• امروز : جمعه - ۱۰ فروردین - ۱۴۰۳
  • برابر با : Friday - 29 March - 2024

افاضات کشک و آبکی مسعود رجوی رهبر فرقه مجاهدین در مورد عملیات باصطلاح فروغ جاویدان

  • کد خبر : 1045
  • 09 ژانویه 2015 - 16:39

افاضات کشک و آبکی مسعود رجوی رهبر فرقه مجاهدین در مورد عملیات باصطلاح فروغ جاویدان

۰۹ ، ۱۰ ، ۱۳۹۳rajavi faragh-ngo.ir -12

پس از قطعنامه ۵۹۸ رجوی طرحی را ارائه می‌دهد که برمبنای آن قرار بود «ارتش آزادیبخش» دو سه روزه به تهران برسد و سپس «مسعود و مریم» در میان استقبال پر شور مردم وارد پایتخت شوند!! بی‌تردید تراوش چنین طرح و ایده‌ای جز از یک ذهن مبتلا به مالیخولیا و توهمات مفرط خودبزرگ‌بینی، ممکن نیست. بهترین مدرک و مرجعی که می‌تواند روشنگر این مسئله باشد، متن مکتوب جلسه‌ای است که آن را با هم مرور خواهیم کرد. در این جلسه، رجوی چنان در پوسته سخت و ضخیم توهمات خویش گرفتار است که هشدار جسورانه یک عضو زن عادی مبنی بر غیرواقعی بودن تحلیل رهبری سازمان از شرایط داخلی ایران، به هیچ وجه نمی‌تواند تأثیری بر وی بگذارد. به هرحال اگرچه متن جلسه مزبور اندکی مفصل است، اما از آنجا که برای پی بردن به عمق بلاهت و حماقت ناشی از خودبزرگ بینی رجوی از یک‌سو و مفتضحانه بودن انقلابات ایدئولوژیک با هدف برکشیدن رجوی از جایگاه انسانی به مقام خدایی از سوی دیگر، سندی بهتر از این نمی‌توان یافت، جا دارد به مطالعه آن بپردازیم:
«ساعت در حدود ۱۱:۳۰ شب بود که مسعود و مریم وارد سالن شدند… رجوی شروع به سخنرانی کرد. حدود نیم ساعت از شروع صحبتش گذشته بود که ناگهان آن را قطع کرد و گفت: کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟ {دست زدن حضار همراه با شعار «امروز مهران، فردا تهران»} در همین زمان دو نفر نقشه بزرگی از ایران را آوردند و در سمت چپ او، در کنار نقشه دیگری که قبلاً وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و جلسه بدین‌گونه ادامه یافت:
رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود. (هورای جمعیت) البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. {دست زدن حضار و شعار «امروز مهران، فردا تهران»} البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان» نام گذارده‌ایم. (صلوات حضار) و عملیات را به اسم امام حسین (ع) آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشه ایران را بیاورید! (با چوب دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، باختران و تهران را نشان می‌دهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها حتی کوچک‌ترین لحظه‌ها باید استفاده کرد، نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات، لحظه‌ها تعیین کننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض ۲ یا ۳ روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود، رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛ چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالا نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد. البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکل‌ترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشکر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیاتتان از قبلی بیشتر بوده‌ است- آفتاب از پیرانشهر وسیع‌تر و مهران از آفتاب- حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ، تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که عملیات بعدی- هر چه باید باشد- حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان، آن را ول کنیم و برگردیم؟!
خوب، یا همان جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است. (با لحن ظنزآلود) آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیع‌تر از عملیات‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید (دست زدن حضار و ابراز احساسات.) البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصرشیرین و سرپل ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیک‌ترین نقطه مرزی برای رسیدن به تهران، کرمانشاه است. از آن به بعد بر اساس تقسیمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشکر ۸۴ و ۸۸ شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطع‌نامه ۵۹۸ شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یک راست می‌رویم و تهران را می‌گیریم. باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطع‌نامه کار ما را تسریع کرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی، تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم.

rajavi faragh-ngo.ir -1
اما اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطع‌نامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یک سره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند؛ مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطه دیگر را با چند ساعت جنگ، باز پس گرفته است. ملت دیگر از جنگ خسته شده‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربه کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده‌ است و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد. البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد(ص) و امام حسین(ع) به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازه چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید. البته در این چند روز که اعلام آماده‌باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در ۳ روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان ۲۵ سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند.
ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگیر است، لشکر ۵۸ و لشکر ۸۸ در سومار درگیر هستند، لشکر ۶۴ در پیرانشهر است و تنها امکان دارد لشکر ۲۸ در راه به استقبال ما بیاید. {در اینجا رجوی فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و می‌پرسد:}اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟ { آن فرد جواب داد:} نمی‌آید. رجوی: نگو نمی‌آید؛ بگو اگر آمد داغانش می‌کنیم. {بلند می‌شود و روی نقشه دنبال شهرها می‌گردد.} کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ایران ۱۸۰ کیلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ، ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما ما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. (با طنز:) خوب، چه میشه کرد دیگه! بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه! {دوباره به نقشه اشاره می‌کند.} ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج و بالاخره تهران. (کف زدن حضار) ابتدا از محور قصرشیرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم؛ البته از طریق جاده آسفالته. بعد کرند و اسلام آباد را توسط یک لشکر که فرمانده آن احمد واقف {مهدی براعی} است. پس از فتح اسلام‌آباد، یک تیپ در کرند و دو تیپ در اسلام‌آباد، مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملیات این محور را به نام «حنیف» نام‌گذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح {ابراهیم ذاکری} در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟ صالح: بله. رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟ صالح: بله. رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟ صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ… به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ… به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند، مسلح می‌کند، و تیپ… سپاه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه پادگان نزدیک آن، و تیپ جلیل {مهدی مددی} دروازه خروجی کرمانشاه را به اضافه هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند. رجوی: اول شهر را بگیردید، بعد زندان را؛ چون تصرف شهر مهم‌تر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم. این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و ۲ تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع زادگان» گذاشته‌ایم. محمود قائمشهر{محمود مهدوی}، آماده‌ای؟ محمود: بله. رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟ محمود: بله همدان. رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم. محمود: باشد. رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیما‌ها نتوانند درست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌دهم هواپیما‌های عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. نادر{حسن نظام الملکی}، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟ نادر: در دست ماست و می‌توانیم کنترل کنیم. رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟ نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلاً فرودگاه را می‌زنیم. رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟ نادر: بله، می‌توانیم. رجوی: علاوه بر آن ضد هوایی و موشک سام ۷ هم که داریم؟ نادر: بله داریم. رجوی: فتح‌الله{مهدی افتخاری}، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه، لشکر ۱۶ قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مستقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن ۲ تیپ راهی تاکستان شده در آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر{فرهاد الفت} با یک لشکر، راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن ۴ لشکر و ۲ تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند، که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. {محمود عطایی و مهدی ابریشمچی دست یکدیگر را می‌فشارند.} ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسیده و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود. علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است. (کف زدن حضار) مریم: (با اطوار:) چرا این اسم را گذاشتی؟ رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جنابعالی این اسم را گذاشتم. در آنجا تیپ لیلا فرودگاه مهرآباد، تیپ… سلطنت آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، تیپ… مراکز سپاه، تیپ… نخست‌وزیری، تیپ… مجلس شورا، تیپ… ستاد ارتش و تیپ کاظم{حسین ابریشمچی} در جماران عمل می‌کند.(هورا وکف زدن حضار.) هوانیروز عراق تا سرپل¬ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند. البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند؛ یکی اینکه از طریق هواپیما رژیم مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم؛ ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همه ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلاً آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین‌طور حق عقب افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر، مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند و هر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیه ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد. (رو به محمود قائم شهر:) محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک دفعه به قائمشهر نروی! تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌دهم. رو به قاسم{محمدعلی جابرزاده}: حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند والا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم.{محمود عطایی فرمانده محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌آید، از او پرسید:} وضعیت چطور است؟ عطایی: خوب است. با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است. ماشین‌ها آماده‌ است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون، تعمیرکار سیار و فیلم‌بردار سیار هم در حال حرکت هستند. رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با هم هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان، بالقوه با ما هستند. البته هر جا رفتید اگر مردم آنجا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید،‌ و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد. محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقه پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنان آنجا می‌رسانی و اگر مردم آنجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم. {رو به فرید:}{محمدعلی توحیدی}خوب، فرید، شما چه کار می‌کنید؟ در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید ۲۴ ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همه ملت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده است؟ فرید: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهیم داشت. رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند.{همه دست‌ها را بلند کردند. رجوی تک تک به همه نگاه کرد. رو به فیلم‌بردار و انتظامات:} شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟ {آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار:} آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند. رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. همه حضار با تعجب به او نگاه می‌کردند. رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو. زن: من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ایم و خود من ۴ ماه است که از ایران آمده‌ام. مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جو سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟ رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به ۴ ماه پیش بر می‌گردد و الان ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همان‌طور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرأت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده و از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف رژیم بودند؟ زن:۹۰ درصد. رجوی: این ۹۰ درصد اگر بفهمند مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست، حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. ولی ما در وضعیتی مثل ۳۰ خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم. البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادی بخش را به میدان جنگ ببریم. این، خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد: یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد.{یک نفر از ته سالن: خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد.} ما در قدیم ۳ یا ۴ نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته‌ها هیچ‌ کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان{مهدی کتیرایی} کجاست؟ (رو به ساسان:) شما در سال ۱۳۶۰ در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟ ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم ۳ نفره ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند. مریم: (رو به زن:) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم؛ چون که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند! {حدود ۴۰۰-۵۰۰ نفر دست بلند می‌کنند} ما در ۳۰ خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل این که ما می‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی، ضعیف شده است. برای همین هم می¬خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده‌ از این فرصت استفاده کنیم و این را عملیات انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات، یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم،‌ که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد وخیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند. عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سؤال کردند که ما بچه‌ها را بعد از آنکه تهران فتح شد، سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم. رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره{ثریا شهری}، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آورید؟ کنسرو و آب میوه به اندازه کافی داریم؟ طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد داریم و تقسیمات وسایل هم انجام شده است. مهمات به اندازه کافی و حتی بیشتر از آنچه مورد نیاز است برداشته‌اند. هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید. رجوی: محمود{محمود عضدانلو}، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همه خودروهای مورد نیاز رسیده است؟ محمود: بله،‌ فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود. رجوی: فاطمه{مسئول امداد}،‌ وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟ فاطمه: بله آماده است. رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید گرفته‌اید؟ فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد. رجوی: دکتر حمید{حسن جزایری} را هم ببرید. کاظم{کاظم رجوی} هم آمده است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمینه چیزی کم نیاورید. ما در این راه عاشورا گونه می‌رویم اما این بار با زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشورا گونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همه افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همه دنیا تعجب کنند و یک دفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد. مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشورا گونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی نداریم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلوی ما را بگیرد و ما آن‌قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کسی که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود. رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در هما‌ن‌ جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهنده آمادگی ماست {با خنده:} روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده است.{رو به یکی از فرماندهان:} کمر شکن‌ها را خالی کرده‌اید؟ تانک‌های ۶ چرخ آماده‌اند؟ فرمانده: بله. رجوی: تانک‌های ۶ چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم. مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست، ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند. در اینجا نشست تمام شد و همه دست زدند و شعار دادند و نهایتاً سرودی پخش شد و افراد شروع به بیرون رفتن از سالن کردند.» (به نقل از: فصلنامه مطالعات جنگ ایران و عراق )

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=1045

نوشته های مشابه

28مارس
فقط به امید دیدار فرزندم زندگی می‌کنم
مهرویه هاشمی، مادر چشم انتظار یکی از اسیران فرقه رجوی

فقط به امید دیدار فرزندم زندگی می‌کنم

28مارس
ماهواره‌های استارلینک چگونه به صورت مخفیانه وارد «اشرف ۳» شدند + تصاویر واقعی
پلیس آلبانی تنها به جهت این پرونده باید مریم رجوی را دادگاهی کند

ماهواره‌های استارلینک چگونه به صورت مخفیانه وارد «اشرف ۳» شدند + تصاویر واقعی