• امروز : پنج شنبه - ۸ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 November - 2024

«سمیه محمدی» قربانی فرقه شوم رجوی

  • کد خبر : 16993
  • 02 سپتامبر 2018 - 10:54

این روزها در خبرها از سفر آقای مصطفی محمدی و خانم محبوبه حمزه، پدر ومادر دردمند «سمیه محمدی» به کشور آلبانی و تلاش‌های آن‌ها برای رهایی فرزندشان مطلع هستیم.
همان‌طور که از طریق خبرها در جریان هستید سران خیانت‌کار فرقه رجوی همچنان با رویه فریب و دروغ‌پردازی‌های همیشگی خود که قلب واقعیت نموده و خبرها را وارونه جلوه می‌دهند سعی می‌کنند طوری وانمود کنند که سمیه محمدی دختر به گروگان گرفته‌شده خانواده محمدی به اختیار و با تمایل خود در فرقه رجوی باقی‌مانده است.
درحالی‌که من شاهدی هستم می‌توانم بگویم سمیه محمدی به‌مانند صدها دختر و پسر نوجوان دیگر به‌طور ظالمانه اسیر این فرقه بدنام شده و فقط معجزه‌ای باید اتفاق بیفتد تا این دختران و پسران قربانی بتوانند از دست این فرقه مخوف و وحشی نجات پیدا کنند.

ssmmخاطره‌ای از حوالی سال‌های بعد از ۱۳۸۲ به یادم مانده، روزهایی که خانواده پرتلاش محمدی برای نجات سمیه همچنان تلاش می‌کردند و به عراق و درب کمپ اشرف مراجعه می‌نمودند، آن زمان من هنوز اسیر در فرقه رجوی و به دنبال راهی برای گریز بودم.
در آن مقطع زمانی فرماندهان تشکیلاتی سمیه جوان و مظلوم، رقیه عباسی و شیدا طاهری بودند. به یاد دارم که همان روزها به سراغ سمیه آمده و او را با خود بردند و ساعت‌ها برای وی جلسه و نشست‌های مغزشویی گذاشتند و چندین روز او را جدا از بقیه صبح تا شب نزد خودشان می‌بردند که به دستور سرکردگان فرقه جوابیه‌ای برای خانواده‌اش مبنی بر این اینکه می‌خواهد در فرقه بماند بنویسد و بعدها نیز او را مجبور نمودند که به دستور فرقه یک برنامه فرمایشی دیگر برای پخش از تلویزیون فرقه اجرا کند و این‌گونه وارونه نمایی می‌کردند که انگار سمیه به‌دلخواه وبِ خواسته خود تصمیم به ماندن در فرقه گرفته است.
درحالی‌که من شاهدم چگونه سه چهار نفر از زنان وحشی و سرسپرده ازجمله شیدا طاهری و رقیه عباسی او را چندین روز دوره کرده و اجازه صحبت به او، حتی با دوستانش را هم نمی‌دادند و در تردد معمولی‌اش به آسایشگاه و سالن غذاخوری شیدا فرمانده او در آن زمان همراهی‌اش می‌کرد.
اینکه از سمیه به‌عنوان یک دختر مظلوم نام بردم دقیقاً به دلیل رفتاری است که با این دختر جوان انجام دادند. تا آنجا که به خاطرم مانده و چندین ماه باهم در یک مرکز بودیم. او ازجمله دخترانی بود که بسیار محجوب و آرام بود و به خاطر ترس از سران فرقه و فشارهای روحی که بر او وارد می‌کردند هیچ‌گاه سخنی نمی‌گفت و پیوسته در کنترل و تحت‌فشار سران فرقه در سکوت به سر می‌برد. من به دلیل مسئولیت کاری که در فرقه داشتم (پرسنلی) در جریان بودم که نام سمیه در لیست افراد تحت کنترل بود. (افرادی که سران فرقه تشخیص می‌دادند ازنظر آنان همگام و همراه با سازمان نیستند و احتمال جدا شدن آن‌ها می‌رود.)
در آن زمان ازنظر فرماندهان مرکز سمیه یک عضو ضعیف و بدون گرایش به سمت تشکیلات بود و لذا پیوسته به او فشار آورده و برای او جلسه و نشست‌های مغزشویی می‌گذاشتند تا او را به سمت سازمان ترغیب کنند. همان کاری که با سایر اعضایی که نگران از جدا شدن آن‌ها بودند انجام می‌دادند. ساعت‌ها تشکیل جلسه و بحث و قطع ارتباط با دنیای بیرون و مانیپوله کردن ذهن …
از مژگان پارسایی گرفته تا فائزه محبت کار او را صدا می‌زدند و با او جلسه می‌گذاشتند و تحت‌فشار بود و از طرف دیگر برای او کادو می‌فرستادند و با ترغیب و تهدید او را در حصاری بسته‌تر فرومی‌بردند که شرایط آرام و آزادانه‌ای برای فکر و تصمیم‌گیری باقی نماند و نامبرده می‌بایست هر آنچه را که به او دیکته می‌کردند اجرا می‌نمود.
سمیه محمدی در دهه ۱۳۸۰ و در اولین باری که هنوز سران فرقه این‌قدر هار و پیچیده نشده بودند در آخرین باری که آزادانه توانست با خانواده‌اش ملاقات کند واقعاً قصد ترک فرقه و رفتن به نزد خانواده‌اش را داشت.
مدارک و شواهد نامه‌ای که نوشت موجود است و من شاهدم چگونه سران فرقه سراسیمه او را دوره کرده و اجازه ملاقات دیگری به او نداند و در مرحله اول حتی برای اینکه او را از فکر رفتن منحرف کرده و سرگرم کنند به او وعده می‌دادند که مدتی دیگر در آنجا بماند و می‌گفتند خود ما مسئله رفتن و پاسپورت تو را پیگیری کرده و حل می‌کنیم. همان دروغ و راه‌حل فریبکارانه‌ای که به اکثر قریب به‌اتفاق جداشدگان می‌گفتند تا آن‌ها را برای مدتی دیگر در اسارت نگه‌دارند. درحالی‌که در خفا تمامی مدارک قانونی و پاسپورت اعضا را از بین برده و می‌سوزاندند و به آن‌ها به ازنمی گرداندند.
همان فرقه شوم و سیاهی که در طی در ۱۵ سال اخیر اجازه ملاقاتی به خانواده او نداده است. فرقه‌ای که از یک تماس تلفنی و دیدار خانواده‌ها با فرزندان در وحشت و ترس به سر می‌برد و در طی چهار پنج سال حضور خانواده‌های محترم در جلوی کمپ اشرف نیز اجازه تماس و دیدار به آن‌ها با فرزندانشان نداد. به‌راستی آنان از چه می‌ترسند. جز اینکه می‌دانند در صورت آگاهی اعضا قربانی از واقعیت بیرون و دیدن مهر و محبت و عشق خانواده به‌سرعت از فرقه کنده خواهند شد.
اتفاقی که در سال‌های اخیر شاهدش بودیم که خوشبختانه تعداد زیادی از اعضا توانستند از چنگال فرقه مخوف نجات پیدا کنند.
امیدوار هستیم که روزی ریشه این فرقه منحوس از سرزمین ما کنده شود.
نوشته مریم سنجابی
انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=16993