• امروز : دوشنبه - ۱۰ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Monday - 30 December - 2024

«مهوش سپهری» بنیانگذار فرهنگ سرکوبگری در فرقه رجوی

  • کد خبر : 838
  • 09 سپتامبر 2023 - 14:55

مهوش سپهری برای ترساندن زنان معترض در سازمان مجاهدین، با اشاره به زندان ابوغریب عراق به آنها می گفت: «آهان حالا دیگه دلتون مرد عراقی می خواهد.»

sepehri

به گزارش فراق، «مهوش سپهری» با نام مستعار نسرین را خیلی ها در فرقه رجوی می شناسند و کمتر کسی در داخل فرقه است که نام وی را نشنیده و یا با مرام سرسپردگی و سرکوب وی آشنایی نداشته باشد. وی بعد از مسعود و مریم رجوی اولین فردی بود که اجازه برگزاری جلسات ایدئولوژیک و سخنرانی و تز دادن را یافت.

مهوش سپهری پس از اینکه به مقام مسئول اولی سازمان ارتقا یافت مهمترین مسئولیت وی حفظ تشکیلات شد. در آن زمان اعضای زیادی درسازمان بودند که از تشکیلات جهنمی به جان آمده و خواهان جدایی بودند. همان زمانی که کسی اجازه خروج از تشکیلات را نداشت. مسئولیت سرکوب و تنبیه و به راه آوردن این نفرات به عهده وی گذاشته شد. او همزمان مسئول نهاد شورای رهبری نیز شد و نقش اساسی در سرکوب و ساکت کردن زنان شورای رهبری را هم به عهده گرفت.

مهوش سپهری یا همان «خواهرنسرین» نقش بسزایی در ایجاد دیکتاتوری و خفه کردن صدای مخالفان در سالهای سیاه حکومت صدام در درون تشکیلات سازمان مجاهدین را داشت.

او یکی از فرمانده هان کشتار کردها در عملیات مروارید بود. او شخصی بود که بسیاری از اعضای ناراضی شاید حدود ۲۰۰ تن را شخصا محاکمه نمود و آنها راپس از تحمل ماهها درد ورنج مشقت و بسیاری از توهین ها و هتاکی های وی، روانه زندان ابوغریب و یا اینکه آنها را به جلسه محاکمات باقرزاده ارسال  کرد. عامل قتل نسرین احمدی بود. عامل توهین و هتاکی و بند کشیدن زنان به ویژه اعضای ناراضی شورای رهبری بود.

سال ۱۳۸۰ در دستور تشکیلاتی سازمان، سال تعیین تکلیف حلقه های ضعیف نامیده شده بود. افراد زیادی خواهان خروج از تشکیلات بودند و سازمان بخوبی می دانست چنانچه با جدایی این نفرات موافقت کند موجی از جدایی و ترک مناسبات در تشکیلات به راه خواهد افتاد که به فروپاشی می انجامد. همان طور که سرانجام در سال ۱۳۸۲ و در اولین قدم در سقوط صدام و مهار شدن وحشی گری های رجوی حدود ۷۰۰ تن از تشکیلات خارج شدند.

به همین دلیل «نسرین»نقش مهمی در سرکوب و نگهداری نفرات ناراضی به عهده داشت.

در قرارگاه باقرزاده یک عمارت و سالن جلسه ای برای وی ترتیب داده شده بود که در سال۸۰ تقریبا دهها نیروی ناراضی را شخصا به محاکمه و شکنجه می کشید. جلساتی طاقت فرسا و خرد کننده که خاطرات آن در اذهان بسیاری از ناراضیان و افراد جداشده و حتی شاهدین سالهاست که پاک نمی شود و درد و رنج آن روزها برای همیشه باقی است. این سلسله جلسات سهمگین بود که به دستور مهوش سپهری به زد و خورد می انجامید صندلی ها پرتاپ می شد و فحش، کتک، لعن، نفرین و تف بود که روانه فرد نگون بخت خواهان جدایی می کردند تا اینکه او را مجبور به ماندن در تشکیلات کنند و مهوش سپهری دسته گلی از ولی نعمتش بگیرد.
مهوش سپهری یا به قولی پایه گذار فرهنگ لمپنیسم و دیکتاتوری در تشکیلات رجوی، بیش از مردان از زنان نسق می کشید و فحش و بددهنی نبود که نثار آنان نکند.

او در جلسات با زنان همانطور که آنان را زیر فشار می گذاشت در برابر هر مقاومت و عدم فرمان تشکیلاتی زنان را با رکیک ترین فحش ها خطاب قرار می داد که «هر زن که از تشکیلات بخواهد خارج شود دنبال شوهر است و زن بریده نداریم» و….

در خاطرات جداشدگان از جمله خانم بتول سلطانی قید شده وی شخصا خانم های ناراضی تشکیلات از جمله مرضیه قربانی، مرضیه قرصی، مهناز ابوذریان، مینو فتحعلی، مهری موسوی، فاطمه غلامی  ناهید طهماسبی و… بسیاری دیگر از ناراضیان را به باد شکنجه و فحش و کتک و هتاکی های ناموسی گرفته است.

در خاطرات خانم سنجابی قید شده که مهوش سپهری رسما مینو فتحعلی را به مرگ محکوم نمود و در جلسات شورای رهبری گفت که به دلیل اینکه  وی فرار کرده اند او می بایست کشته شود. تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۸۲ مینو فتحعلی سربه نیست شد.

و در جای دیگری نوشته اند که مهوش سپهری در جلسات شورای رهبری رسما اعلام می کرد هر کس از زنان شورای رهبری بخواهد از سازمان خارج شود سرش را کنار باغچه گذاشته و می بریم و حکم خروج شورای رهبری مساوی با مرگ است و بایستی قرص سیانورش را میل کند!

سپهری همچنین در حالی که در درون تشکیلات دارای چندین کلفت و نوکر مجاهد! هم بود پایه گذار زندگی طبقاتی شورای رهبری در تشکیلات هم شد. بعد از او فهیمه اروانی، فرشته یگانه، سمیرا شمس، زهره اخیانی، مژگان پارسایی و دیگر سران شورای رهبری رده بالا به خوبی راه وی را ادامه دادند.

او با اینکه سابقه سیاسی و تشکیلاتی جدی نداشت به دلیل همان سرسپردگی و حل شدگی در رهبری که مورد علاقه خانم و آقای رجوی بود در سال ۱۳۷۰ به‌ عنوان معاون هیئت اجرایی منتصب شد و پس از آن در سال ۱۳۷۲ به همراه مریم رجوی به خارج کشور فرستاده شد و از آنجا نقش بیگاری کشیدن و نسق کشیدن از نفرات را در سلسله جلساتی موسوم به«بند ف» بخوبی اجرا نمود تا اینکه در سال ۱۳۷۶ به عنوان مسئول اول و همردیف مریم رجوی در مدار رهبری عقیدتی از طرف رجوی انتصاب شد.

 حامد صرافپور در خاطراتش می نویسد: زمانی که مهوش سپهری به همراه مریم در فرنگ بود، در یک مکالمۀ تلفنی که به صورت کال کنفرانس در اشرف پخش می شد، رجوی از وی به عنوان کسی که فردیت خودش را به طور کامل شکسته و به خوبی بند «ف» را پشت سر نهاده است یاد می کرد. درجلسه معرفی وی، مریم رجوی در آن نشست ابلاغ کرد که از این پس مهوش سپهری مسئولیت شورای رهبری مجاهدین را برعهده خواهد داشت! گویا وی صلاحیت لازم برای بدست گرفتن مهار دیگر زنان شورای رهبری را کسب نموده بود.

mahvash sepehri sedighe hoseyni taleghani

در اولین معرفی شورای رهبری مجاهدین، مهوش سپهری چند گام آن طرف تر از مریم ایستاده بود و در دو سوی مریم رجوی، فهیمه اروانی و جانشین فرمانده کل ارتش یعنی عذرا علوی طالقانی که چندی پیش به درک واصل شد، قرار داشتند. طی این دو سال، مهوش سپهری که چند گام دورتر از مریم رجوی نسبت به این دو قرار داشت، توانسته بود حل شدگی بیشتری از خود نشان داده و به مداری مافوق شورای رهبری ارتقاء یابد. این مسئله در احزاب و دیگر سازمانها چیز غیرطبیعی نیست که کسانی در هر دوره با توجه به توانمندیهایشان می توانند به مدارهای بالاتری برسد و رأی بیشتری بدست آورند، اما نباید فراموش نمود که مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک، شاخص دیگری برای تعیین صلاحیت پیدا کرده بودند: «حل شدن هر چه بیشتر در رهبری عقیدتی». مهوش سپهری توانسته بود به مقام دست نیافتنی همردیفی رهبری عقیدتی دست یابد.

ماجرا چه بود، همانطور که پیش از این اشاره شد در اولین انتخاب شورای رهبری توسط رجوی، هدف کنار گذاشتن تمامی مردانی بود که به طور مستقیم در تصمیم گیریهای رجوی شراکت داشتند. در اولین گام هم گفته بودم که وی با اعلام رهبری مطلقۀ عقیدتی خود، دفتر سیاسی را منحل کرد تا شریکی برای تصمیم گیریهایش نداشته باشد، اما اینکار مکفی نبود و وی ناچار به برداشتن گامهایی دیگر در این راستا بود. برای پس زدن مردان هم تراز خود، ابتدا کل شورای رهبری سازمانش را از زنان برگزید تا یک مدار پیرامون خودش را آب بندی نماید. ولی اینکار باز هم در آینده خطراتی برای وی داشت. این کار باز هم هزینه هایی را بر دوش رجوی می گذاشت و او باز هم ناچار بود در انجام هرکار غیراخلاقی و غیرانسانی و یا مخرب و فروبرنده، با چنین افرادی بحث و جدل کرده و پاسخگوی اعمال خود باشد برای رجوی که روز به روز تلاش می کرد خود را تنها پایۀ تصمیم گیریها نماید این مسئله قابل قبول نبود. مهمترین کار وی در این سرفصل، لگام زدن به شورای رهبری منتخب خودش بود و این «لگام» چیزی نبود جز شخص خانم مهوش سپهری.

مهوش سپهری تا مدتی پیش از آن مسئولیت چندانی نداشت و عمدتاً در آشپزخانه های ارتش و پشتیبانی مشغول به کار بود. این ویژگی همان چیزی بود که رجوی به دنبال آن می گشت. کسی که نه آشنایی جدی با مسائل سیاسی دارد و نه توانمندی نظامی داشته و جنگی را فرماندهی کرده باشد و نه سابقۀ تشکیلاتی طولانی داشته باشد که بعدها مدعی او شود. آنچه مهم بود اینکه وی خالی از هر تخصص و در عین حال سرسپردگی کامل به رجوی داشت. درست مثل کودکی که مغز او آمادۀ پذیرش هر آموزشی توسط مربی و کاملاً وابسته به آنها باشد.

در روایت دیگری از جداشدگان آمده است: مهوش سپهری با نام مستعار نسرین بعد از ابراهیم ذاکری مهمترین عامل اجرایی سرکوب و زندان سازی و زندانبانی در سازمان مجاهدین بوده است، یکی از عملکردهای برجسته خانم مهوش سپهری جاری کردن فرهنگ لمپنیزیم با مشارکت رفیعی نژاد و جابرزاده در سازمان مجاهدین بوده است. یعنی محمد علی جابرزاده در بین آقایان مجاهد در درون تشکیلات، نادر رفیعی نژاد در درون زندان ها و مهوش سپهری در میان خانم های مجاهد (در مناسبات تشکیلاتی و درون زندان) وظیفه ترویج فرهنگ لومپنیزم و فحش و دشنام را بین اعضای سازمان بر عهده داشته اند. درصورتی که در گذشته در درون تشکیلات سازمان بی ادبی و توهین و دشنام جایی نداشت. وی عبارات و کلماتی را علیه زنان معترض سازمان به کار برده است که قلم نیز از نوشتن آن شرم دارد، ولی باید نوشت مهوش سپهری برای ترساندن زنان معترض در سازمان مجاهدین، با اشاره به زندان ابوغریب عراق به آنها می گفت: «آهان حالا دیگه دلتون مرد عراقی می خواهد.»

در مطلب دیگری می خوانیم:  مهوش سپهری که به کرات در گذشته با نام های مختلف از جمله رئیس دفتر مریم عضدانلو(رجوی)، دبیر اول شورای ملی مقاومت مجاهدین، در نشریات مختلف سازمان معرفی گردیده است، شخصی است که بسیاری از زندانیان آزاد شده از عراق وی را به عنوان سرشکنجه گر خود معرفی کرده اند. نام ایشان همچنین در کتاب  مسعود بنی صدر به چشم می خورد (به نام خواهر نسرین) که در خیابان های لندن و به همراه گروه ضربتی که از پاریس آورده بود، قصد ربودن آقای بنی صدر در لندن را داشته است. یکی از دلایلی که آقای رجوی برای ارتقاء یک شبه ایشان در فرقه عنوان نموده است این است که ایشان سواد ندارد و بنابراین در اجرای فرامین، نمی تواند ناخواسته از خودش چیزی کم و یا اضافه کند. مهوش سپهری، متولد سال ۱۹۵۶، در سنندج است که بعد از انقلاب در پاوه به همکاری با مجاهدین پرداخت. وی در عملیات فروغ جاویدان یکی از فرماندهان عملیات بود و شهرتش در مجاهدین را در سرکوب کسانی بدست آورد که حاضر به قبول جلسات دیگ و غسل هفتگی و دیگر روش های مغز شویی نمی شدند.  سپهری بر طبق اعترافات نشریات رسمی خود فرقه، در جریان کشتار کردهای عراقی (عملیات مروارید) فرمانده محور پنجم ارتش خصوصی صدام بوده و پس از بارز کردن لیاقت های نهفته شان! در این کشتار به معاونت فرماندهی ارتقاء مقام می یابد. مجید روحی هم درباره وی نوشته است: مهوش سپهری (نسرین) مرا صدا کرد و حکم اعدام به من ابلاغ نمود. او گفت که حکم مرا رهبر مقاومت (یعنی مسعود رجوی) امضا کرده که من هم وصیت نامه ام را نوشتم و دادم. بعد یکروز چشم بند زدند و به محلی بردند که نسرین و احمد حنیف نژاد آنجا بودند.

rajavi 1

نگاهی به دادگاه‌های رجوی و نقش سپهری در این دادگاه‌ها

یکی از زنان نجات یافته درباره وی می نویسد: سال هشتاد قبل از نشست های طعمه که مسعود رجوی در حال تدوین آن بود تصمیم گرفته شده بود کسانی که از نظر سازمان قرمز هستند را جداگانه دادگاهی کنند. یعنی در جمع بالای سازمان دادگاهی شوند. قرمزها کسانی بودند که خودشان گفته بودند ما دیگر نمی خواهیم در سازمان بمانیم. اینها قرار بود که جداگانه دادگاهی شوند تا قبح بریده بودن در جمع بزرگ نشست طعمه ریخته نشود و تقریبا کسی نتواند بگوید می خواهم جدا شوم. البته داستان من فرق می کرد من هیچ گاه نگفته بودم نمی خواهم مبارزه کنم. ولی کاری هم که کرده بودم جرمش بیشتر از این بود که بگویم نمی خواهم مبارزه کنم. قاضی القضات که نسرین یا مهوش سپهری بود درعرض یک دقیقه یک سوال می کرد بستگی به گزارشی که از پرونده این فرد داده شده بود، ولی سوال یکی بود می خواهی بروی یا می خواهی بمانی؟ در طول این یک دقیقه نسرین متوجه می شود که بالاخره این نفر جزو کسانی است که می خواهد بماند یا برود دنبال زندگیش؟ که تقریبا نود و نه درصد هم می خواستند بروند شاید غیر از من همه می خواستند بروند. بعد از یک دقیقه چه این نفر جواب بدهد می خواهم بمانم چه بگوید می خواهم بروم نتیجه تقریبا یکی بود.

با هماهنگی هایی که از قبل با هم کرده بودند پهلوانان زنجیر به دست به بیچارگان در زنجیر حمله ور می شدند. اما این سوال هم باز از روی هیچ دلسوزی نبود در واقع با جواب این سوال مشخص می شد که در کدام سمت حمله کنند. مثلا اگر کسی می گفت من می خواهم بمانم همگی حمله می کردند و می گفتند غلط کردی می خواهی بمانی تو اخراجی تا آن نفر به غلط کردن بیافتد و امضا بدهد که به خواست خودش و اصرار خودش در سازمان است.

و در نهایت با هزار تا تعهد او را راهی و آماده نشست های طعمه که چهار ماه بود می کرد و اما دسته دوم که می گفتند می خواهیم از سازمان خارج شویم مسئولیتها تقسیم شده بود. نسرین سوال را می کرد و کد شروع حمله را می داد. همه از دم داد می زدند مهم نبود که تو می شنوی یا نه مهم داد زدن آن‌ها بود. مهم شکستن نفر سوژه بود. یکی از فرمانده هان رده بالای زن که فرمانده وقت نفر نبوده بلکه در دوره های قبلی فرمانده این نفر بوده نقش پلیس خوب را بازی می کرد. مثلا در مورد من ژیلا دیهیم که فرمانده دوران پذیرش من بوده و این طور وانمود می شد که حق مادری بر گردن امثال من دارد نقش پلیس خوب را بازی می کرد. در میان هجمه های کشنده که به روشنی شکنجه روانی است و همه داشتند جیغ می زدند و مردها داد می زدند. ژیلا با حالت زاری می گفت آرش دارند می کشندت اعتراف کن دیگه که جاسوس هستی تا ولت کنند.

محمد علی جابرزاده نقش این را داشت که شروع کند و نشست را سمت دهد به اینکه این نفر دیگه الان مسئله اش جاسوسی است. یعنی اینکه دیگه این نفر اصلا حق نداشت به موارد اعتراضیش به سازمان حرف بزند فقط باید اعتراف می کرد که جاسوس است و بگوید من را مورد عفو رهبری قرار دهید.

محمد محدثین و شریف با نگاه های عاقل اندر سفیه خویش، خود را صاحبان سازمان می دانستند و از موضع بالا سکوت می کردند تا زمان برسد به صحبت کردنشان و فقط نگاه می کردند و با نگاه هایشان به پروسه شکستن افراد کمک می کردند.

من پنج ساعت بدون وقفه زیر فریاد بودم. فریاد هایی که هیچ چیز از آن نمی فهمیدم فقط گاه گداری می فهمیدم که میگفتند تکه تکه ات میکنیم.

من از تجربه سال هفتاد و شش که داشتم و در آن دوران هم دوماه زندان انفرادی بودم می دانستم که چطور با این شرایط مبارزه کنم. فکرم در آن نشست و دادهای آنها نبود. به فیلم ها و مسابقات فوتبال فکر می کردم تا اینکه مورد آسیب این شکنجه روانی قرار نگیرم. ولی بعد از یک ساعت که داد زدنها و جیغ زدنها ادامه داشت من تعادل روحیم بهم خورده بود. بعضی وقتها فکر می کردم این آدمها دیوانه هستند و بعضی وقتها فکر می کردم ممکن است خودم دیوانه شده ام و این صحنه ها واقعی نیستند. چون هیچ دلیلی برای این کار نمی دیدم.

به هر حال بعد از پنج ساعت بدون وقفه نسرین برگشت. چوب دو متری در دستش بود من به نظرم می رسید او چوپان است و بقیه هم گوسفند هستند چه بسا که هراز گاهی با چوبش آهسته میزد روی دستان کسانی که زنجیر پاره کرده بودند و حتی از ماموریتی که بهشان داده شده بود پا را فراتر گذاشته بودند. نسرین که وارد شد من دیدم «شریف» (مهدی ابریشم‌چی) دستش بالا است خیلی بالا. من همه چیز را می فهمیدم که چکار می کنند ولی دلیل این کار او را نمی فهمیدم. آخر شریف در سازمان مرد بالایی بود حتما کارهایی که می کرد این قدر بالا مقام بود که من پایینی از فهم آن عاجز باشم. خلاصه اینکه تنها چیزی که به نظرم رسید این بود و منتظر بودم که محکم توی گوشم بزند. همه با شدت و حدتی زیاد مشغول داد زدن و جیغ زدن و تهدید کردن بودند. نسرین هم من را زیر نظر داشت و می دانست من ذهنم توی نشست نیست و از من پرسید که من چی گفتم الان؟ من هم که گوش نمی کردم اشتباه جواب دادم که این خود باعث شد بیشتر داد بزنند من در یک جمع نزدیک به ۶۰۰ نفر بودم. شاید بیشتر بودند ولی تعداد دقیق یادم نیست. خلاصه نقشه مشخص شد. شریف (مهدی ابریشم‌چی) محکم با همان دستی که بالا بود زد روی میز و همه در جا ساکت شدند. خفه شدند صدا از کسی در نمی آمد. همه ساکت شدند تا شریف تیر خلاص را بزند و زد، فضای بیدادگاه ساکت بود تا من به خوبی تیرخلاص انقلاب را بخورم.  جملات دقیق مهدی ابریشم‌چی رئیس کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت: «ولد زنای فلان فلان شده می فرستمت زندان ابوغریب فلان فلانت کنند. یک نسقی از تو بکشم. و اینها را چنان با جدیت می گفت که من خودم را زیر تجاوز در زندان ابوغریب دیدم. و دلم به حال مادرم سوخت که اینطور از فاصله هزار کیلومتری مورد عطوفت تاثیرات «انقلاب ایدولوژیک» قرار گرفته و به طور خاص اینکه زن هم بود و مورد لطف بیشتری قرار گرفت.»

zanan

اما خاطره دردناک سربه نیست کردن  نسرین احمدی

منصور تنهایی در خاطرات قلعه اشرف خود درباره مهوش سپهری نوشته است: یکی دیگر از موارد تاسف بار و غم انگیزی که آقای خلیل رمضانی نصب برایم تعریف کرد مربوط به  نسرین احمدی است. خلیل خود شاهد بود که چگونه نسرین تحت شکنجه مهوش سپهری جان خود را از دست داد. خلیل رمضانی نصب خود از افرادی بود که نزدیک به بیست و پنج سال در تشکیلات رجوی فعالیت کرده بود. وی قبل از آنکه از قرارگاه اشرف خارج شده و به کمپ امریکا بیاید فرمانده گردان بود و رده تشکیلاتی بالایی داشت. خلیل در این رابطه برایم نقل کرد  نسرین احمدی از افرادی بود که در سال۷۴ تازه (سه سال) به گروه رجوی پیوسته و به قرارگاه اشرف منتقل شده بود. او (حدود ۲۵ساله) و راننده نفربر BMPبود. وی بعد از مدتی اقامت در قرارگاه از مناسبات فاشیستی و ضد دموکراتیک قرارگاه اشرف به تنگ آمد و با مشاهده رفتارهای بیمارگونه فرماندهان قرارگاه نسبت به افراد حاضر در آنجا به لحاظ روحی دچار یاس و ناامیدی شد. او در نتیجه بنای ناسازگاری را با فرماندهان خود گذاشت و تصمیم گرفت از سازمان رجوی جدا شود. اما سران سازمان به بهانه های واهی و مختلف مانع خروج او از قرارگاه اشرف می شدند تا اینکه مهوش سپهری عده ای از فرماندهان از جمله خلیل رمضانی نصب را که هشت نفر بودند به دفتر خود احضار و افراد مذکور را برای منصرف کردن نسرین از تصمیمش برای خروج از قرارگاه و جدایی از سازمان به مدت یکساعت توجیه کرد و به آنها گفت که نسرین قصد دارد از اینجا برود و ما باید هر طور شده او را راضی کنیم تا نسبت به سازمان و اهداف آن وفادار باشد و در تصمیم خود برای خروج از قرارگاه تجدیدنظر کند زیرا اگر پای او به اروپا برسد بیم آن می رود که بر علیه سازمان موضعگیری کرده و دست به افشاگری بزند. خلیل در ادامه تعریف ماجرای مذکور گفت: سپس موش سپهری دستور داد نسرین احمدی را به محل نشست ما آوردند و با دیدن او مهوش و دیگر فرماندهان حاضر در جلسه سعی کردند به نوعی نسرین را از تصمیم خود منصرف سازند اما نسرین بسیار مصمم بود و از ابتدای شروع جلسه تا آخر که از ساعت یک بعد از ظهر شروع و تا ساعت هشت شب ادامه داشت همچنان در تصمیم خود پایدار ماند و بعد از بحث و جدل های فراوان نسرین اظهار داشت که به هیچوجه تمایل قلبی و ذهنی برای ماندن در تشکیلات ندارد و می خواهد سازمان هر چه زودتر زمینه خروج او را از قرارگاه اشرف فراهم کند. در حوالی ساعت هشت شب بود که ناگهان مهوش سپهری بسیار عصبانی شد و با میله آهنی که از قبل آماده کرده بود به نسرین حله ور شد و آن قدر میله آهنی را بر سر او زد که نسرین روی زمین افتاد و به حالت اغماء فرو رفت. یکی از فرماندهان با دیدن این صحنه به مهوش سپهری گفت تا او را به بیمارستان منتقل کنند اما مهوش در کمال خونسردی گفت نسرین خود را به موش مردگی زده است و لحظاتی بعد مشاهده کردیم که نسرین قلبش از کار افتاد. من که خود ناظر این جریان وحشتناک بودم بسیار وحشت زده شدم و مات ومبهوت به جسد بی جان نسرین که دقایقی قبل زنده و سر حال بود خیره شده بودم که بلافاصله مهوش به چند تن از فرماندهان حاضر در اتاق دستور داد تا جسد نسرین را از آنجا ببرند. دو ساعت بعد دوباره مهوش سپهری حاضران در جلسه را به دفتر خود احضار کرد و گفت نسرین احمدی به علت سابقه بیماری سکته مغزی کرده و به ما هشدار داد تا در این مورد با کسی سخن نگوئیم و هنگام بدرقه ما از دفترش گفت: شتر دیدید، نه دیدید.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=838