می خواهم از واقعیت های ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ در قرارگاه اشرف بگویم، من کسی هستم که از ابتدای این موضوع تا انتهای آن در جریان بودم.
ده روز قبل از ۱۹ فروردین مقامات عراقی طی پیامی به سر کردگان فرقه اعلام کردند که سرزمینهای کشاورزان عراقی که که دردوران صدام حسین به زور به اشغال درآوردید را باید پس بدهید.
سران فرقه گفتند ما هیچ گونه مذاکراتی با شما عراقیها نداریم ولی دو باره مقامات عراقی توسط آمریکا پیام دادند بیاید بدون خونریزی زمین ها را پس بدهید اما آنها باز قبول نکردند و آماده جنگ شدند.
فرقه چون احتیاج به تبلیغات در خارج داشت و اینکه تعدادی کشته شوند هر شب ۴۰۰ نفر را برای درست کردن انواع موانع از سیم خاردار گرفته تا کندن کانالها، قیردرست کردن و ساخت سلاح های دستی مشغول ساخت.
همه این کارها برای کشتن و زخمی کردن تعداد بیشتری از اعضا برای سو استفاده تبلیغاتی در تلویزیون و تولید کنفرانس برای سرکرده فرقه مریم رجوی بود .
چند روز قبل از حمله من خودم شاهد صحنه ای بودم. یک افسر عراقی داشت به یکی از سرکردگان زن فرقه می گفت و خواهش می کرد یک تعداد آدم را به کشتن ندهید به ما فرمان داده شد به صورت صلح آمیز تا کنار «خیابان صد» بیائیم اما وی آن افسر را به فحش وناسزا گرفت و بعد هم گفت اگر شما نزدیک خیابان صد بشوید همه شما را می کشیم.
در همان صبح حمله من خودم در صحنه نبرد بودم. نیروهای عراقی به صورت صلح آمیز وارد شدند ولی فرماندهان فرقه به نیروها دستور دادند رحم نکنید و بزنید. آنها شروع به زدن نیروهای عراقی کردند. من با گوش خودم شنیدم که یکی از یک فرماندهان بالای فرقه به زیر دست خود گفت کاری کنید که آنها شلیک کنند تا ما بتوانیم به عنوان یک خبر مهم به سرتا سر جهان بفرستیم تا عراق را محکوم کنند، مهم هم نیست چند نفر از ما کشته شوند.
آنها در یک در گیری یک فرمانده عراقی را با تعدادی سرباز گرفته ، تا سرحد مرگ کتک زدند و سلاح های آنها را گرفتند.
نتیجه این کار آنها چه شد؟ این شد که بیش از ۳۰ نفر را به کشتن دادند و بیش از ۱۰۰۰ نفر هم مجروح شدند.
جان انسان ها برای سرکردگان فرقه یعنی مسعود رجوی و مریم رجوی هیچ نبود وتنها تبلیغات برایشان مهم بود.
من دیدم که اینها دست به هرکار کثیفی به خاطر اهداف شان می زنند.
نوشته احمد خاکی
انتهای پیام