همیشه در نشستها بحث دو دستگاه که یک طرفش ایران بود و جهنم و کارکردهای بدش و دستگاه دیگر انقلاب مریم بود و بهشت و کارکردهای خوبش ومزایای بسیارش؛ که نمونه اش هم این حرف بود که انقلاب مریم فرد را از زندگی حیوانی به سوی انقلابی گری و زندگی انسانی تمام عیار سوق میدهد.
به قدری این حرفها در ذهنم بود که مدام می پرسیدم که مگر این مریم چه کرده که میگویند در تاریخ بی نظیر است و تا حال کسی جرات این کار را نداشته و میگفتم طلاق دادن افراد از روی اجبار و نه دلخواه و عملیات جاری فرمالیستی و کینه کشی بین افراد و نشستهای به اصلاح غسل هفتگی که آدم باید زیر و بم مسائل جنسی خود را برای نفرات بازگو کند (که تازه این خودش ام الفتنه است) مگر چه کار شاقی است و این همه تعریف و تمجید ندارد.
مریم به این شکل در مناسبات بت شده بود و در همه جا عکسهای او قرار داشت که اگر هزینه چاپ این عکسهای با کیفیت را حساب کنی پولش سر به آسمان میکشد و این باعث نفرت من از مریم و انقلابش شده بود و همیشه بین نفرات دوست و قابل اعتماد این موضوع را به تمسخر می گرفتیم.
من البته همیشه دنبال این بودم که مریم را از نزدیک ببینم چون همیشه در صحبتها و در نشستها میگفتند که او چهره عجیبی دارد و مثل ائمه اطهار نورانی است و با یک نگاه شیفته او میشوی و با چند ثانیه صحبت عاشق او و انقلابی تمام عیار میشوی و در دستگاه او ذوب میشوی.
باز در خود فرو میرفتم و با خود می گفتم که خدایا وقتی به عکسهای او که به جز داخل دستشوئی در همه جا هست نگاه می کنم، یک آدم معمولی با کلی آرایش و رسیدگی به خود می بینم. میگفتم شاید من هنوز درک ندارم و اشتباه میکنم ولی این را میدانم که افرادی که سنگ او و انقلابش را به سینه میزنند جز به دنبال کرسی و مقام چیز دیگری نیستند که او را بت کرده اند و میدیدم نفراتی را که در نشست بلند میشوند و میگویند که هر کجا که به مشکل برمیخوریم با دیدن عکس خواهر مریم مشکلات در لحظه پودر میشود و یا اینکه انرژی بیشتری میگیریم و یا او را در خواب دیده ام صبح که از خواب بیدار شدم احساس کرده ام که با انقلاب مریم تازه زاده شده ام.
در صورتی که همه در نشست میدانستند که هر نفری که احتیاجی دارد یا می خواهد دست از سرش بردارند اول باید به این صورت نوکری خود در این دستگاه را ثابت کند و آن وقت در اسرع وقت چراغ سبز داده میشود و هر مشکلی برای او حل میشود و نفراتی هم که توان صحبت نداشتند با نوشتن چند خط نامه به مریم و با دروغ مسئولین که مریم آن راخوانده است کیسه های نایلونی هدایا در کنار او قرار داده میشد و به دروغ گفته میشد که مریم نامه تو را خوانده و این هدایا را هم او فرستاده است. بعضی آدمها زرنگ بودند و میدانستند چگونه عمل کنند ومسئولین هم این را میدانستند ولی به این هم قانع بودند این بود که از مریم و انقلاب او در مناسبتها به عنوان پول برای خرید استفاده میکردند.
گذشت و گذشت تا اینکه یک روز بعد از کنفرانسی که مریم در فرانسه اگر اشتباه نکنم برای زنان گذاشته بود گفته شد که انقلاب را جهانی کردیم و دوباره همان کنفرانس را برای ما گذاشتند. چون روز قبل هیچکس توجهی نکرده بود دوباره گذاشتند. دقت بیشتری کردم که چه گفته شده که این انقلاب جهانی شده و آماده تغییر در بین زنان دنیا باشیم که پرچمدارش مریم است ولی این را میدانستم که هم از لحاظ سیاسی و هم از نظر نظامی بدنه فرقه ضربه اساسی خورده بود و باید برگی را برای روحیه دادن به افراد رو کرد. بخاطر همین متمرکز روی صحبتها شدم دیدم مثل همیشه حرفهای بیخود و تکراری زده میشود و مهمانهایی که بدون دادن پولهای کلان در این کنفرانسها حاضر نمیشوند هیچ توجهی نمیکردند بلکه مشخص بود که آنها پیش خودشان میگویند این چه حرفهای مزخرفی است که مریم میزند آن هم در دنیای آزاد اروپا آخر همین انقلابی که در داخل مناسبات آلوده فرقه جز بی اعتمادی و عدم صداقت و زیر آب زدن و دستگاه پلیسی چه ارمغانی آورده است که بخواهند آن را جهانی کنند و پرچم زنان دنیا را به او بسپارنند؟ چگونه است که با چند جمله نفرات آزاد در دنیای امروزی تکانی بخورند؟
باز سالها گذشت و دیدم که نه انقلاب مریم جهانی شده و نه صدایی از آن در میاد، بلکه نفرت عجیبی بین نفرات در داخل مناسبات ایجاد شده و دیگر نفرات مثل قبل خودشان هم اعتمادی به این دستگاه ندارند چون میشود از رفتار تندشان و صحبتهای آنها فهمید.
گذشت و گذشت تا اینکه بدنه سازمان از جهنم لیبرتی خلاص شده و به آلبانی آمدیم. بعد از چند ماه و چند روز دیدم جنب و جوشی در بین افراد است و بعد از مدتی مسئولین صدا کرده و گفته شد نشستی هست و باید کت و شلوار بپوشید و کروات زده به اشرف یکی از مکانهای فرقه (همان مقر اصلی که سازمان در تیرانا نام اشرف ۳ بر آن گذاشته است) برویم.
موقع وارد شدن و دیدن پرچم و سن زیبا و فرش قرمز پهن شده گفتم مریم است و او میاید چون از لحاظ اطلاعاتی آنها موضوع را که نمیگفتند. بعد از صف بستن افراد کنار جاده باریک و طناب کشی شده صدای همهمه ای از پایین شنیده شد و بعد به خود گفتم که ببینم سر انقلاب که چیزی نفهمیدم شاید آن هاله نوری که گفته می شود از صورتش تشعشع میدهد را میبینم. بعد از نزدیک شدن و رودررو قرار گرفتن جز چهره تکیده و لاغر و پیری که با آرایش غلیظ پوشانده شده بود و لباسهای قیمتی و رنگارنگ چیزی ندیدم. بعد با دوستان خود که در آنجا بودم گفتم شاید من اشتباه کردم آیا شما چیزی در او میبینید که در جواب آنها به من لبخندی زده و گفتند اگر تو چیزی دیدی ما هم دیدیم. من بعد از دیدن او گفتم این از چهره اش حالا برویم صحبتهایش را گوش بدهیم شاید صحبتهایش آدمها را جذب میکند. بعد از ساعتها شعار دادن و دست زدن، خانم وارد سالن شده و بالای سن رفت و نفراتی که ساعتها صف کشیده بودند برای صحبت کردن و رابطه زدن شروع به تمجید از او کردند و او هم مثل یک ملکه که نفرات برای دست بوسی پیش او آمده بودند که بتوانند از این طریق پول و امکاناتی را که میخواستند از مسئولین خودشان بگیرند و بعد از نوحه سرایی و تعریف شاهانه از او نوبت به خود او رسید و تمام ذهنم را که حتی در عمرم و در کلاسها و در هیچ مکانی تمرکزی به این شدت نکرده بودم متمرکز روی صحبتهای او کردم که شاید از طریق صحبتهای او به اشتباه خودم در طی این همه سال برسم و یا اینکه جواب خود را بگیرم.
آغازش با لبخندی ملیح بود که شروع به صحبت از کارهایی که طی این پانزده سال کرده و شب و روز نداشتند و نشستها و کنفرانسها و جذب این همه نفر بود. همینطور نجات شما از لیبرتی که کار من و نفرات در اروپا بود، ولی دریغ از اینکه دقایقی از صحبتهایش را بگذارد که ما در این پانزده سال در جهنم عراق چه کرده ایم. انتظار داشتم که لحظاتی را هم در خصوص کارهایی که ما کردیم صحبت کند.
بله مریم را شناختم و جواب سالها انتظار کشیدن را گرفتم که چاپ عکسها و آرایش و لباسش میلیون دلاری بود اما جرات این را نداشت که در زمان سختی بین نفراتش بماند و فرار را بر قرار ترجیح داد در صورتی که دم از انبیا میزد و خود را پرچم دار حسین می دانست ولی یک نفر جرات این را نداشت که به او بگوید آخر انبیا و کسانی که تو از آنها دم میزنی که جلودار جنگهای خودشان بودند و نه اینکه از مهلکه جان سالم بدر ببرند.
ای کاش که از روز اول شناخته بودم که سالیان عمر خودم را تباه نمیکردم و در این اسارتگاه جوانیم را بخاطر شهوت قدرت مریم از دست بدهم. با شناخت مریم فهمیدم که نباید فریب قولهای این شخصیتها را خورد و فهمیدم که چگونه میشود فردی اینگونه خون هزاران نفر را بخاطر امیال خود بریزد و خون هزاران نفر را در شیشه کند. بله فهمیدم که مثل قدیمها داستانها به واقعیت تبدیل شده است.
این بود تجربه بد من و الگویی برای هم سن و سالهای آن زمان خودم. این بود شناختم از ایدئولوژی و انقلاب مریم و خود مریم قجر عضدانلو
امضاء محفوظ