ترس رهبران فرقه ی رجوی ازحضور خانواده ها در لیبرتی
تاریخ نشان میدهد کسانی می توانند وارد خط و حیطه سیاست بشوند که سواد و تجربه وادبیات سیاسی کافی داشته باشند تا بتوانند با سیاست وحفظ آداب سیاست ، به قلب دنیا نفوذ کنند ، می دانیم که ادبیات گفتاری و روابط عمومی، امروزه درتمام امور زندگی لازم و واجب است ، کسانی که با بی حرمتی و حد شکنی وارد میدان سیاست بشوند در همان وحله اول حرکت به ضرر و زیان خود آنها تمام خواهد شد، انسانهای مبارز خود الگوی بزرگی هستند برای پیشرفت در اجتماع کوچک یعنی خانواده و اجتماع بزرگ یعنی سیاست .
آقای رحمان -ش
شما از زیر بوته به عمل نیامدید،شماهم پدر و مادر و خانواده داشتید و دارید، یقیناً پدرو مادر برای تربیت و تعلیم شما زحمات فراوانی را متحمل شده اند، با شیره جانشان به شما جان دادند و عشق و عاطفه را درخون و رگهای شما جاری ساختند و به هیچ قدرتی این عشق و عاطفه محو شدنی نیست ! اولین پله شما برای مبارزه با ظلم و ستم ، حمایت از همان پدرو مادری است که در نهایت سختی ، شما را بزرگ کرده و بال و پر داده وراه ورسم زندگی را به شما آموخته و سفارش کرده حرمت پدرومادران را حفظ و از آنها حمایت کنید، احترام به بزرگترها را درهمه حال حفظ کنید روزی حلال کسب کنید، به زیر دستان خود ظلم نکنید، تا حد امکان به نیازمندان کمک کنید،از ظلم وستم پرهیز کنیدوبعد از این مراحل وارد دنیای سیاست و اجتماع می شوید.
شما تا حدودی مراحلی ازحرکت سیاسی و اجتماعی را در خانواده کوچک خود تربیت و آموزش دیده اید، برای رسیدن به اهدافتان حتماً نیازاست تحصیلات عالیه در امور اجتماعی و سیاست داشته باشید و بعداز آن باید تجربه گفتاری و آداب از دوستان خود بیاموزید وبعد از گذراندن این مراحل ، دنیا همچون موم خمیری خواهد شد که به هرشکل می خواهید آن را می توانید تغییر دهید.
هیچ قدرتی تا کنون نتوانسته با تهمت ، تهدید ، دروغ ، افترا و فحاشی ؛ صاحب مقام و منسب شود و فرض بگیریم تا مدت محدودی از پله های قدرت هم کسی بالا رفته باشد بدان چنان سرنگون خواهد شد که تا مغز استخوان درهم خواهد پیچید.
من یک ایرانی و یک مادر هستم و هیچ کاری به سیاست ندارم ، واینگونه ادبیات والفاظ را به عنوان یک ایرانی و خانواده که در مقاله ی خود آورده اید! به شدت محکوم و درخواست دارم این جواب بنده را که با مستندات تاریخی ارائه داده ام مطالعه فرمایید، البته اگر رهبرانتان اجازه بدهند .
آقا رحمان – ش
از هیچ کسی هم که خجالت نمی کشید حداقل از پدر و مادرخودتان خجالت بکشید چرا که آنها شما را بزرگ کرده اند و زحمت زیادی برایتان کشیده اند به این آسانی و به این ارزانی شرافت و مردانگی خود را به رقاصه اروپایی و رهبر غایب خود نفروشید، به اندازه یک ارزن غیرت ایرانی داشته باشید، از این آرمان التقاطی خود که معلوم نیست به چه دینی و آئینی معتقد هستید، دست بردارید و اگر ایران و ایرانی و نظام و حکومت ایران را نمی خواهید حداقل با غیرت و آبروی ایرانی بازی نکنید، از قرآن خجالت بکشید و آیه های قرآن را تفسیر به رای نکنید، بدانید که عمر آدمی در این دنیا کوتاه است پس برگردید و به خود بیائید و در این عمر کوتاه جبران مافات کنید وبقیه ی عمر خود را با عزت وبا شرافت زندگی کنید و کرامت و شرف آدمی را به هیچ و پوچ مفروشید …
اگربه قول شما ، خانم زینب از شوهرش به خاطر انقلاب طلاق گرفت ! ولی هیچ وقت بی حرمتی به شوهر و خانواده خود نکرد!
آقای مصدق گفتند مملکت از خانواده برایم مهم تر است ، بله درسته ،ولی هیچ وقت پشت به پدرومادر وهمسر و فرزند نکردند چرا که مصدق واقعاً وارد خط سیاست شده بود ودر ممکلت خودش در مقابل مخالفانش مبارزه می کرد وحفظ حرمت مادر اولین رکن حرکت و زندگی مبارزه مصدق بود واز همه مهمتر مبارزه آقای مصدق و تمامی مبارزان، با علم وآگاهی روز بود چراکه به تمامی رسانه ها دسترسی داشتند وباارتباط تلفنی و جلسه ای و غیره باعث حرکت و ترقی مبارزه ی خود می شدند.
قهرمان تختی بزرگترین ورزشکار بود و حافظ حق مظلوم بود، با رفتار و وطریقه بیان حتی بادشمن ، این مرد را نزد عموم ملت با عزت و قهرمان کرده بود ولی همیشه در کنار مادرش بود وهیچوقت به مادر خود در اوج قهرمانیش بی حرمتی نکرد.
آقای رحمان –ش
تاچه حدی به علم و فنون امروزی آشنائی دارید ؟ آیا تحصیلات عالیه شما تا حدی است که وارد سیاست شده اید تا جایی که دیگر پدر مادرخودرا قبول ندارید؟ ارتباطات شما با دنیای خارج از لیبرتی چقدر است ؟با چند نفر از فرهیختگان و دانشمندان در روز همنشینی می کنید؟ چقدر به رسانه ها دسترسی دارید ؟ …!!؟؟
مادران و پدران چه کسانی هستند؟ آیا درنبود همین خانواده، شما می توانستید گروهی را به عنوان مجاهد تشکیل دهید ؟ نکند همچون تکثیر اشرف ولیبرتی ، با بذرافشانی تکثیر نفرات هم دراشرف صورت گرفته ؟
به یقین که تک به تک نفرات دراشرف و لیبرتی و آلبانی و اورسورواز پدر و مادر و خانواده دارند !
حفظ حرمت پدر ومادر و خانواده یعنی تحکیم پایه های سیاست و قدرت ، این پدران ومادران هستند که دنیا و مملکت وملت را تشکیل میدهند و دولتها را انتخاب و برای پیشرفت همین دولتها باز خانواده دررکن اول قرار دارد، هیچ قدرتی نمیتواند درمقابل مقام و قدرت خانواده خودنمائی کند ، پدر و علی الخصوص مادر که خدای دوم برای فرزندش است، پس تمام قدرت دردست ما خانواده هاست و تمام .
ما هزاران خانواده ایم که فرزندانمان را میخواهیم ، هیچ قدرت و دولتی نمیتواند سد راه این سیل خروشان خانواده شود.
واما در مورد دروغ بسیار بزرگی که گفتید اینکه:
بعد از ظهر یکی از روزهای سال ۱۳۸۸ بود که ما خیابان اصلی اشرف را نظافت میکردیم مدتها بود سیرک خانواده ها جلوی درب ورودی اشرف با بلند گو طبل ودهل راه افتاده بود، مزدوران به نوبت آمده و شروع می کردند یکی به اسم برادر تهدید می کرد خاک اشرف را به توبره خواهد کشید دیگری که خودرا خواهر می نامید دنبال برادرش بود که با دستان خودش خفه اش کند! بعدی با محبت پدری اش از سربازان فداکار عراقی برای سرکوب و قتل عام ما تشکر می کرد! یکی دیگر مادرانه آرزو می کرد بتواند پس از قیمه قیمه کردن بچه اش، زبانش را از قفایش بیرون بکشد!!
آقای رحمان –ش
اولاً خانواده ها در بهمن ماه سال ۱۳۸۸ آمدند وهیچ اطلاعی از زندان الموتی رجوی نداشتند.
دوما” ارتش عراق مستقر در اشرف اعلام کرد تمامی اسامی و عکسهای نفرات شما را باید به فرماندهان مجاهدین و ارتش آمریکا که درجلوی درب اسد مستقر بود اعلام کنیم و درصورت تائید اگر نفرات دراشرف بودند می توانید دراسکان باشید درغیر اینصورت باید اشرف را ترک کنید ،عکسها و اسمهای اسیرانمان رافرماندهان بی لیاقت شما تائید کرده بودند واین دلیل ماندن خانواده ها دراشرف برای دیدار بود .!
سوماً بعد از تائید موجودی نفرات، ما خانواده دراشرف از ناحیه فرماندهان بی لیاقت شما وارتش آمریکا درخواست کردیم که می خواهیم عزیزانمان را ببینیم، فرمانده ارتش اعلام کرد برای ملاقات باید حتماً فرماندهان مجاهدین از خدابی خبر و ارتش آمریکا باید موافقت کند.
چهارماً: روزها سپری می شد و ما همچنان منتظر دیدار بودیم، امروز وفردا و فرداهای دیگر این امر میسر نشد، نزدیک به یک هفته با هوای سرد استخوان سوزدر کانکسهای اهدائی ارتش عراق ماندیم، هیچ گونه وسیله گرمایشی هم نداشتیم تا اینکه ارتش عراق چراغ نفت سوزی گرمایشی برایمان تهیه کرد، کمی آب وغذا که سهمیه خود ارتش عراق بود به ماهم دادند، هروز ارتشیان مستقر در اشرف میگفتند که :ما صحبت کردیم وگفتند فردا اجازه ملاقات ودیدار را میدهیم..!
((این کانکس خانواده ها متحصن درجلوی درب اسد بود،وقتی باران می آمد ،سیمهای برق اتصال میدادند وهمین امر موقع خواب ؛ وحشت خانواده ها را فراهم میکرد.
تمامی رختخواب ها زیر چکه های سقف خیس می شد، وخانواده ها با همان رختخواب خیس به خواب می رفتند که شاید فردا روز دیدار با عزیزان باشد و چراغ نفت سوزی که ارتش عراق دراختیار خانواده ها گذاشته بود..))
محل اسکان خانواده ها دراشرف (این عکس توسط دوربین آقای اکبرزاده که چندروز مانده به عیدسال ۱۳۸۹آمده بودند ،گرفته شده)
پدر پیری که فقط التماس وگریه میکرد که فرزندش را چند دقیقه ببیند
فرمانده ارتش عراق به محل استقرار خانواده ها آمد و گفت : میتوانید بروید جلوی درب و بچه هایتان صدا کنید (وبلند گوی شیپوری قرمز رنگی دراختیارخانواده ها گذاشتند)، پیاده وارد خیابان اصلی شدیم سرمای هوا بیداد میکرد، درب آهنی بزرگ سیاه رنگ ازدور دیدیم ، سربازان ارتش که مارا همراهی می کردند، اعلام کردند بچه های شما پشت آن درب ها هستند، تا نزدیکی درب رسیده بودیم که یک سرباز از تانگ آمریکا پیاده شد و اجازه نداد که دیگر جلوتر برویم ، تا چند ساعت زیرباران شدید که تقریباً همه خیس شده بودیم فریاد زدیم ، من هم فقط داد میزدم امیرم مادرت پشت درب است مریض شدم بیا بریم ودوباره سربازها اعلام کردند که وقت شما تمام شد باید برگردید مقرتان ، هرچقدر التماس وگریه کردیم که جلوتر برویم اجازه ندادند.
آهنهای که ازدرب اسد کنده بودیم وبه درب میزدیم
تنها وسیله ای که خانواده ها اعلام موجودیت میکردند ،آهنهای که ازدرب اسد کنده بودیم وبه درب میزدیم ،تا به بچه ها اعلام کنیم که ما جلوی درب منتظریم.))
سردی هوا از یکطرف ، نبود امکانات گرمایشی و غذائی وبهداشتی از طرفی دیگر مشکلاتی بود که خانواده پانزده نفری از استان های کرمانشاه ، تبریز، تهران واردبیل را کلاً ناخوش احوال کرد؛ ولی با همان وضعیت جسمی وروحی فقط دیدار میخواستیم وبس ، تا اینکه ارتش موافقت کرد میتوانید پشت درب اسد بروید .! سر از پا نمی شناختیم ، هراسان بطرف درب اسد فقط میدویدیم چراکه از پشت نرده ها دیدیم گروه چند نفره به طرف درب اسد می آیند و ما هم فکرکردیم که بچه هایمان هستند ، نمی دانید بعد از انتظار چندین ساله وعلی الخصوص خستگی های چندین روزه لعنتی در اشرف؛ با چه شوق وذوقی بطرف درب اشرف می دویدیم ، ولی وقتی به درب رسیدم، دیدیم چندین نفر با فحشهای خیلی خیلی رکیک به طرف ما می آیند وتا نزدیک ما شدند آب دهانی به صورت ما انداختند .
من نمیدانستم چه بگویم تمام سربازان عراقی به ما خانواده ها نگاه میکردند (اکثر سربازان عراقی فارسی می دانستند)خجالت کشیدم ، ولی بی حیا های فرقه همچنان به حرکات زننده وزشت و فحشهای رکیک جلوی سربازان ادامه دادند، من گریه ام گرفت یعنی تمام تارو پودم می لرزید هم خجالت می کشیدم و هم بچه ام را میخواستم ،آنها فحش می دادند و تف می انداختند و من گریه میکردم و میگفتم : امیرم بی غیرت شدی ببین به مادرت چه میگویند ..
گفتم ای بی حیا ها شما هم ایرانی هستید ومن هم ایرانی وناموس شما، کنار ارتش عراق لااقل حرمت خودتان را نگه دارید، ولی آنها همچنان با صدای بلند حرفهای رکیک خودشان را تکرار می کردند.! چند نفر خانم بودیم، پشت دیوارها از خجالت، پنهان شدیم ولی همچنان اسم بچه را میگفتیم،روزها همچنان به سختی می گذشت .
((درحد توانمان ،درب اسد را آذین بستیم ،تمامی نرده های درب راشستیم ،خانواده ها پارچه سفارش داده بودند ، همه این شعارها را خانواده ها خودشان نوشتند وتمامی عکسها که همراه داشتیم جلوی درب ،نسب کردیم))
شب چهارشنبه سوری بود ، ارتش اعلام کرد بچه های شما کادو خریدند ، میخواهند به دیدار شما بیایند ، همه خوشحال شدیم ، نمیدانستیم با دست خالی چکار کنیم ، تااینکه فرمانده ارتش عراق اعلام کرد اگر می خواهید شیرینی و شامی برای بچه هایتان تهیه کنید ما برای خرید به خالص میرویم برای شما هم خرید می کنیم ، به هر طریق ممکن با کمک ارتش عراق شامی تهیه کریدم رفتیم جلوی درب اشرف ….. هوا تاریک شده بوده ، ارتش عراق کمی هم هیزم برای شب چهارشنبه سوری برایمان تهیه کرده بود،همه آماده بودیم که وقتی بچه هایمان آمدند پذیرائی شام را شروع کنیم ، با میز شکسته وصندلی پلاستیکی و آهن پاره میزی درست کردیم ،دور قابلمه برنج روبانی از روسری قرمزبسته بودیم ، روی میز گذاشتیم ، من در رویای های خودم بودم ، بعد از هفت سال امیرم را میبینم ،خداشکر سوغاتی برای عروس نوه و پسرم از ایران آورده بودم زیاد شرمنده نمیشدم ، واقعاً چه رویای شیرینی بود وقتی به خودم آمدم متوجه شدم که خانواده ها هم انگاری در رویای خودشان هستند .
((این عکس مربوط میشود به لحظه های اول ورود نفرات اسیربه میدان سین روبروی درب اسد، فکر کردیم که بچه ها کت وشلوار پوشیدند وبه دیدار خانواده ها می آیند!!!!!!خانواده ها دوربین نداشتند این فیلم را ارتش عراق دراختیار خانوادها قرارداد))
((فیلمی که ارتش عراق دراختیار خانواده ها قرار داد تا بچه هایشان را شناسائی کنند ولی بدلیل تاریکی هوا موفق به شناسی نشدیم شب چهارشنبه سوری سال ۱۳۸۸درب اشرف روبروی خانواده های متحصن))
همانطور که می بیند اشرف چراغانی بود..!
((کنترل برق درب اشرف دراختیار نفرات فرقه بود،به همین دلیل زمانی که می خواستند به ما حمله کنند برق درب اسد را قطع میکردند ،قبل ازحرکت برق درب زندان اشرف را قطع کرده بودند و همانطور که می بیند اشرف چراغانی بود.))
((این هم بلندگوهای اعضای فرقه رجوی در شب چهارشنبه سوری در میدان سین که اعضای فرقه شیاد رجوی ،خانواده ها به باد تهمت و فحاشی و افترا گرفتند !!!!!!!!!!!!!!سال۸۸))
((همانطور که درعکس دیده میشود ،اعضای فرقه ،نورافکنی که بطرف خانواده گرفته بودند ،تمامی خانواده ها را به راحتی درتاریکی می دیدند !وبطور کل دید رااز خانواده ها گرفته بودند.وهمین نور اجازه نمیداد حتی ارتش فیلم برداری کند))
هوا کاملا تاریک بود ، ازدور دیدیم که بچه هایمان می آیند، نمیدانستیم بخوانیم و گریه کنیم و داد بزنیم ، من که مثل دیوانه ها گریه میکردم ، یعنی میشود عزیزم را بغل بگیرم ، واقعا”میدانید وقتی درانتظارعزیزی باشید ، حتی کوچکترین سایه برای شما بزرگترین نوید روشنائی است ، خلاصه همه اعضای مجاهدین تا نزدیکی میدان سین(میدان جلوی درب اسد) رسیدند ، ما فریاد زدیم : بفرمایید شام چهار شنبه سوریتان را آماده کردیم ، ما راضی نبودیم شما برای ما کادو بخرید بفرمایید بفرمائید عزیزان ……………………….
وآنها فقط فحش میدادند وتهدید میکردند
صدائی به صورت گروهی میامد : ……((مزدور بروگم شو- چند گرفتی پشت درب نشستی- خانواده کثافت ،گم بشید برید سفارت – مادرخون خوار توئی-هند جگر خوار توئی)
فرماندهان ارتش وارد میدان سین شدند و به ما اعلام کردند سریعاً درب را تخلیه به مقرتان بروید ، نمیدانم چه بگویم …… دنیا روی سرمان خراب شد، به ارتش التماس کردیم که بمانیم بچه ها می خواهند بیایند ……دوباره ارتش اعلام کرد که اینها همه ما را فریب دادند و هم شمارا، برگردید……، نرفتیم … هیزم ها را آتش زدیم که شاید درروشنائی بتوانیم عزیزانمان را ببینیم ولی هوا به قدری تاریک شده بود که نتوانستیم کسی را ببینم …..فریادزمیزدیم و گریه میکردیم ولی کسی صدای مارا نمیشنید چونکه صدای بلند گوی نفرات فرقه بیش از حد قوی بود ، فرمانده ارتش گفت : این نفرات خدا را نمیشناسند برای حمله به شما، چاقو و شیشه شکسته همراه دارند برگردید مقر،…… خانواده ها با آه وناله وگریه به طرف مقر راه افتادند،به محل اسکانمان رسیدیم ،چه شبی بود ،تاصبح همه بیدار بودند و گریه میکردند .
آقای رحمان – ش
درادامه مطلب نوشته اید: در همین بین از دور احساس کردیم که تحرکاتی از طرف تعدادی از مزدوران روی در دیده میشود که گویامزدوران تلاش داشتند از در عبور کرده و وارد شوند که برای ما مرز سرخ بود بادیدن این صحنه هرکس در هر کاری که بود و هر وسیله ای که داشت زمین گذاشته وشروع به دویدن به سمت در کردیم وقتی که حرکت ما به سمت در را دیدند وحشت زده پائین آمده و پا به فرار گذاشتند .
آقای رحمان – ش
تا جائی که جداشدگان اطلاع دادند و خانواده ها دیده اند ، شما گروهی در مکانی نمی توانستید جمع شوید و یا حتی با همدیگر صحبت کنید !چرا که این عمل در فرقه شیاد رجوی حرام است و محمل زدن جرم دارد و باید مجازات شوید، تمامی نگهبانان شما یک نفره بود ولی بعد از حضور خانوادها و فرار اعضای بریده و جداشده، تعداد کیوسک های نگهبانی شما در هر ده متر به یک کیوسک و نفرات نگهبان کیوسک ها، از یک نفر به دونفر افزایش یافت . واما دروغی که گفتید: ...مادیدیم … مزدوران از بالای درب عبور کرده میخواهند وارد اشرف شوند که …ما …به طرف درب حمله کردیم وهمه وحشت کردند وفرارکردند… !!!
خانواده های اسیران، روزچهارشنبه سوری را فراموش نکرده بودند به همین دلیل کینه سختی به دل گرفته داشتند و تصمیم داشتند واقعاً وارد مقرها شوند و بچه ها را آزاد کنند و همین مسئله را ما به فرماندهان ارتش عراق گزارش کردیم که به هرقیمت شده میخواهیم وارد مقرها واسکانهای بچه های گرفتارمان شویم ،ارتش مستقر دراشرف با همدردی با خانواده ها اعلام کرد : ما نمیتوانیم اجازه ورود به اشرف را بدهیم چراکه نفرات فرقه خطرناک هستند وممکن است آسیبی به شما برسانند ، ولی ما خانواده ها همچنان اصرار میکردیم که اگر اجازه هم ندهید ما وارد اشرف میشویم.
تمامی خانواده ها قبل از ساعات تحویل، جلوی درب اسد نشسته بودندوآماده برای ورود به اشرف بودند،با ورود خبرنگاران از عراق که به دستور فرماندهی ارتش عراق صورت گرفته بود تا ازوضعیت پدران و مادران متحصن جلوی درب فیلم برداری کنند ،خانواده ها وقت را غنیمت شمردند که به این طریق هم خبرنگاران از درخواست خانواده باخبر شوند وهم بدانند که اسیرانمان ربوده شده ما در اشرف زندانی و گروگان هستند وزندانبان ،اجازه دیدار نمیدهند ، خانواده ها با چنان قدرت و کینه ای که داشتند واقعا” درب اسد را از جا میکندند که درب باز شد و با تمام قدرت وارد اشرف شدیم تابعد از میدان سین هم رفتیم ولی از آقای رحمان ها هیچ اثری ندیدیم !!!!!!!!
این عکسها فقط جهت اطلاع اقای رحمان که خانواده ها وارد میدان اصلی اشرف شدند (فروردین ماه سال ۱۳۸۹ )
خانم حوریه محمدی ، با گریه های مظلومانه خود به دل خانواده ها داغ میزد ، سمیه محمدی خواهر بزرگ حوریه جان است که در چنگال دژخیمان رجوی گرفتار شده .
یاشا سنی آذریم = ای منیم قهرمان ایلیم
درب زندان اسد (اشرف) که بعد از سی سال جنایت و خیانت رجوی بدست خانواده های اسیران بعد از ۴۵ روز ظلم وستم رجوی ورجوی نماها ، باز شد و طبل رسوای رجوی را همین خانواده ها بربام دنیا کوبیدند
می بینی آقای رحمان !!!! این میدان سین دراشرف شما و اینهم خانواده ها !!!اثری از شماها نیست !!! خانواده ها درحال باز کردن درب اسد هستند ، ارتش عراق واقعا” هراسان از حرکت خانواده ها بود. ….
خانواده ها درحال باز کردن درب اسد هستند ، ارتش عراق واقعا” هراسان از حرکت خانواده ها بود.
….واین شماها بودید که از غرش مادران وپدران نمی دانستید که به کجا پناه ببرید (این گزارش را در آینده به مفصل شرح خواهم داد ) تا دماغ دروغگویان را به زمین بمالم .
شما هم از چهار سال مظلومیت خانواده ها بی خبر هستید، مدارک و سندهای جنایت های رهبر غایب و رقاصه اروپائی در دست خانواده های اسیران است ، زیاد دست و پا بزنید بیشتر درمنجلاب غرق می شوید.
رقاصه ماهری درحال رقص بود که شدیداً زمین خورد همه تعجب کردند دلیل را پرسیدند ! رقاصه گفت : من همان رقاص ماهرم ولی زمین کج است “.
حالا رقاص شما مریم قجر عضدانلو ، درزمین فرانسه در حال رقص درکنار ژنرال ها ی پیر و فرتوت و بازنشسته به علت گرانی مدت سخنرانی ژنرال ها زمین خورده و متوسل به نفرات نگون بخت و بخت برگشته لیبرتی همچون شما شده که شاید چند روزی دوباره با شیادی و حیله بتواند دم وبازدمی داشته باشد.
اینم سند تصویری وقایع:
ترس رهبران فرقه ی رجوی ازحضور خانواده ها در لیبرتی