مهوش سپهری ملقب به خواهر نسرین را اغلب اعضای فرقه رجوی میشناسند. او یکی از زنانی بود که در اثر مغزشویی و با سودای قدرت به مدارج بالای تشکیلات رسید و چند سالی رجوی از او بهعنوان جانشین رهبری نام میبرد البته به خاطر اینکه رجوی به بابایش هم رحم نمیکند. پس از چند سال او را به زیر کشید و لقب جانشین را به سرسپرده دیگری دادند.در دهه ۸۰ مهوش سپهری یکهتاز میدان بود و ظلمها و جنایات بسیاری نمود. در آن زمان بود که به دستور رجوی جلساتی در سراسر سازمان بانام عملیات جاری مرسوم شد. عدم شرکت بهمنزله پشت کردن به فرقه و رجوی بود و عقوبتی سنگین داشت؛ اما به این سادگیها هم نبود و اغلب سران رده اول و خصوصاً نسرین خانم گرفتار جماعت بهاصطلاح خودشان «حلقه ضعیف» بودند که با آنها مخالفت نموده و باعث دردسرایشان میشدند.
یکی از خاطراتم درباره خانم فاطمه ی هست. ایشان چند سالی بود بهواسطه سرکشیها و مخالفتهایش با قوانین تشکیلات مورد عتاب و خطاب بود و تنزل رده هم داشت
به دنبال جابجاییهای مستمر سرانجام او اعتراض کرد و به محل کار جدید نرفت و یکهفتهای بود از ترسش در آسایشگاه خانمها پناه گرفته بود.
روزی از روزها ساعت ۷ صبح که سر کار میرفتم متوجه شدم چند تا از زنان قسمخورده در خیابان مقر ۴۹ با نگرانی در حال قدم زدن و نگهبانی هستند و مواظب بودند که کسی به سمت خیابان منتهی به سالن نرود…
وقتی به محل کارم واقع در بخش پرسنلی رسیدم. یکی از دوستانم یواشکی گفت میدانی چه اتفاقی افتاده، گفتم نه با خنده و دلهره گفت: فاطمه را توی گونی کردند و بردند نشست!
گفتم یعنی چه چطوری؟
…تعریف کرد چند بار مسئولش به او ابلاغ کرده بود به جلسه انتقادی برود و چون قبول نکرده امروز صبح زود خواهر نسرین دستور داده بود او را به هر ترتیب شده به نشست ببرند. لذا چند تا از زنان رفتند روی سرش و درحالیکه خواب بوده او را در ملافهاش میپیچند و با همان لباس راحتی می برنش جلسه ….. همچنان با همان خنده آمیخته با وحشت گفت: وقتی از خیابان رد میشدم آنها را دیدم که او را در ملافه پیچیده و کشانکشان به سمت سالن جلسه میبردند.
خلاصه بعد از چند روز با پرس و جوی یواشکی ادامه ماجرا را شنیدیم که بنده خدا را از توی رختخواب با لباس راحتی و موهای بههمریخته و آشفته به جلسه میبرندش درحالیکه ۳۰ الی ۴۰ تا زنان سرسپرده را هم خبر کرده بودند و نشست با فحش و ناسزا و تهدید شروع میشود که جرئت داری مخالفت کنی سرت را میبُریم و خفهات میکنیم کسی هم خبردار نمیشود و از این حرفها. بالاخره با زور فحش و سیلی او را همانجا سوار ماشین کرده و به محل جدید (مقر خانمها در انتهای کمپ اشرف) میبرند چند روز بعد وسایلش را هم خودشان جمع نموده وبرایش فرستادند!و اجازه برگشت برای جمع آوری وسایل شخصی اش ر اهم به او ندادند.
نوشته مریم سنجابی
انتهای پیام