• امروز : پنج شنبه - ۸ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 November - 2024

وقتی سیم خاردارهای دور اشرف عزیزتر از جان خانواده شد

  • کد خبر : 83
  • 25 جولای 2023 - 14:11

واقعاً برای ما خانواده‌ها جای تعجب داشت کسی که خودش را مجاهد خلق می داند چطور به خودش اجازه جسارت به پدر و مادر می‌دهد.
به گزارش فراق، اولین روزی بود که درب جنوب را خانواده ها تصرف کردند، وقتی با شوق و اشتیاق به طرف سیاج رفتیم، متوجه شدیم که چند نفر با ماشین آیفا به طرف خانواده ها می آیند، سیم های سیاج را گرفتیم و فریاد زدیم، بچه ها بیایید نترسید ما خانواده ها‌یتان هستیم.

a1 168

ماشین نزدیک خانواده‌ها شد چند نفری پیاده شدند، یکی دوربین به دست،‌ دیگری قلاب سنگ زنی را در هوا می چرخاند و آن یکی خورجینی را به گردنش آویزان کرده بود که بعداً متوجه شدیم، درون خورجین پر از سنگ است. شروع کردند به زدن خانواده ها، ماهم از سیاجها گرفته و محکم تکان می دادیم و فریاد می زدیم که بچه هایمان را می خواهیم.
مردی که مصطفی صدایش می کردند از ماشین پیاده شد، فقط داد و فریاد و فحاشی می کرد، از دهانش کف سفید بیرون می ریخت و پشت سرهم می گفت: «مزدور برو گم شو، دست به سیاج ها نزن این ناموس و شرف ماست این خط قرمز ماست…»
واقعاً برای ما خانواده ها جای تعجب داشت کسی که خودش را مجاهد خلق می داند چطور به خودش اجازه جسارت به پدر و مادر می دهد.
شروع کردند به سنگ زدن و نفری هم که خورجین گردنش بود سنگها را به طرف کسی که سنگ را پرتاب می کرد، می رساند که خدای ناکرده کم نیاورد، به هر تقدیر بعد از سنگهایی که نوش جان کردیم محل استقرار خانواده ها را تعیین کرده و مستقر شدیم.
ولی صحبتهای مصطفی همیشه در ذهن ما بود (این خط قرمز است واین سیاج‌ها ناموس وشرف ماست) یعنی ۳۰ سال به خاطر حفظ این ناموس یعنی سیاج جنگ کردند، کشته دادند و درجا زدند ؟ چرا که واقعیت امر هم همین بوده چون در این مدت فقط در یک مکان به نام اشرف درجا زدند ولی برای ایران و ایرانی تلاش نمی کردند پس چگونه خودشان این چنین گرفتار شدند!
ولی ما مصمم بودیم که به هرصورت جواب سئوالمان را پیدا کنیم.
تا اینکه مدتی از استقرار و تحصن خانواده ها گذشته بود که جمعی از جداشدگان از فرقه بد نام رجوی، از ایران و دیگر کشورها برای کمک به خانواده ها وارد مقر خانواده‌ها در اشرف شدند. با هیچ کدام از این عزیزان از نزدیک آشنائی دقیق نداشتیم و به همین دلیل سعی می کردیم تمامی جوانب احتیاط را حفظ کنیم. وقتی وارد جمع خانواده ها شدند درهمان اول ورود، خودشان را با خانواده ها کاملاً وقف دادند و در واقع همسنگر و همدرد خانواده های متحصن شدند و این برای ما بهترین امیدی شد برای آزادی فرزندانمان.
روزهایی که در جمع جداشدگان بودیم، از شکنجه ها و زندان ها و کشتارها در زندان های اشرف برای ما صحبت می کردند، خانواده ها سئوالی که شاید چند ماهی بود در ذهن خود با آن درگیر بودند که چرا اعضای فرقه به سیاج ها ناموس می گویند را از جدا شدگان پرسیدند، یکی از جداشدگان که نزدیک به بیست و پنج سال عمر خود را در اشرف فنا کرده بود این چنین شرح داد:
«روزی که ما با زن و بچه خود بخاطر اهدافی که داشتیم به سازمان ملحق شدیم و بعد از مدتی به ما گفتند میخواهیم با حکومت ایران وارد کارزار بشویم و فروغی بیافروزیم که برای همیشه جاویدان بماند. چندین هزار نفر عازم جنگ که نامش فروغ جاویدان بود شدیم، دراین جنگ هزاران کشته دادیم و دست از پا درازتر به اشرف برگشتیم که همین قصه خودش سر دراز دارد.
هزاران نفر در این جنگ کشته شدند و مابقی یا زخمی شدیم و یا سالم به اشرف برگشتیم، فردای همان روز تمامی نفرات که زخمی و یا سالم بودند زندانی شدند و به فرمان مهوش و صدیقه و مژگان شکنجه شدند و دلیل شکنجه را هم نمی دانستیم، برایمان نشست گذاشتند مسعود رجوی فقط عربده می کشید که شما مزدور ایران هستید، شما مزدوری کردید تا کشته نشوید آنهایی که کشته شدند مجاهدین راه حق و نامدار خلق هستند و دستور داد مجدداً زندانی وشکنجه شویم.
چند ماهی از زندانی ما گذشته بود، دوباره دستور نشست دیگری داد. اکثر نشست ها تا بیست و چهار ساعت و یا شاید بیشتر طول می کشید. زندانیان که حدود ۸۰۰ نفر و یا بیشتر می شدند به نشست دعوت شدیم. در این نشست بعد از تحقیر و تهمت و کتک که از ناحیه خواهران صورت گرفت، دستور دیگری از ناحیه رهبر غایبمان صادر شد: همه باید زنان خود را طلاق و حلقه های ازدواج را تحویل بدهید چراک ه همین زنان باعث شکست شما در جنگ شد.
فردای آن روز به اجبار و تهدید و کتک، زنانمان را طلاق دادیم و خطبه طلاق را هم مسعود رجوی خواند.
نشست دیگری گذاشته شد، به همان صورت اولیه با تهدید و تحقیر، این بار دستور داده شد که مقر زنان باید از مردان جدا شود.
و در نشست دیگری دستور داده شد که تمای نوزادان و کودکان از مادران جدا شود و از اشرف خارج و تحویل افراد بی نام و نشان شوند.
بدترین ساعات ما در اشرف زمانی بود که گریه مادران را می شنیدیم که به اجبار نوزادانشان از آغوششان گرفته می شد.
نشست دیگر و دستور دیگر: همه کارها، فکرها، حرکت ها و گفته ها باید به صورت فاکت نوشته شود، کسی جرات ندارد از عشق و عاطفه همسری و مادری و پدری حرفی بزند، نباید خواب خانواده را ببینی و یا اگر چنین شد باید حتما بصورت فاکت نوشته شود و اگر خدای ناکرده خواب همسرت را دیدی غسل واجب است و بعد از آن شکنجه و زندانی، که چرا به این مسئله فکر کردی تا خوابش را ببینی؟.
نشست دیگری در مورد حفظ اسلحه ها بود، نطق چنین شروع شد: بعد از این اسحله ها، از زنان و فرزندان شما به شما نزدیکترند باید با جان و دل از آنها محافظت کنید. مجاهدی که اسلحه به دست و کلت به کمر نداشته باشد مجاهد نیست ، چون تمام جان و حیثیت و شرف مجاهد در اسحله او خلاصه می شود.
در نشست دیگری فهمیدیم که مریم قجر عضدانلو از شوهرش مهدی ابریشمچی ملقب به شریف، که با مسعود رجوی ارتباط غیر اخلاقی داشته، جدا می شود، خطبه طلاق را مردی به نام بی شرف یعنی مسعود رجوی خوانده و درست فردای آن روز با معشوقه چندساله خود یعنی مریم قجر پاک دامن ازدواج می کند و سفره عقد را شریف می چیند و خطبه عقد را مسعود می خواند ( چه دنیای وارونه ای امروز مال من و فردا مال تو، همین قانون توسط بانوی اول ترور و رقص رهایی، احتمالا الان در فرانسه و آمریکا و اسرائیل هم رعایت می شود) بماند.
روزگار ما به همین منوال دراشرف می گذشت، روزی جارو می کردیم، روزی آشغال می ریختیم، روزی دیوار می ساختیم و روز دیگر خراب می کردیم، به هر صورت سرمان گرم مجاهدیتمان بود، تا اینکه دوباره دستور نشست دیگری دادند.
زمانی به مقر نشست که در ستاد روبروی درب اسد قرار داشت می رفتیم، متوجه شدیم که روی بعضی از بنگال ها و تانکها و مقرها پارچه سفید کشیده اند. وارد مقر نشست شدیم، دوباره رهبر دوراندیش و غایب ما با صدای رسا که انگاری تمام ایران را فتح کرده نطق کردند که: ما برای آزادی ایرانیان حتماً نیاز داریم با دولتهایی هم پیمان شویم که هم قدرت دارند و هم مخالف حکومت ایران هستند، از جمله دولت آمریکا و به همین دلیل باید طبق نظر وسلیقه ارتش آمریکا حرکت کنیم.
باور کنید همه بچه هایی که درسالن بودند بعد از شنیدن این حرفها و دیدن پارچه های سفید درجای خود میخ کوب شدند، ملعون مسعود ادامه داد:
می دانید که دولت آمریکا می خواهد به عراق حمله کند، البته با برادر صدام حسین و یا با ما کاری ندارد. می خواهد از طریق مرز عراق به ایران حمله کند و ما هم به خواسته خودمان می رسیم و تمامی ایران را با کمک آمریکا می گیریم و بعد …
تمام حیله های رجوی را فهمیدیم که خیلی راحت به آمریکا فروخته شده ایم. چند روزی طول نکشید که آمریکا حمله کرد، اشرف غوغا شد، خیلی از نفرات کشته شدند و کسانی را هم که با قانون های رجوی مخالف بودند و زندانی بودند، حمله آمریکا را بهانه کرده و همه آن نفرات را خود رجوی کشت و در نشست ها گفت تمامی نفرات در حمله آمریکا کشته شدند و این حمله باعث شد تا اسلحه ها که همانا ناموس و شرف و حیثیت ما بود را باید دودستی با احترام تمام تحویل ارتش آمریکا بدهیم. بعد از آن متوجه شدیم که تمام صحبتهای مسعود رجوی کشکی بیش نبوده وخودش را خیلی راحت در اختیار آمریکا به بهانه حمله به ایران قرار داده بود.
بعد از این جنگ، مسعود رجوی با وقاحت تمام نشست دیگری گذاشت و می خواست خود فروشی خودش را به نوعی توجیح کند: شما نگران نباشید آمریکا در خدمت مجاهدین از جمله مریم است می خواهد به هرنحوی که شده به ما کمک کند تا به طرف ایران برویم. من تصور می کنم تا چند روز آینده در ایران هستیم. عده ای آماده شدند تا به ایران بروند و بعد نوبت من و شماهاست، نگران نباشید پیروزی از آن ماست، آن عده که می خواستند به ایران بروند سر از فرانسه درآوردند!
بعد مدتی دوباره به نشست دعوت شدیم رهبر غایب درحال سخنرانی بودند و گفت: بعد از این شرف و حیثیت شما سیاج ها و سیم خاردارهای دور اشرف است، این سیاج ها و سیم خاردارها عزیزتر از جان همسران و فرزندان شماست. این سیاج ها خط قرمز ماست. این سیاجها تمامی ایران است. ما به هیچ کس اجازه نزدیک شدن به این سیم خاردارها را نخواهیم داد، مثل شرف وحیثیت خود مراقبت کنید.
دیگر کارمان شده بود محافظت از سیم خاردارها، شبانه روز باید دور اشرف به دور سیم ها می گشتیم تا کسی جرات نکند به شرف و ناموس ما نزدیک شود هرکس نزدیک می شد یعنی حکم مرگش صادرشده بود.
حال فهمیدید چرا رجوی به سیاجها ناموس و شرف می گفت چون تمامی حیثیت و ناموسش را به آمریکا بخشیده بود و پناه آورده بود به مشتی آهن و خاک که ته مانده ناموسش را هم بعد از ۳۰ سال بخشید به ارتش عراق و خدا را شکر که ناموس خودش هم درآغوش دولت هایی مثل امریکا واسرائیل و قطر و عربستان است. (چاه مکن بهر کسی / اول خودت دوم کسی )»

a1 3712


این بود صحبتهای آن عزیز جدا شده که جان و هستی خود را در راه اندیشه کثیف رجوی گذاشته بود و اکنون با آه واشک، یادی از گذشته شوم خودش می کرد.
ما خانواده ها همیشه قدردان این نفرات ستمدیده بودیم و هستیم.
خانواده ها با شنیدن این دردلهای جداشدگان واقعا نمیدانستند درکدام نقطه دنیا قرار دارند، شاید آخر خط دنیا همین نقطه بود، چرا که جنایاتی که در این فرقه صورت گرفته و می گیرد در تاریخ کم نظیر است و تاکنون نیز هیچ دولت و حامی حقوق بشری نسبت به وضع این نفرات رسیدگی نکرده و نه می خواهد که بداند چنین اتفاقی افتاده است.
قرن، قرن تکنولوژی و پیشرفت است، قرن آزادی فکر و تکامل اندیشه و انتخاب هدف، واقعا چرا باید اینگونه جانوران درنده ای در این دنیا جای داشته باشند، در دنیای آزاد امروزی چرا باید این گونه جانیان حامیان داشته باشند که هروز در اجلاس ها و پارلمان ها شرکت می کنند و حضور در این جلسات به چه قیمتی می باشد؟ با قدرتی که رسانه های امروزی دارند یقیناً تمامی جنایتهای فرقه بد نام رجوی را تمام دنیا می دانند ولی برای ما خانواده ها همیشه جای سئوال است که چرا کسانی که خود دم از حقوق بشر و بمب اتم و غنی سازی و هسته ای می زنند چرا هیچ صحبتی از جنایتهای ۴۰ ساله فرقه رجوی به میان نمی آورند؟ چرا هیچ کدام از ملت های جهان کوچکترین حمایتی از هزاران خانواده که فرزندانشان به عمد ربوده شده و در گروگان دژخیمان رجوی هستند نکردند؟
ما خانوادها در هیچ امور سیاسی دخیل نبودیم، اکثر خانواده ها پیر و سالخورده شده اند و یا از این دنیا رفتند، چرا تا کنون با سرکردگان گروه قاچاق انسان هیچ گونه برخورد و یا حتی سوالی نشده است؟
آقایان و خانمها که در این اجلاسها به عنوان نماینده حقوق بشر شرکت می کنید باید اجازه بدهید خانواده های دردمند و چشم انتظار که به صدای فرزند و عزیز خود حسرت به دل مانده اند هم در این اجلاس ها شرکت کنند، خانواده هایی که اکثر آنها حتی قادر نیستند درد دل های خود را حتی به زبان ساده بیان کنند، مادری که کارش فقط آه و نفرین است که چه کسی فرزندش را از آغوشش ربوده، پس این خانواده چگونه می تواند یک سیاستمدار باشد؟ خانواده ایرانی غیرت و شرف دارد، خانواده ایرانی محرم و نامحرم را می شناسد، نمی تواند دامن به پا کرده و در این اجلاس و در آن جشن و با این ژنرال و آن شهردار بگوید و بخندد تا به قیمت خود فروشی خود، شاید به هدفش برسد خانواده ایرانی و یا بهتر بگویم زن ایرانی غیرت و تعصب، وطن پرستی و ملت خواهی را با جانش معامله می کند، زن ایرانی یعنی: غیرت، شرف، ناموس و لیاقت در تمام امور زندگی اعم از خانواده و اجتماع.
کسی می تواند مدافع این خانواده ها و ملت ایران باشد که خود الگویی در تمامی مراحل زندگی باشد. همین پارلمان های اروپایی از شوهر اول و دوم مریم قجر عضدانلو ابریشمچی رجوی و غیره سئوال کنند، از تحصیلات عالیه فرزندانش، از موفقیت های شوهرش و یا از امور زندگیش تا به ننگین بودن و فاسد بودن این زن پی ببرند که بوی تعفن آن دنیا را گرفته.
متاسفانه فرزندان ما به دست و حیله کسی ربوده و اسیر شده که موجب ننگ و سرافکندگی خانواده ها در تمام دنیاست که چند بند آن توسط یکی از عزیزان دربند این فرقه در ابتدای این نوشته آورده شد.
ناقض حقوق بشر فرزندانمان که خود مدافع حقوق بشر شده و برای ایران تعیین تکلیف می کند، تروریست فراری که به آغوش ظالمان و جانیان عالم پناه برده، برای انرژی هسته ای و غنی سازی در ایران نظر می دهد.
خدایی روی سن رفتن و دست روی دست گذاشتن و یک لبخند مونالیزایی زدن فکر می کنید چقدر برای ملکه ترور آب می خورد. کاش می توانستیم از اعضای پارلمان بخواهیم، از حمایتها و خدمت های بشر دوستانه این مدافع حقوق بشر یعنی همان بانوی ترور درحق جداشدگان، از چندین هزار ایرانی که به دستور همین ملکه تروریست شهید شدند، از نفرات گمنام ایرانی که اجسادشان در گور دسته جمعی اشرف پیدا شده است، از نفراتی که در اشرف خودکشی و یا خود سوزی کردند، از پول های دزدی عراقیها سئوال کنند، از بیست وپنج هزار کردی که بدستور همین مدافع بزرگ حقوق بشر یعنی مریم قجر عضدانلو و مسعود رجوی کشته شدند بگویند!

rajavi 15


چرا اعضای پارلمان های اروپایی حرفی از بچه های اسیر ما نمی زنند؟
چرا نمی پرسند این نفرات چگونه به اشرف آورده شدند؟
چرا نمی پرسند آیا این نفرات با اطلاع خانواده ها وارد اشرف شدند؟
چرا نمی پرسند چرا نفرات اسیر نمی توانند با خانواده هایشان ارتباط برقرارکنند؟
نمی پرسند وقتی خانواده ها چهار سال در پشت زندان درب اشرف برای ملاقات عزیزانشان انتظار کشیدند چرا اجازه هیچ ملاقاتی را ندادند ؟
نمی پرسند که چرا خانواده ها را با سنگ و آهن می زدند؟
روزگاری بود که سیاج های دور زندان اشرف، شرف و ناموس مسعود رجوی بودند و الان همان سیاج ها به اعضای پارلمان اروپایی تبدیل شده که مریم قجر عضدانلو را احاطه کرده‌اند.

برگرفته از خاطرات مادر ثریا عبدالهی از زمان حضور چهار ساله‌اش در عراق

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=83

نوشته های مشابه