بی شرفی، جاسوسی، وطن فروشی، شارلاتانی و خودفروشی جزء اصلی ترین پایه های تشکیلاتی فرقه رجوی است.
چندی پیش برای انجام کاری اداری در پاریس رفته بودم که وقتی در نوبت بودم دو نفرکه از همان ابتدا معلوم بود که از عناصر ولگرد و جاسوس فرقۀ تبهکار رجوی هستند آمدند کنار من نشستند با وانمود اینکه گویا آنها هم کاری اداری دارند. به فرانسوی از من پرسیدند: کجایی هستی؟ من هم از همان ابتدا گفتم: بهتر نیست فارسی صحبت کنید!! که یکدفعه جا خودرند و گفتند: ها ایرانی هستی؟! گفتم آره ایرانی هستم بعد شروع به سؤالات در مورد وضعیت قانونی و شغلی و امور شخصی من کردند که وقتی با واکنش منفی من روبرو شدند موقعی که یکی شان داشت ضبط موبایلش را می بست متوجه شدم که صدای مرا داشتند ضبط می کردند!!
حال این در دنیای آزاد اروپا که این چنین با زیر پا نهادن حاکمیت و قوانین کشور مربوطه دست به اقدامات پلیسی و پلیس وار و جاسوسی و تعقیب و مراقبت می زنند از آنگونه که سال گذشته در شهر مقر اقامت مریم رجوی علیه دو پدری سالخورده که با اطلاع قبلی پلیس و شهرداری برای سراغ گرفتن از این فرقه در مورد وضعیت دخترانشان در عراق به آن شهر رفته بودند انجام می دهند.
حال چند نمونه کوچک از درون تشکیلات در رابطه با موارد جاسوسی و کمدگردی و عکس العمل افراد در این رابطه را در اینجا می آورم تا هموطنان معنی ادعاهای مریم قجر مبنی بر آزادی و دموکراسی و شعر و شعارهای دیگرش را بدانند.
در پادگان اشرف جاسوسی و گشتن کمد و وسایل افراد و زیرنظر داشتن تمامی نفرات امری عادی به حساب می آمد ولی خیلیها بودند که تاب تحمل چینن توهینی و بی حرمتیی به شخصیت و حیثیتشان را نداشتند و به سران فرقۀ رجوی شدیدا اعتراض می کردند.
در مرکز هشت سابق صبح که از خواب بیدار شدیم یکدفعه متوجه سرو صدای عجیبی شدم دیدم که فریدون شب قبل از آن لباسهای زیر علی اکبر انباز (یوسف) را که فرمانده مقر و از شکنجه گران فرقه بود برداشته و آنها را به نرده های اطراف مرکز هشت آویزان کرده و یک چوب هم داخل او کرده که روی آن جمله ای بد نوشته و گفته من این بلا را سر همۀ مسئولین سازمان در می آورم و بعداز آن هم فرار کرده و نزد آمریکاییها رفته بود.
علت آن این بود که چند روز قبل از آن فریدون که زودتر از نشست تفتیش عقاید موسوم به نشست «عملیات جاری» برگشته بوده می بیند فرماندهش همان یوسف (علی اکبر انباز) دارد کمد او را بازرسی می کند.
نمونه ای دیگر حسن بود که وقتی فهمیده بود پیوسته داخل کمدش را بازرسی می کنند و هر روز هم توسط فرماندهش نفر بپا یعنی تعقیب و مراقبت برایش گذاشته اند دست به اعتراض به این نحوه برخوردهای پلیسی می زند وقتی جوابی نمی گیرد عصبانی شده شب با دو نفر دیگر به آسایشگاه زنان که در همان نزدیکی بود می روند و لباسهای زنان مسئول یکان را که دستور این کار را داده بودند می آورند و در داخل حمام می گذارند تا اینکه اسد الله مثنی معاون فرمانده مقر و از شکنجه گران معروف فرقه آنها را پیدا می کند. سر این موضوع در آن مقر برای همه نشست می گذارند که مرتکب این کار را پیدا کنند. گفته شده که در نشستهای جنسی معروف به «غسل هفتگی» آن مقر در آن روزها اعترافاتی مبنی بر خودارضایی روی آن لباسها «بیان» شده است. بعد از مدتی چند نفر از آن مقر فرار می کنند که معلوم می شود همانها این کار را کرده اند.
یک روز هم وقتی در داخل مقربودم نفرات ردۀ O(عضو) وKO (کاندید عضویت) با مریم رجوی نشست داشتند که از پاریس از طریق تلفن معروف به کال کنفرانس برگزار شده بود. مسئولم گفت خواهر مسئول یعنی فرمانده مقر با من و چند نفر دیگر که رده هایمان بالاتر بود و در آن نشست نبودیم کار دارد و گفت که همین الآن به اتاق کارش بروید. من و چند نفردیگر به اتاق فرمانده مقر رفتیم. خواهر مسئول (فرمانده مقر) به ما گفت: بچه ها امروز نشست رده های O و KO می باشد و همۀ افراد این رده به نشست رفته اند لذا شما به مسئولینتان کمک کنید تا تمام کمدهای شخصی این دو لایه را چک کنند تا ببینند چی در کمدهایشان قایم کرده اند!! بعد از کمی توضیح و توجیهات، مسئول نشست گفت اگر کسی سؤالی ندارد همه میتوانند بروند. من دستم را بلند کردم و گفتم من سؤال دارم. خواهر مسئول گفت پس همه بروند و فقط غفور بماند! (مواردی که تعداد کم بود تا آنجا که می توانستند همیشه مانع شنیدن سؤال یا اشکال یک نفر توسط دیگران می شدند تا این سؤال در ذهن آنها نیز مطرح نشود یا به اندیشیدن تشویق نشوند!!) وقتی که همه رفتند گفتم: خواهر، من در این کار شرکت نمی کنم وقتی فرد صاحب کمد در مقر نیست چه لزومی دارد و مگر اخلاقا کار درستی است که ما داخل کمد او را چک و بازرسی کنیم؟ پس معلوم است وقتی ردۀ ما هم به نشست می رود مسئولین بالاتر همین کار را با کمدهای ما می کنند!. خواهر مسئول یعنی فرمانده مقر در جواب من گفت: این امری طبیعی است و در همۀ ارتشها انجام می شود! فکر کنم کسی در سازمان غیر از مسعود و مریم وجود ندارد که داخل کمدش را چک نکنند و تحت نظر نباشد اتفاقا اگر کمدهای شما را ماهی یک بار می گردند کمدهای ماها را که مسئولین سازمان و اعضای شورای رهبری هستیم در هفته دو یا سه بار چک می کنند بدون اینکه من اصلا به خودم اجازه بدهم کوچکترین اعتراضی بکنم… این یک ریل ثابت درداخل سازمان است.
گفتم خواهر، آیا می دانید که به خاطر این کاری که سازمان انجام می دهد چقدر از افراد به ضدیت افتاده و در نتیجه از سازمان بریده و بیرون می روند؟ و چه کارهایی می کنند؟ در جوابم گفت: اگر تو فقط چند تا فاکت ونمونه را دیده ای من صدها بار بیشتر از تو می دانم واتفاقا این موضوع در حضور مسئولین بالا هم مطرح شده که این کار چک کمدها و پاییدن افراد فایده ای جز انداختن آنان به ضدیت ندارد ولی خواهر مریم گفته این یکی از اصول پایه ای تشکیلاتمان است و اگر همه هم ببرند و بروند ما از اصول خودمان کوتاه نمی آییم ما که نمی خواهیم سیاهی لشکر داشته باشیم هر که می خواهد برود برود!… چک و کنترل و بازرسی فرمان مسعود ومریم است کسی نمی تواند جلوی آن را بگیرد.
مسعود رجوی خود در نشستی عمومی به ما گفت: ما می گوییم آقا جان برادر، خواهر مواظب وضع و حال و فکر و گفتار و رفتار نفر بغل دستی ات باش، هر مجاهد باید پلیس مجاهد کنار دستی اش باشد و انحرافات او را که او خودش آن را می پوشاند وقتی برادر یا خواهر دیگرش متوجه می شود باید آن را به مسئول بالاترش گزارش کند، عده ای از این کار بدشان می آید می گویند این کار جاسوسی و ساواک گونه است… رجوی برای توجیه این جاسوس پروری در آن نشست مثالی زد و گفت: وقتی تو ببینی یک زنبور پشت گردن برادرت یا خواهرت نشسته و چند لحظه دیگر او را خواهد گزید آیا موضوع را به آن برادر گزارش نمی کنی؟؟ آیا این جاسوسی علیه آن زنبور است؟ آیا باید بگذاری آن زنبور او را بگزد ولی علیه زنبور جاسوسی نکنی؟؟!!! واقعا به قول مولوی:
از قیاسش خنده آمد خلق را کو چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه ماند در نوشتن شیر و شیر
سرانجام من هم با انبوهی تناقض (به اصطلاح سازمانی) با خود گفتم مرا ببین که در این سالیان عمرم را برای چه کسانی هدر داده ام و چه چیزهایی را اصول فرقه رجوی می دانند، انباشت این «تناقضات» بود که راهی پیش پایم جز بیرون آمدن از سازمانی تبدیل شده به یک فرقه باقی نگذاشت فرقه سیاسی که ضامن حفظ اصولش و بلکه یکی از اصولش کنترل و جاسوسی افراد و اعضای خودش باشد و چسب و ضامن اصولش اعتماد به همدیگر نیست و یکی از اصولش بی اعتمادی به افراد خودش است در حالیکه شعار و اصل صداقت از اول سر لوحۀ آن بوده، معلوم است که سرانجام می شود یک «فرقه»، همین!…
یادداشت از غفور فتاحیان عضو قدیمی جدا شدۀ فرقه رجوی
انتهای پیام