به گزارش پایگاه خبری تحلیلی فراق ، دفتر انجمن نجات استان تهران اخیرا با یکی از اعضای سابق فرقه تروریستی رجوی که اینک ساکن اروپا می باشد گفت و گویی انجام داده است. وی در این مصاحبه با نام مستعار حکاک معرفی شده که بیش از سه دهه در ایران نبوده و در ملاقاتی که در دفتر انجمن نجات داشته به برخی افشاگری ها دست زده است.
متن کامل این گفتگو در زیر بازنشر می شود:
با تشکر از این که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید، تقاضا دارم نحوه آشنایی خود با فرقه تروریستی رجوی و پیوستن به آن را بیان نمایید.
حکاک: بعد از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷، برادرم که دانشجو بود گرایشات سیاسی و بیشتر به سمت مجاهدین خلق داشت و من از طریق او با سازمان آشنا شدم. وقتی برادرم دستگیر و اعدام شد خود به خود به سمت سازمان کشیده شدم. سپس برادر کوچکترم چون فعال و شناخته شده بود و از بابت دستگیری او نگرانی وجود داشت، در سال ۱۳۶۲ همراه با رابط سازمان از کشور خارج شد و به کردستان عراق رفت و به سازمان پیوست.
من با وجودی که فعالیتی نداشتم اما تهدیداتی احساس می کردم چون تعدادی از اقوام توسط سازمان ترور و کشته شدند. به من اطلاع دادند که من در مظان اتهام هستم. به دلیل تهدیدی که احساس می کردم و نه به خاطر سمپاتی نسبت به سازمان، از کشور خارج گردیدم و بعداً متوجه شدم که سازمان بی جهت مرا ترسانده بود و تهدیدی وجود نداشته است.
چه سالی از ایران خارج شدید، به کجا رفتید و چه شد؟
حکاک: من در سال ۱۳۶۴ یعنی ۳۲ سال پیش از ایران خارج شدم و به کردستان عراق رفتم. سازمان قول داده بود مرا از طریق کردستان عراق به سوئد ببرد. وقتی به درون تشکیلات مجاهدین خلق در کردستان عراق رسیدم معلوم شد این وعده فریبی بیش نبوده است. خیلی از افراد با این ترفند جذب و به عراق آورده شده بودند. من با همسر و فرزندانم به عراق رفتم و البته دیگر راه بازگشتی نبود و نتوانستم جدا شوم.
آن زمان بحث طلاق مریم قجر عضدانلو از مهدی ابریشمچی و ازدواجش با مسعود رجوی داغ بود. مسعود رجوی در سال ۱۳۶۵ به عراق آمد. من آن زمان در کردستان عراق و جزو به اصطلاح نیروهای پیشمرگه مجاهد خلق بودم. با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی، من نیز در این دستگاه سازماندهی شدم. سپس وارد نشست های انقلاب ایدئولوژیک گردیدیم، روزگار به همین منوال گذشت و من در پشتیبانی بودم. بعد وارد عملیات فروغ جاویدان شدیم. پس از عملیات و شکست و عقب نشینی به خاک عراق، نشست جمعبندی گذاشتند و ما را مقصر شکست معرفی کردند. سپس “مسئول اولی مریم رجوی” و “بحث انقلاب طلاق” را مطرح کردند و من را مجبور به طلاق همسرم نمودند و گفتند که باید طلاق ایدئولوژیک بدهم و همسرم را در حریم مسعود ببینم.
بعد از اشغال کویت و جنگ اول خلیج فارس چه شد؟
حکاک: بعد از جنگ کویت در نشست های انقلاب ایدئولوژیک وارد شدم و به طور کامل از همسر و فرزندانم جدا گردیدم. در جریان جنگ کویت، به بهانه حمله آمریکا و ناامن بودن کشور عراق، فرزندانم را به خارج از کشور فرستادند؛ لذا خانواده ما به لطف و مرحمت رجوی به طور کامل از هم گسست و دیگر هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتیم.
آن زمان سؤالی برایم پیش آمده بود که چرا مسعود و مریم نباید از هم طلاق بگیرند، مریم می گفت: “مسعود خاص است.”
مسعود می گفت: “باید جا پای مریم بگذاریم.” یعنی زن ها مانند مریم همگی همسر مسعود بشوند و مردها هم مدام تناقض بنویسند. دقیقاً می دانست که برای ذهن شویی و کنترل فکر باید خانواده ها را از هم بپاشد و نابود کند.
مسعود می گفت: “کانون خانواده یعنی لانه فساد که دشمن اصلی است و باید این کانون نابود شود.”
انقلاب ایدئولوژیک البته یک کودتای درونی برای کنار زدن رقبا، درست مانند کودتای تقی شهرام در سال ۱۳۵۴ بود. او می خواست زن ها را جدا کند چون طرح و برنامه داشت، مواردی مانند رقص رهایی که بعداً توسط اعضای سابق شورای رهبری مجاهدین خلق افشاگری شد. البته همه آن زمان حدس هایی می زدند. جالب است که مریم رجوی در تغییر دادن افکار زنان و برده جنسی رجوی کردن آنان، نقش جدی ایفا می کرد. او کاری به غیر از تعریف و تمجید کردن از مسعود نداشت.
وقتی مریم رجوی از فرانسه برگشت در مقابل چند هزار نفر در نشست عمومی که همگی از همسرانشان جدا شده بودند رابطه عاشق و معشوقی با مسعود راه انداخته بود. اگر یک نفر به عنوان خطای ذهنی می گفت به یاد همسرم افتاده ام زیر شدیدترین فشارها می رفت. اما مسعود عملاً برای خودش حرمسرا درست کرده بود. مسعود و مریم واقعاً فاسدترین افرادی هستند که تا به حال در زندگی ام با آن ها برخورد داشته ام.
می دیدیم که زن ها همگی دسته دسته برای نشست به مقر ۴۹ که معرف حضور است می روند ولی نمی دانستیم موضوع چیست و چه کار می کنند. تعجب ما این بود که چرا مردان برای نشست نمی روند.
اجازه نمی دادند مردی با زنی نشست داشته باشد. مناسبات درونی زن و مرد به شدت کنترل می شد و حتی اذهان افراد و خواب شب آن ها هم کنترل می گردید. اما خود رجوی که به تعبیر مریم خاص بود دستش برای هر کاری باز بود.
مسعود رجوی طبیعی ترین غرایز انسانی را سرکوب می کرد اما خودش هر کاری می خواست انجام می داد. افرادی که در اشرف بودند حکم غارنشین ها را پیدا کرده بودند. افراد با باورها و امیدهایی وارد تشکیلات شده بودند ولی باید مدام از مسعود و مریم تعریف و تمجید می کردند. هر کس بیشتر مجیز آن ها را می گفت بالاتر بود. همه جا جاسوس گذاشته بودند که چه کسی چه می گوید. شدیدترین فضای پلیسی در میان افراد در پادگان اشرف حاکم بود. همه احساس می کردند که تحت کنترل شدید هستند و چشمانی مراقب آن ها می باشد.
چه زمانی به فکر جدا شدن از فرقه افتادید و چگونه جدا شدید؟
حکاک: سال ۱۳۷۶ نامه ای به مسئولم دادم که می خواهم جدا شوم و بروم، چون هیچ اطلاعی از وضعیت و شرایط فرزندانم نداشتم و هیچگونه اجازه ارتباط نمی دادند. نه تنها با درخواستم مخالفت شد بلکه زیر شدیدترین فشارها و سرکوب های روانی قرار گرفتم تا ابراز پشیمانی کنم.
حدود شش ماه بعد از حمله آمریکایی ها در جنگ دوم خلیج فارس، نامه دادم که می خواهم جدا شوم و بر خواسته خودم مصر بودم. مرا در محلی به اسم اسکان حبس کردند و تلاش نمودند تا مرا منصرف کنند. نهایتاً مجبور شدند مرا تحویل آمریکایی ها بدهند و به اردوگاه تیپف رفتم. چهار سال در آنجا بودم. بعد آنجا را در توافق با سازمان بستند و ما را به دهوک در کردستان عراق بردند. من از آنجا فرار کردم و به ترکیه سپس یونان و بعد به اروپا رفتم.
من مقداری دلار همراه داشتم چون مدتی نزد آمریکایی ها کار کرده بودم و برخلاف کار در سازمان، بیگاری نبود و حقوق می دادند و همچنین با کمک خانواده در ایران و جور کردن پول و دادن به قاچاقچی توانستم به اروپا برسم و الآن در اروپا ساکن هستم.
در حال حاضر چه می کنید و چه احساسی نسبت به فرقه رجوی دارید؟
حکاک: اواخر تابستان سال ۲۰۰۸ میلادی بود که بالاخره در اروپا مستقر شدم و زندگی جدیدی شروع کردم. الآن بعد از ۳۲ سال دوری از وطن بالاخره توانستم سفری به کشورم داشته باشم.
اینک می دانم جایی که ریشه خانواده را می زنند و ضد خانواده هستند، آنجا فاسدترین محل هاست. رهبری که با کانون خانواده دشمنی می ورزد فوق العاده فاسد و نابودگر است. چنین رهبری از هیچ خیانت و جنایتی رویگردان نیست و تجربه فرقه تروریستی رجوی همین را ثابت کرده است. رجوی جرثومه فساد، تباهی و خیانت است.
در سازمان عواطف مادری و خانوادگی را کشتند و افراد را به ربات تبدیل کردند. افراد به لحاظ روانی دیگر نمی توانند به طور مستقل فکر کنند و باید همیشه یک نفر به آن ها دیکته کند که چه کار کنند. اگر افراد از تشکیلات جدا نمی شوند به دلیل آن است که دیگر از خودشان احساس و اراده ای ندارند. رهبر سازمان مجاهدین خلق چیزی از شیطان کم ندارد و به همان صورت افراد را اسیر طلسم خود می کند. خلاصی از دست این فرقه به لحاظ ذهنی فوق العاده مشکل است. افراد با انواع بیماری های جسمی و روحی دست به گریبان هستند و برای خود فقط مرگ و خلاصی از شرایطی که در آن هستند را آرزو می کنند.
در درون سازمان ارتباط با بیرون ممنوع است. فرزندان من در خارج بیمار شده بودند و با انواع مشکلات دست به گریبان بودند و شدیداً به من نیاز داشتند ولی من اطلاع نداشتم.
سال ۱۳۷۳ بسیاری را حبس کردند و شکنجه نمودند، من بعد ها با کسانی که جدا شده بودند صحبت کردم و این موضوع را فهمیدم. در درون تشکیلات و در اطراف ما خیلی ها ناگهان ناپدید می شدند و کسی جرأت نمی کرد سؤال کند که چه شد و کجا رفت. من یک بار برای فردی که مریض بود و در آسایشگاه استراحت می کرد غذا بردم که شدیداً مورد بازخواست قرار گرفتم که چرا بدون دستور از بالا کاری انجام داده ام. محبت کردن به همنوع از خطاهای نابخشودنی در مناسبات رجوی است. همه باید دشمن و جاسوس یکدیگر باشند.
آیا نمونه ها ئی از درون فرقه دارید که بخواهید تعریف کنید؟
حکاک: حدود سال ۱۳۷۵ بود که در قرارگاه اشرف گفتگوی دو نفر از نفرات ستاد مرکزی که با هم صحبت می کردند را شنیدم. آن ها تعریف می کردند که تعدادی بسیجی را دزدیده، شکنجه کرده و بعد کشته اند و در بیابان های سعادت آباد دفن نموده اند. برخی در خیلی از جنایات دست داشتند و افتخار هم می کردند. به راحتی نمونه های قتل و جنایت را تعریف می نمودند که چطور یک نفر را ترور کرده و بعد ایستاده و تیر خلاص زده اند.
برخی سران سازمان در عراق، کارت عضوت در حزب بعث داشتند و با لباس فرم زیتونی خاص آنان در شهر تردد می کردند. به خصوص افراد حفاظت رجوی که بر خلاف عموم نفرات سازمان می توانستند به راحتی در عراق تردد کنند. صدام پول نفت را به رجوی می داد تا برایش جاسوسی کند.
وقتی آمریکایی ها نفرات را در اشرف جمع کردند، مسئولین سازمان بسیاری از مدارک را از بین بردند. همان موقع بسیاری از سران سازمان اسامی شان را عوض کردند و با مدارک جعلی اسامی غیر از نام اصلی خودشان دادند.
فریبکاری و دروغ، ذاتی فرقه رجوی است و به همه در همه جا دروغ می گوید. هیچ کس از پناهگاه مخفی رجوی در اشرف خبر نداشت. نفرات را جلوی توپ و موشک می داد و خودش در سنگر ضد اتمی مستقر بود. قلعه ۴۹ زیرزمینی به عمق ۱۰ متر بود که محل امن رجوی به حساب می آمد.
وقتی مقر ۴۹ را می ساختند می گفتند تأسیسات آبرسانی ساخته می شود و به هرکسی اجازه نمی دادند نزدیک شود، فقط برخی مسئولین بالا اجازه تردد داشتند.
وقتی تهاجم به عراق شروع شد روی همه ماشین ها پرچم سفید زده بودند و زمانی که نیروهای آمریکایی به اشرف آمدند فورا تسیلم شدند و به آنها گفتند که از اول طرفدار آمریکا بوده اند.
ویلاهای سران حزب بعث در منطقه ای کنار دجله بود، رجوی هم در آن منطقه ویلا داشت و برای تفریح و شنا به آنجا می رفت و برای سران حزب بعث مهمانی با غذاهای متنوع ایرانی برپا می نمود. در اطراف فلوجه دریاچه ای بود که سران حزب بعث در آنجا هم ویلاهایی داشتند بعضی وقت ها رجوی را برای شرکت در مهمانی های آنان به آنجا می بردند.
مسعود دلیلی را خوب می شناختم که در حفاظت رجوی بود. بعد جدا شد و مدتی در بغداد بود. رجوی او را فریب داد و به اشرف کشاند. بعد او راهمان جا کشته و جسدش را سوزاندند و گفتند که او خیانت کرده بود.
تا کنون همه پیش بینی های رجوی غلط بوده است. رجوی گفت خاتمی رئیس جمهور نمی شود که شد، گفت دور دوم رئیس جمهور نمی شود که شد، گفت دور دوم را به پایان نمی برد که به پایان برد.
کدام پیش بینی رجوی طی این سالیان درست از آب درآمده است؟
تنظیم از عاطفه نادعلیان
انتهای پیام