پس از سال ها حضور در فرقه رجوی از اذیت و آزار آنها در عذاب بودم و همیشه دنبال چاره می گشتم که بتوانم از زیر این همه فشار خلاص شوم.
نمی خواستم هر مسؤولی از راه نرسیده حرف های بی ربطش را نثارم نکند به عنوان مثال یکبار از مسؤولین مرا صدا کرد و در شروع به تهدید من پرداخت که چرا فلان کار را کرده ام.
من هم خسته از کار و نشست های روزانه به آن مسؤول گفتم که اشتباه می کنید دیدم ول کن نیست و پافشاری بر حرف هایش می کند و اوضاع خراب تر می شود ناخودآگاه رو به او برگشتم و گفتم من همین هستم که می بینید. اگر نمی خواهید همین الان ساکم را برداشته و می روم.تا شب همان روز چندین مسؤول دیگر مرا صدا کردند که چرا این حرف را زده ام و به من متذکر می شدند که تو عضو این خانواده هستی، این چه حرفی است و من هم به آنها گفتم اگر من کار اشتباهی هم کردم معذرت خواهی می کنم ولی شما بر حرف هایتان پافشاری می کنید.
آنها گفتند حق با توست، اینجا ایرادها خیلی زیاد است ولی چرا تو مرز سرخ را رد کرده ای ؟ می خواهی جدا شوی؟ در یک لحظه به ذهنم آمد که اینها چقدر از این امر می ترسند و من با همین حرف می توانم خواسته هایم را پیش ببرم .
چون رفتن یک نفر از فرقه باعث می شود مسؤول آن فرد زیر بازجویی مسؤولین بالاتر قرار بگیرد و باید پاسخگو باشد.
یادم است چندین مرتبه به من سر موضوعاتی اشکال گرفتند و من هم در لحظه همان جمله کلیدی را تکرار می کردم که ترس به جانشان می افتاد.
این نقطه ضعف جدی برای فرقه بود، این جمله کافی بود که آنها در لاک دفاعی فرو بروند و هر کاری هم می کردم چون مطمئن بودم می ترسند خیالم راحت بود و مسؤولین مقر از این امر شاکی و عصبانی بودند چون تا شروع به تهاجم می کردند من هم این را می گفتم که می روم. این جمله اسلحه من تا زمان جدایی بود.
رها آزادی
انتهای پیام / فراق