من هم نجات یافتم … !
من جزء نفراتی هستم که به تازگی از فرقه مخوف رجوی جدا شده ام و میخواهم تمام مشاهدات خودم را در سلسله مقالاتی به اطلاع افکار عمومی برسانم. ممکن است دوستان کمتر به جزئیات مناسبات درونی فرقه پرداخته باشند که تلاش خواهم کرد تمام تجربیات و مشاهداتم را بصورت ریز بیان کنم. شاید برای برخی سوال بوجود بیاید که چرا با توجه به این وضعیت دهشتناک ضد انسانی که در درون مناسبات وجود دارد با این حال تعدادی هنوز در آنجا باقی مانده اند. تلاش خواهم کرد دراین سلسله مقالات به همه جوانب آن بپردازم. بجز نفرات بالا و فرماندهان که حساب آنها جداست (هرچند که همه آنها هم یکدست نیستند واین را خودم شاهدش بوده ام) سایر کادرها را با انواع شیوه ها و ترساندنها که خواهم پرداخت طوری مغزشوئی روزانه میکنند که فرد خود را مستأصل از هر گونه انتخاب می بیند. دراین قسمت میخواهم از نحوه گرفتار شدن فرد و اینکه چگونه راه برگشت را به روی او سد می کنند کمی شرح بدهم.
از شرایط قبل از حمله آمریکا به عراق توضیح می دهم. شرایط درون مناسبات قبل از تهاجم آمریکا به عراق بسیار دهشتناکتر بود. در بدو ورود یک فرد به سازمان، چندین فرم که بار تفتیش عقاید داشت و انواع تعهدات را از او میگرفتند. همینطور فرد می بایست حکم اعدام خودش را از پیش امضاء میکرد، با این مضمون که چون من وارد یک مناسبات “انقلابی” شده ام، به تمام قوانین و احکامی که علیه من صادر میشود متعهد می گردم. فرد باید برگه ای را با این مضمون امضاء میکرد: “اگر من در مناسبات خطایی مرتکب شوم، هیات قضات که متشکل از سه وکیل و تعدادی از مسئولین سازمان است در مورد من تصمیم خواهند گرفت و طبق قوانین مندرج شده درون سازمان مجاهدین خلق تا حکم اعدام را می پذیرم.”
برگه دیگری که باید امضاء میکردیم از این قرار بود که باید تعهد میدادیم که مثلا اگر من روزی بخواهم جدا بشوم در قدم اول باید در نشست جمعی و جلوی دوربین پاسخگو باشم. نشست جمعی چیزی بود که لرزه بر اندام هر کسی می انداخت. نشست های بزرگ ۲۰۰ نفره به بالا که از صبح تا بعضا ۳ نیمه شد طول میکشید و رکیک ترین فحش ها و سخیف ترین اتهمات نثار سوژه میشد. اگر فرد خوش شانس بود در همان نشست اول تکلیفش روشن میشد که خیلی کم پیش می آمد. گاه موضوع به ۳ تا ۴ نشست متوالی می کشید. اگر از آنجا رها میشد و حکم به اخراجش میدادند، باید دو سال را در خروجی می ماند تا به اصطلاح اطلاعاتش بسوزد.
بعد از تهاجم آمریکا و سرنگون شدن صدام حسین که رجوی آن قدرت بلامنازع را نداشت و دیگر توان اعمال آن سرکوب استالینی را از دست داده بود چهره عوض کرد. به ناگهان با دیدن آمریکایی ها همه چیز عوض شد. همه جا صبحت از دموکراسی و آزادی و حقوق برابر و اسلام دموکراتیک واز این گونه شعارها بود. کسانی که در درون مناسبات بودند آگاهی دارند که یک مناسبات بشدت خشک و عاری از دوستی و صمیمت حاکم بود. زنان شورای رهبری به عنوان عوامل سرکوب بشدت بد دهن و پرخاشگر بودند. اما وقتی که ضیافت داخل مقر برای آمریکاییها داده میشد به ناگهان همان فرماندهان عبوس یکان ها که زنان شورای رهبری بودند نیششان تا بناگوش به روی آمریکاییها باز میشد و گل از گلشان میشکفت. از خندیدن و شوخی کردن تا نشستن کنار فرماندهان مرد آمریکایی و خوش و بش کردن با آنها در برنامه کار بود. این بین کادرها عامل تمسخر آنان شده بود که برای آمریکایی ها حلال اما برای ما حرام است. ما که شعارهای رجوی و سازمان را علیه آمریکاییها دیده بودیم و یادمان نرفته بود که بعد از واقعه ترویستی ۱۱ سپتامبر و منفجر شدن برج های دوقلو در نیویورک در قرارگاه باقرزاده جشن گرفته شد و چقدر رجوی رجز ضد امپریالیستی خواند، دچار مسئله میشدیم و نمیتوانستیم این تناقض را هضم کنیم. اگر هم شهامت به خرج میدادیم و سوال میکردیم که چه شده که حالا آمریکایی ها را دوستان خودمان میدانیم، از آنجا که هیچ جوابی نداشتند بدهند بر اساس شیوه کلی سازمان در برابر سؤالات برحق و منطقی اشکال را به خود فرد برمیگردانند.
در اینجا به جوابی که در این خصوص به من داده شد توجه کنید: “گیرم من به تو جوابت را بدهم، تو اول بگو خودت چه مرگت است که این چیزها به ذهنت میزند؟ مگر الان رژیم سرنگون شده و فکر دیگری نداری؟ برو سر همین ذهن بازت یک پروژه بنویس و بیاور و در جمع بخوان تا از این ولگردی ذهنی بیرون بیایی. خط سازمان و رهبری آن مثل آیه است اما تو شعورت نمیرسد و فهم نداری تا درک کنی”. این عین عبارات و پاسخی بود که به من دادند. معنی پروژه بنویس هم واضح است ینی دادگاهی شدن و یک از صبح تا شب توهین و تهمت شنیدن و مستمرا جیغ و فریادهایی از این قبیل که: “آشغال عوضی، پدرسوخته، بریده مزدور خائن، کثافت حرامزاده، تو سر خط برادر حرف داری؟” که از طرف مقام شورای رهبری فرمانده یکان نثارم شود. تازه اینها جملات شیک بود که همه می دادند. عفت کلام اجازه نمیدهد هر آنچه را که در نشست ها از زبان این زنان شنیده ام به قلم بیاورم. اگر کسی هم در نشست موضع نمیگرفت و هم پای بقیه فحش نمیداد او هم کنار سوژه قربانی میشد که: “تو آشغال بی غیرت، تو مزدور خائن، چرا موضع نداری؟” و این جواب منطقی فرقه به سولات نفراتشان بود که دیگر همه خاموش میشدند و دم نمیزدند تا “خط رهبری” به پیش برود و این داستان در قسمت های بعدی ادامه داشت.
در این جا میخواهم به گوشه ای از مناسبات و ضوابط پلیسی درون مناسبات بپردازم. بطور کلی هرگونه رابطه دوستی ممنوع است. همیشه سازمان از این وحشت دارد که دو نفر با هم دوست باشند. مسئولین به شدت با این گونه روابط برخورد میکنند. هر فرد باید خود یک جاسوس باشد و موظف است هر روز گزارش روزانه از خودش و اطرافیانش بنویسد که مثلا فلانی امروز داشت چه کاری انجام میداد و با چه کسانی رابطه نزدیک دارد. اگر کسی خطائی مرتکب شود مجازاتش از کسی که خطا را دیده و گزارش نکرده کمتر است. شما کافی است سر میز غذا خوری دو وعده پشت سر هم کنار یک نفر خاصی بنشینید و هنگام غذا خوردن با او صحبت کنید، شب صدایتان میکنند که تو چه رابطه ای با فلانی داری؟ به هم چه میگفتید؟ مثلا میگویی بحث سیاسی میکردیم. میگویند مگر نشست سیاسی نداریم، دیگر چه حرفی شما با هم دارید؟ هر توضیحی بدهی فایده ای ندارد و آنقدر زیر فشار میگذارند تا صد بار توبه کنی. میگویند شما اگر با یک نفر قرآن هم بخوانید حرام است و آن رابطه فاسد است. حالا تصورش را بکنید “انقلابی ترین نیروی تاریخ معاصر” چقدر لرزان و سست است که حتی از قرآن خواندن دو نفر با هم پایه هایش به لرزه می افتد. سر ورزش ایضا بشدت وحشت دارند کسانی بخواهند خودشان ورزش انجام بدهد. ورزش فقط باید با حضور مسئولین باشد. هرگونه ورزش حتی دویدن تکی ممنوع است. وای به روزی که بخواهی با یک تکه آهن یا فلز، مثلا یک کفشک زنجیر تانک، چند تا حرکت انجام بدهی، گزارش خبرچینان پشت سرهم به گوش بالا میرسد. دوباره بازجویی و شکنجه روانی: “دیده شده داشتی وزنه میزدی، برای چه دنبال بدنسازی هستی؟ برای چه میخواهی بدنسازی کنی؟ برای زندگی آینده ای که برای خودت ساخته ای؟ معلوم است کسی که بدنسازی میکند هرگز جلوی گلوله دشمن نمیرود و خودش را به کشتن نمیدهد” و در ادامه: “بدنسازی و ورزش خارج از کادر تشکیلات همه اش زندگی طلبی است و گرنه چه نیازی به ورزش و بدنسازی دارید؟ اگه زورت زیاد است برو کار کن و بار تخلیه کن، چرا ورزش میکنی؟” بله حتی ورزش ساده که حق مینیمم هر انسانی هست در مناسبات فرقه جرم است و “پایه های تشکیلاتی – ایدئولوژیکی” سازمان را به لرزه در میاورد.
لازم به ذکر است که من تنها یک نمونه ساده را بازگو میکنم که در مجال یک مقاله بگنجد والا اگر بخواهم برخوردهایی که چه با خودم و چه با دوستانم انجام شده را بازگو کنم کتابی قطور خواهد شد. در مراسم جمعی هیچ کس حق و اختیار ندارد که شرکت نکند، شرکت در نشست و مراسم اجباری است. در هر مراسمی افراد ملزم به شرکت در آن هستند. وقتی زیر فشار و علی رغم میل باطنی به یک مراسم میروی چندین چشم تو را زیر نظر میگیرند که با چه کسانی سلام و احوالپرسی میکنی و کنار چه کسانی مینشینی. اگر کف نزنی یا وانمود نکنی که خوشحال هستی، فردای آنروز صدایت میکنند که: “چرا در جشن و مراسم پاسیو بودی؟ چرا رفتی کنار فلانی نشستی؟ مگر تو نمیدانی نباید با دیگران حرف خصوصی داشته باشی؟ چه به هم میگفتید؟” و بازجویی ساعتها ادامه پیدا میکند تا تو آخرش اعتراف کنی که اشبتاه کرده ای و دیگر تکرار نمیشود. البته مسئول باز هم قانع نمیشوند و دستور میدهد که بروی و در خصوص “رابطه غیرتشکیلاتی” با فلان فرد گزارش و پروژه بنویسی و بیاوری و در جمع بخوانی و بعد هم تحقیر و تهمت و توهین در نشست. جالب اینجاست که در نشست پروژه خوانی که فردی که سوژه شده ساعتها از جمع فحش میخورد باید در آخر از همه جمع بخاطر تمامی نامربوط هائی که به وی گفته اند تشکر کند و اعلام نماید که کم گفته اند و لایق بیشتر از اینها بوده است. سوژه باید خودش بگوید که آدم پفیوزی (پفیوز واژه ای است که شخص رجوی زیاد از آن استفاده میکرد و شورای رهبری اش هم خوب یاد گرفته بودند) بوده و خیلی آدم آشغالی بوده و به رهبری خیانت کرده و با مزدور رژیم فرقی ندارد. بعد هم باز از جمع بخاطر هوشیاریش تشکر و قدردانی کند و در ادامه بعد از تشکر از تمامی ناسزاهائی که شنیده باید مجیز مسئول نشست که یک زن شورای رهبری است را به این صورت بگوید که: “من واقعا از خواهر فلانی ممنونم که این نشست را برای من گذاشتند و من واقعا با شما در این جمع”انقلاب” کردم و سیمای “خواهر مریم” و “انقلابش” را در شما می بینم . اگر این مزخرفات را بگوئی شاید ممکن است او را راضی کند. “خواهر مسئول” با شنیدن تعریف و تمجید های سوژه نهایتا میگوید که: “الان این فرد عبور کرده است” و این جمله بدان معنی است که فعلا کاری با سوژه ندارند. ولی همچنان بعنوان فرد مورد نظر تحت نظر هست. اگر فرد سوژه همه این حرفهایی که بدون مبالغه در این نوشته اشاره کردم را بیان نکند نشست تا خود صبح ادامه پیدا میکند تا تمام جملات بالا را فرد علیه خودش بکار بگیرد و گرنه گفته میشود: “فردا کار تعطیل است و نشست ادامه دارد”.
فرخ (نجات یافته از فرقه رجوی در آلبانی)