• امروز : چهارشنبه - ۷ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 27 November - 2024

افشاگری حسن شهباز از مناسبات تلخ در فرقه سرکوبگر رجوی: هرحرفى که در مورد سرنگونى ایران نباشد، «محفل» است

  • کد خبر : 17967
  • 29 اکتبر 2018 - 9:35

در مقدمه ، خدمت خواننده گان گرامی عرض می کنم که از لحاظ فردى هیچ گونه علاقه و یا تمایلى براى ابرازآنچه که دراین سالیان بر من و امثال من گذشته ، را نداشته و ندارم ، اما تنها دلیلى که باعث شد این سرگذشت را در این غالب ارائه کنم ، وجود صدها تن مانند من در درون حصاریست که روز بروز بیشتر در درون خود فرو می رود و بسته تر می شود که البته با شعار انقلاب درونى هم که «رابطه با بیرون از خود»است، درتناقض است.

lkjامیدوارم تجربیات من بتواند روزنه اى باشد ، براى کسانیکه الان در داخل حصارند و از شرایط بیرون هیچگونه اطلاعى ندارند ، امیدوارم ابراز این مطالب بتواند کمکى هر چند کوچک به شما باشد که منجر به برداشتن قدمهاى بزرگ بشود و بتوانید با آگاهى از شرایط واقعى خود، از این زندان پیچیده شده در لفافه انقلاب خود را رها سازید.
سال ۱۳۸۲ در شهر نجف بودیم. در تعطیلات میان ترمى دانشگاه براى زیارت به عراق آمده بودیم. از حرم که بیرون آمدیم مشغول تماشاى دیوار هاى آجرى بیرون حرم شدیم ، دست فروش ها و مغازه هاى مختلف تسبیح و انگشتر ، جانماز و ترمه ، چشم را به تماشا می کشاند.

بعد از کمى فاصله گرفتن از آنجا با ساختمان ها وخودروهایى نیمه سوخته و نیمه ویران روبرو شدیم و آنچه که جالب بود عکس محمد باقر حکیم ، رهبر ایران و عبدالعزیز حکیم در خرابه هاى ناشی از انفجار بمب چسبانده شده بود.

در آنجا بود متوجه شدیم محل ترورش آنجا بود ، اطراف آنجا مملو از نفرات مسلح بود در بالا ى دیوار و بام حرم هم بودند . بهتر دیدیم از آن محل دور شویم داشتیم به سمت بازار می رفتیم. چند راننده تاکسى که گویا از ظاهر ما متوجه ایرانى بودنمان شده بودند با گفتن اشرف اشرف، به سمت ماشین هایشان اشاره می کردند. ما هم که طی گشت و گذارى در شهرهای مختلف عراق داشتیم ، متوجه شدیم بعد از حمله آمریکا همه مقرها تخلیه شده و تمامی نفرات بعد از خلق سلاح توسط آمریکا در اشرف به سر می برند. بعد از کمى مشورت تصمیم گرفتیم سرى به آنجا بزنیم ، حس کنجکاوى وشناخت بیشتراز این افراد و آگاهى از مواضع سیاسى آنها در آن لحظه دلایلى بود که ما را به این دیدار تشویق می کرد .
تاکسى از جاده اصلى خارج شد ، جاده فرعى با کیسه هاى بزرگ خاک احاطه شده بود. دو هامر آمریکایی ایستاده بودند سرباز جلوى یکى از هاموى ها جلویمان را گرفت.
کجا می روید ؟ دیدن مجاهدین، نه نمی توانید .
ما ایرانى هستیم ، رد شدیم ، جلوی درب رسیدیم . تاکسى را نگه داشتیم که اگر نتوانستیم وارد بشویم ، برگردیم.
با اولین نفر که برخورد کردیم ، بعد فهمیدم اسمش تقى صوفى بود،گفتیم سلام، ما ایرانى هستیم براى دیدن مجاهدین آمده ایم
کسى از خانواده شما در اشرف است؟ نه
هوادار هستید ؟ نه
نه همانطور گفتم براى آشنایی آمده ایم .
تاکسى را رد کردیم و به یک بنگال که حالت اتاق انتظار را داشت رفتیم و سه عدد صندلى ردیف شده در کنار هم و دو یا سه مهر نماز در گوشه بنگال ، تمام محتویات این سالن انتظار بود.
در آنجا به یاد خاطراتى از سال ۶۰ افتادم. اینکه دو بار در تهران محاصره خانه ها تیمى و در گیرى آنها را از نزدیک دیده بودم ، سپاه و بسیج و کمیته، فکر می کنم یک ساعتى غرق این افکار بودم که یک پاترول به دنبالمان آمد. در مسیر، به دنبال دیدن آثار آن روزگار برروى چهره ها تمرکز می کردم ، ما را به یک واحد مسکونى بردند در مسیر راننده پرسید:
برنامه سیما را میبینید؟
کدام سیما ؟
سیماى آزادى
نه تا به حال ندیده ایم.
واکنش مردم وقتى خواهر مریم آزاد شد، چه بود؟
خواهر مریم کیست ؟
بعد از توضیحاتش گفتم: یادم آمد چند وقت پیش یک روزنامه در ایران عکس او را با همین خبر درج کرده بود که دفتر آن بسته شد . در واقع هم اطلاعاتمان در مورد آنها همین قدر بود.

اتاقى را براى سکونت ما مشخص کردند دو نفر دیگر هم آنجا بودند . بعد از رسیدگى هاى اولیه ، نوار ها و سخنرانى هاى اولین انتخابات در ایران را ، برایمان آورده و پخش کردند .هر چه بیشتر از آنها و از فعالیتهایشان در آن زمان مطلع می شدم بیشتر انگیزه می یافتم تا بیشتر بدانم. سخنرانى ها را به دقت و با تمرکز تمام دنبال می کردم این حرفها برایم تازگى داشت، گویی به یک حقیقت تازه دست یافته ام. این امر باعث اشتیاق هرچه بیشترم براى دانستن هر چه بیشتر می شد، همچون کسى که گمشده اش را یافته به دقت همه چیز را دنبال می کردم و بدین گونه علاقه مند شده بودم.

سه روز از آمدن مان می گذشت ، چندین نوار و فیلم دیده بودیم ، براى نشست صدایم کردند در آنجا از شرایط و ضوابط ارتش صحبت شد و اینکه اگر بخواهیم بمانیم وضعیت چگونه خواهد بود.
– زمانبندى بیدارباش مانند تمام ارتشهاست
– روزانه کلاس هاى آموزشى خواهید داشت
– زن و زندگی در ارتش نداریم
– اگر بخواهید بمانید بایستى تعهد بدهید که حداقل دو سال در مناسبات می مانید
– زندگى جمعى است و باید به جمع پاسخگو باشید و در یک نشست روزانه بایستى شرکت کنید که بر پایه انتقاد از خود سوار است و به آن عملیات جاری می گوئیم
آن شب ساعتها فکر کردیم و با هم سر این موضوع مشورت کردیم و در نهایت تصمیم گرفتیم جواب مثبت بدهیم  و بدین گونه بود که وارد ارتش فرقه و قسمت پذیرش شدیم.
اولین چیزی که توجه را  به خود جلب می کرد چهره هاى سرخ شده از گزش آفتاب بود. هر روز مراسم صبحگاه برگزار می شد، بعد آموزش و یا کار بود. در پذیرش آموزش هاى مختلفى داده می شد که هم عرض پیش می رفت. آموزش تشکیلات، بوسیله سعید نقاش برگزار و خلاصه می شد در اصل شهادت پذیرى و حرفه اى بودن.

یادم می آید یک روز که آموزش در مورد محفل بود ، پرسیدم برادر سعید با این توضیحات شما ، صحبت کردن از چه چیزى محفل محسوب نمی شود؟
جواب داد: هرحرفى که در مورد سرنگونى و در راستاى جنگ با این ایران نباشد محفل است.
با این تعریف دیگر کسى حرفى براى گفتن نداشت. وقتى حتى از ورزش نمی شد صحبت کرد دیگر وضعیت مشخص بود .
البته این محفل عبارت بود از هرگونه صحبتى که بین هر نفری که در تشکیلات این فرقه بود با نفرات هم ردیف و هم قطارانش و از آنجا که در یک تشکیلات فرقه اى و بسته ، تشکیلات تمایلش براین بود که افراد بصورت تک تک در یک هرم مثلثى ، یعنى هر فرد تنها حق داشت سر موضوعات ومسایل خود و یا در مورد دیگران به فرمانده گزارش دهد وهر گونه صحبتى که با نفرات کنار دستى ، این محفل بوده که طبق گفته خود رهبر فرقه مسعود رجوى محفل شعبه اى از سپاه پاسداران بود و در واقع کسى که با دوست کنارى صحبت می کرد یک پاسدار بود که آن را نمایندگى می کرد.

اما علت اصلى چه بود، علت این بود که به هرحال در این تشکیلات که پر از تناقضات، دروغ ها، ریاها، نیرنگ ها بود صحبت ها و درد دل کردن با همدیگر ایجاد اعتماد به نفس در افراد می کرد که بتوانند تصمیم بگیرند و در مورد آینده خودشان صحبت بکنند و اگر نفرات می توانستند با یکدیگر صحبت بکنند متوجه می شدند که نفرات دیگرهم از این دروغ ها و نیرنگها آگاه هستند و به این ترتیب دست سران فرقه رو می شد چون سران این فرقه تلاش داشتند که افراد را در پیله هاى فردى خود نگاه داشته و با این کار بتواند افراد را در چنگال خود نگاه دارد . تمام فرقه ها در ماهیت خود تلاش دارند که نفرات داخل فرقه از وضیعت اجتماع و جامعه بیرون بى اطلاع بمانند و از طرف دیگر نفرات بیرونى از مناسبات داخل فرقه بى اطلاع باشند بنابر این نباید در داخل فرقه نفرات باهم صحبتى داشته باشند.
با یک بحث ایدئولوژى که آورده بودند به اسم محفل و شعبه سپاه پاسداران که به هر حال در رساله مسعود رجوى هم وضعیت به این صورت است که هر چه را که بخواهد ، راحت در شرع خودش حرام نموده کما اینکه قبلا هم چنین فتواهایى صادر نموده است.
البته این حرف را من از خودم نمی گویم گواه و سند این حرف من همین روانپزشکانى هستند که توسط کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل متحد استخدام شده اند و تمام افراد جدا شده از فرقه تحت درمان هستند و هر هفته دو جلسه زیر نظر روانپزشکان دوره روان درمانى خود را می گذرانند.
به هر حال برهمین منوال ما به موازات، آموزشهایى را در قسمت پذیرش می گذراندیم و یکى دیگر از این آموزشها ، کلاسهایی به نام تاریخچه بود که عبارت از تاریخچه پیدایش سازمان و نحوه بنیانگذارى آن می شد.
به هر حال الان که ما به دنیاى آزاد پا گذاشته ایم و خیلی مطالب را می توانیم با توجه به این انقلاب انفورماتیک و در دسترس قرار گرفتن اطلاعات فهمید آنچه که در آنجا به عنوان تاریخچه ارائه می شد چیزى جزتحریف واقعیات نبود.

نوشته: حسن شهباز

انتهای پیام / نجات یافتگان از مجاهدین خلق در آلبانی

 

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=17967