مطلب زیر بخش هایی از کتاب سراب آزادی ( روایت حضور در فرقه رجوی) و به قلم خانم مریم سنجابی است که در آن به شرح روابط ظالمانه در درون فرقه رجوی پرداخته شده است.
این مطالب مختصری از روزهای آخر و ماجرای جذاب فرار ایشان با امید گرفتن از حضور خانواده ها در پشت درب های کمپ مخوف اشرف است که امیدواریم الهام بخش فرار بسیاری از اعضا از قلعه مخوف رجوی و نجات آنها باشد. این وقایع به صورت اختصاصی در سایت فراق و با رضایت نویسنده منتشر می شود.
زنان ستاد حفاظت اشرف از جمله سادات(محبوبه لشگری) و هنگامه حاجی حسن و مژگان پارسایی و بسیاری اززنان رده بالای دیگر آن شب به آنجا آمده بودند و تا نزدیکی های صبح در لابلای علف ها و در بیابان نزدیک به مقر پلیس (همانجایی که من خودم را به نیروهای عراقی معرفی کردم) دنبالم می گشتند!و اما بعد از ۲۳ سال و دهسال خویشتنداری خدا با من بود.ودیگر من پریده بودم!
هم چنین به من گفتند به مدت سه روز تمام زنان لایه شورای رهبری را از صبح تا شب به نشست برده و شخصا رجوی تمام آنان را زیر ضرب برده بود. آقایانی که از مقر ذاکری بعدا فرار کرده و به هتل آمدند آنها نیز می گفتند که بلافاصله روز بعد متوجه فرار شما شدیم تمام سیستم ستاد ی که در آنجا بودم را کن فیکون کرده و منحل کرده بودند. زنان آن قسمت را به سایر قسمت ها منتقل کرده و مسئول قسمت را نیز تنبیه و از کار برکنار نموده بودند!
افراد ناراضی در کمپ به سرعت اخبار فرار من و خانم زهرا میرباقری را بعنوان دوتن از اعضای شورای رهبری شنیده و خبر را با خوشحالی به هم می رساندند. افرادی که بعدا جدا شدند و آنها را دیدم به من می گفتند که این خبرها دلگرمی و امیدی برای آنها بود و اینکه به حقانیت تصمیمی که برای فرار گرفته بودند بیشتر کمک می کرد. آخر با فضای مسمومی که در طی سالها برای ما ایجاد کرده بودند و مخصوصا سر فرار، رجوی می گفت بالاترین گناه و مرز سرخ است و میگفت هرکار شما بخشودنی است الا فرار و جداشدگان را خائن و خیانتکارمی نامید. در واقع تصمیم به جدایی و فرار کار بزرگی بود. دقیقا بخاطر دیوارهای قطور ذهنیت و آموزش های فرقه ای که برای سال ها در بستری از آن قرار داشتیم و با برده ها تفاوت زیادی نداشتیم!
علاوه بر این کارها تقریبا تا یک ماه از طرف سازمان اقدامات عجیب و غریبی برای یافتن و برگرداندن من به کمپ انجام می دادند. از جمله تلفن زدن به تمامی فامیل هایم از عمو و عمه و خاله و دایی گرفته تا مادر و برادرم که شاید مرا یافته و متقاعد به برگشتن نمایند و بسیاری تهدید ها و اقدامات خیانتکارانه دیگر که بحث مفصل تری دارد در حالیکه من در افسوس این بودم که می بایست خیلی زودتر از این ها و سالهای قبل تر فرار کرده و ازاین فرقه مخوف جدامی شدم.
هتل مهاجر و ورود به دنیای جدید
دو ساعت بعد با یک خودروی نظامی و دو اسکورت عراقی مرا به هتل مهاجر در بغداد منتقل نمودند. و اولین اشعه های آزادی واقعی را لمس کردم.
در این سال ها شخص رجوی و تشکیلات سازمان مجاهدین سعی نمودند تبلیغات مسموم و سراپا غلطی را برعلیه هتل مهاجرتنها پناهگاه جدا شدگان ازسازمان انجام دهند که در این قسمت بدنیست به شرح مختصری از وضعیت جداشدگانی که در هتل مهاجر درچند سال اخیر مستقر شده اند بپردازم .
از سال۱۳۷۲تا۱۳۸۲یعنی به مدت یک دهه مسعود رجوی درحالیکه پشتش به صدام حسین گرم بود. همچون “استالین” اعلام کرد از این پس با هر کس که قصد خروج از سازمان را داشته باشد با “مشت آهنین” برخورد خواهیم کرد و خروج از سازمان ممنوع بود. در همان روزها حکم معروف قتل جدا شدگان را هم اعلام کرد. و گفت همه باید «مجاهد» شوند و هر کس که قصد خروج …دارد ابتدا باید دو سال در زندان های خروجی سازمان و بعد هم ۸ سال را در زندان ابوغریب عراق سپری کند و بعد اگر زنده ماند تحویل ایران داده می شود.
تا سال ۱۳۸۲ و سقوط صدام وضع به همین منوال بود، دهها نفر که خواهان خروج بودند یا پس از فرار دستگیر شده و تحویل زندان های مخوف ابوغریب می شدند و یا دست به خودکشی می زدند تا اینکه .پس ازسقوط صدام فرارها شروع شد و حدود ۷۰۰ نفر در طی یکی دو سال از کمپ اشرف فرار کردند و از آنجاییکه بازهم با تبانی سازمان با آمریکایی ها نمی توانستد به راحتی به دنیای خارج برسند به مدت ۴ سال دیگر در تیف(زندان آمریکایی ها) محبوس ماندند.
با برچیده شدن بساط تیف و رفتن نیروهای آمریکایی کم کم راه خروج و امید به فرار بیشتر شد. فکر می کنم در همین حوالی بود که هتلی در پایتخت عراق بغداد و با پیشنهاد دولت عراق و کمیساریا و پذیرش سفارت ایران برای جدا شدگان سازمان درنظر گرفته شد.
از آنجاییکه کشور عراق در جهان سوم و فاقد بسیاری از تسهیلات برای پناهندگان می باشد. سفارت ایران هزینه بسیاری از تسهیلات را متقبل شدو به نظر من یکی از سیاست های ویژه و انسانی در رابطه با جداشدگان می بود. (تصورکنید باشرح حالی که گفتم با بیش از بیست سال قطع از دنیای بیرون وبی خبری اگر چنین مکان و تسهیلاتی نبود مگرامکان خروج من وبسیاری از افراد متصور بود.)
زمانیکه رجوی در زمان صدام شعار می دادبین ما و ایران دریایی از خون است و اجازه گوش دادن به حتی یک صدای ایرانی و یک موج رادیو و یا یک کانال تلویزیونی را به ما نمی داد و رادیوهای فرسوده وقدیمی را هم که بندرت بعضی افراد داشتند با طرح و حیله از کمدهایشان کِش می رفتند و حتی زمانی که افراد درخواست داشتند بازی فوتبالی را نگاه کنند در سراسر کمپ ممنوع بود که این مسابقات را از شبکه های ایران ببیند و حتی ورود یک جنس ایرانی! دیدن یک فیلم ایرانی ممنوع بود.
ودر طی سالها تلاشی سخت برای بیگانه کردن افراد با فرهنگ ایران و ایرانی می شد و تمامی حق و حقوق و مواهب ایران و ایرانی برای همه اعضا ممنوع بود. در مقابل به جرئت می توان گفت در حالیکه صدرصد ایرانیان خارج کشور و همه افرادی که بدلایلی در کشور خود حضور ندارند و در یک کشور دیگر مستقر هستند از تمامی تسهیلات و امکانات سفارت های متبوع خود در خارج کشور استفاده می کنند.
درمقابل در طی سالها به تمام اعضای سازمان تابو سازی از سفارت ایران و مردم ایران و تمام مطالب فوق که گفته شد آموزش داده می شد بطوریکه با نام سفارت و یا نیروی انتظامی ایران موجی از وحشت و نفرت در دل ها می پراکندند. و سعی میکردند ما را از این حقوق انسانی و طبیعی خود محروم کنند و رجوی حتی به تیم های ارسالی به ایران دستور می داد «در صورت مواجه با نیروی انتظامی یا شلیک کنید و یا اگر محاصره شدید عمل انتحاری کنید و زنده دستگیر نشوید.»
و درحالیکه در تمامی پیام هایش موجی سراسر از نفرت و کین خواهی نهفته است.و حتی اعضا را مجبور می کردند خانواده های خود را الدنگ خطاب کرده به آنها سنگ بزنند و ممانعت از دیدار خانواده ها بعد از سالها می نمود.
در اینحال با دیدی ویژه که حاکی از دنیای نوین و گذشت از نجات یافتگان و شناختی جدید از سیاست های فرقه ای سازمان بود از طرف سیاست گذاران به این نتیجه رسیدند که بیش از ۹۰ درصد اعضای این سازمان قربانیانی هستند که به اجبار در این مکان ها نگهداری می شوند و جرقه هایی از امید برای اعضا اسیر پدیدار شد.
درراستای همین سیاست سفارت ایران نیز با صرفنظر از سابقه افراد جدا شده که سال ها در کمپ های سازمان بودند با عدم تبعیض تمامی تسهیلاتی که یک سفارت می تواند در اختیار تابعین خود قرار دهد در اختیار جدا شدگان قرار می داد.
هتل مهاجر تقریبا یک مکان با دسترسی بین المللی بود افرادی چون من که در طی بیست سی سال اجازه نداشتیم حتی یک تلفن موبایل داشته باشیم و یا یک شبکه تلویزیونی را نگاه کنیم ودر طی سال ها در تشکیلات همواره به ما امر و نهی و توهین می شد و اختیاری حتی بر امور ساده زندگی خود نداشتیم. به محض ورود به هتل مهاجر تمامی تسهیلات وارتباطات در اختیار مان قرار گرفت. و در همان ۲۴ ساعت اولیه تلفن و اینترنت به ما دادند.
پس از آن هیئت هایی از طرف کمیساریای بین المللی حقوق بشر و صلیب سرخ و دولت عراق و از طرف سفارت ایران به ما معرفی شده و در دسترس بود و افرادی که برای بیست سی سال عزت و احترام آنان لگد مال شده بود و حتی برای یک لقمه غذای آنان تشکیلات تصمیم می گرفت. به ما این اختیار داده می شد که ازاین امکانات استفاده نموده و برای زندگی آینده خود تصمیم بگیریم. من همچنان آن برخوردهای انسانی و در اختیار قرار دادن تسهیلات و آشنا نمودن ما با دنیای خارج برایم از احترامی ویژه برخوردار است و قدردان هستم.
وقاحت و دریدگی سرکردگان سازمان و رجوی به حدی است که حتی این آزادی و امکانات را پس از سالها برای این نجات یافتگان بی پناه بر نمی تافتند و به محض خروج هر گروه در بوق و کرنا می کردند که آی این افراد خائن شدند و یا پاسپورت ایرانی ! گرفتند.
نمی دانم شاید فرد ایرانی باید برود پاسپورت هندی بگیرد و از افغانستان طالبان و داعش کمک بگیرد الا از کشور وسفارت خودش! و این القائات و سیر دردناک وضعیت جداشدگان که از طرف سازمان سیاه نمایی شده و های و هوی راه می اندازند همچنان ادامه دارد و البته و صد البته دست اندکاران و سیاست گذاران امور فوق از هوشیاری و انتخاب درست تری نسبت به مواضع و سیاست های غلط سازمان پوسیده رجوی برخوردار بوده و بسیار قابل احترامند.
در مقابل دریافت تسهیلات و حق و حقوق اولیه انسانی هیچ زمان از ما نخواستند که به طرفداری از دولت ایران بپردازیم! و یا حتی به کشور ایران برگردیم و افراد براین امر نیز مختار بودند . کمااینکه از هزار فرد جدا شده از سال ۱۳۸۲ تا کنون خود مستقلا تصمیم گرفتند به کشورهای اروپایی و خارجی بروند یا اینکه به ایران و نزد خانواده های خود برای ادامه زندگی برگردند.
من شخصا حدود شش ماه همراه با خانم میرباقری در هتل مهاجر در یک سوئیت اختصاصی مستقر بودیم تا کارهای قانونی و پناهندگی مان حل وفصل شود. و در طی مدت با هیئت های حقوق بشری بسیاری از کشورها از جمله ایران و عراق هم دیدار داشتیم.من هنوز هم بعد از چند سال که به آن روزها می نگرم آن شش ماه جز بهترین خاطرات دوران زندگیم است . در حالیکه روزی که از کمپ اشرف فرار کردم حتی امید به زندگی هم نداشتم ولی به یاری خدا وارد دنیای جدیدی شدم و با قوانین حقوق بشری دنیا با من و سایرین برخورد می شد.
ماجرای جذاب فرار یکی از زنان اسیر در فرقه رجوی: طرز شماره گیری تلفن راه دور را بلد نبودم! / ۱
ماجرای جذاب فرار یکی از زنان اسیر در فرقه رجوی: سراب آزادی / ۲
انتهای پیام