غلامرضا شکری ۲۷ سال از عمرش را در فرقه رجوی سپری کرده است .
او اکنون آزاد است و می گوید : سازمان به ظاهر و از بیرون خود را آزادیخواه جلوه می دهد ولی درداخل با دروغ، فریب وترس عمل می کند.
شکری درسن ۲۰ سالگی با مجاهدین آشنا شد و مانند بیشتر افرادی که از فرقه جداشده اند با وعده وعیدهای دروغ جذب آن شد.
در سال ۱۹۸۸ و در گیر و دار جنگ ایران و عراق از مرز گذشت و وارد عراق شد . او قصد داشت از آنجا به یک کشور ثروتمند برود . آنجا بود که اعضای فرقه با او در کمپ “التاش عراق” ملاقات کردند.
صحبت های آنها برایش زیبا بود. آنها دم از آزادی می زدند و درباره دموکراسی برای ایران صحبت می کردند. شکری اضافه می کند: آنها به من قول دادند اگرچند ماه را درسازمان سپری کنم برایم ویزای اروپا خواهند گرفت ومن باور کردم .
به محض اینکه پایش به کمپ رسید مدارکش را ازاو گرفتند وگفتند برمی گردانیم که دیگر هیچ مدرکی به دست شکری نرسید.
او می گوید: هربار هم که گفتم فقط می گفتند گم شده و نمی دانیم چه شده” …
شکری به اجبار در آنجا ماند و ناخواسته به جمع آزادیخواهان مخالف حکومت ایران درآمد . شکری می گوید :
آنها مرتب به ما دروغ می گفتند تا ما را آرام کنند . او می افزاید: ما مرتب تحت نظر بودیم و می بایست وفاداری خود را به سران سازمان ثابت می کردیم. ما را مجبور کردند ارتباطمان را با خانواده خود قطع کنیم.
او مرتب سئوال می کرد چه زمانی می تواند برود . این اشتباه بود . اواسط سالهای دهه نود چنانکه گزارش های سازمان نظارت برحقوق بشر نشان می دهند سازمان شروع به شکنجه سیستماتیک اعضایی کرده بود که قصد ترک آنها را داشتند به اینگونه اعمال برچسب نظارت امنیتی می زدند .
شکری می گوید: چشمانش را بستند واو را به یک زندان مخفی بردند. آنها به من دشنام می دادند و مرا جاسوس خطاب می کردند. آنقدر به ساق های پاهایم زدند که خون آلود شد . دستانم را محکم با دستبند بستند که یک هفته دست بند دستم بود که آنچنان محکم بود که دستم هیچ حسی نداشت وقتی دستم را باز کردند آتش سیگار را روی آن گذاشتم که دیدم دستم هیچ حسی ندارد و مرا مجبور کردند یک هفته تمام راست بایستم . او هنگام حرف زدن از شدت خشم به خود می لرزد.
هر بار که از شدت خستگی به زمین می افتادم آنقدر مرا کتک می زدند تا دوباره از جایم برخیزم.
او اضافه می کند بعد از یک هفته ساق های پاهایش از فرط ایستادن سیاه شده بودند به طوریکه خون دیگر به سرش نمی رسید او ازحال رفت با این حال زنده ماند . پاچه های شلوارجینش را بالا زد ساق های پایش پر ازجای زخم های قرمز تیره بود .
او را در مجموع ۴۵ روز شکنجه کرده بودند . درنهایت مسعود رجوی رهبر سازمان اعضای شکنجه شده را نزد خود خوانده آنها را تهدید می کند که چنانچه درباره این موضوع حرفی بزنند یا دوباره سعی کنند سازمان را ترک کنند آنها را به مقامات عراقی تحویل خواهند داد و این برای ایشان به معنی شکنجه های بیشتر یا مرگ بود .
شکری ۲۳ سال دیگر را در سازمان زندگی کرد . تازه در آلبانی و عصر روز ۲۱ سپتامبر۲۰۱۶ بود که اجازه دادند برود . او یک تاکسی می گیرد و به یک هتل می رود . درحال حاضر او در آپارتمانی در تیرانا زندگی می کند و از کمیساریای پناهندگان سازمان ملل پول می گیرد .
هنگام خروج از سازمان باید کاغذی را امضا می کرد که متعهد می شد عضو سازمان باقی بماند . درازای آن به مدت هفت ماه به صورت ماهیانه مبلغ ۳۵۰ یورو حق السکوت دریافت کرد . شکری معتقد است : آنها می خواستند مرا باز هم کنترل کنند و از من در مورد سایر افرادی که سازمان را ترک کرده بودند اطلاعات کسب کنند.
او می گوید: ولی من به آنها هیچ نگفتم و بعدأ به منظور درخواست بازگشت به وطنم به سفارت ایران مراجعه کردم . از آن به بعد با شکری برخوردهای تبعیض آمیزی می شود مانند سایر اعضایی که ازسازمان خارج شده اند و حرف های انتقاد آمیز درباره سازمان زده اند . حتی پلیس امن آلبانی هم او را به این خاطر بازجویی کرد .
شکری می گوید : سازمان نمی خواهد کسی حرف ما را باور کند. او می افزاید: ولی من برای کسی کار نمی کنم بعد از گذشت ۲۷ سال می توانم شرح دهم که چه ظلم و وحشتی برسرمن رفته است .
او قصد دارد اینها را هنگامی که به عنوان شاهد درمحضر دادگاه هرکجا باشد بگوید و حاضر است بازگو کند .
این است داستان غم انگیز جداشده های سازمان مجاهدین . این تازه یک از هزار نفری است که جداشده .
برگرفته از مصاحبه روزنامه آلمانی اشپیگل با غلامرضا شکری
انتهای پیام / انجمن نجات مرکز کرمانشاه