت به وطن و مردم محسوب می شد.
ج- بلافاصله پس از اعلام مبارزه مسلحانه طرح سرنگونی نظام ایران نیز ریخته و سران دولت و اعضای حزب رهبری کننده از رئیس جمهوری تا نخست وزیری را مورد هدف قرار دادند و پس از آن هم با اعلام خطی دیگر به ترور اعضای حکومتی پرداختند.
د- اینکه بعد ازسه سال سازمان مجاهدین دست به اسلحه برده و به مبارزه مسلحانه پرداخت بیش از پیش نشانگر این موضوع بود که مسعود رجوی از ابتدای پیروزی انقلاب ایران بدنبال القا رهبری خودش بود و تحمل پذیرش رهبری دیگر را نداشت و بعد ها رسما در صحبت ها و اطلاعیه هایش می گفت : «رهبری ایران به سرقت برده شده » و این رهبری حق من بوده است! او بعدها به این هم بسنده نکرده و خودشیفتگی او به حدی بود که خود را در ردیف امامان و معصومان می انگاشت.!
مریم سنجابی
ادامه دارد
مروری بر عملکرد فرقه رجوی بعد از انقلاب تا خرداد۱۳۶۰ / ۱
انتهای پیام