ثریا عبداللهی : ای صبا از من به فرزندم پیمان بگو، زنده برگشتن ز کوی یار شرط عشق نیست
منیم آنام ، بیزی گور نچه درده سالدیلار بالامیزی ، المیزدن نچه هچ یره ، الدیلار
منیم آنام ، نه تز سفر یوکی باقلادین یارالی اورکی میزی ، بیر ده تزه دن ، داغلادین
منیم آنام ، انتظار گوزلرینه ، قربانم سنین خاطرلرینی ، یادا سالیپ آغلارام
خانم ثریا عبداللهی شیرزنی آذری از شهر اردبیل در تلاشی خستگی ناپذیر برای رهایی تنها پسرش امیر اصلان از اسارت سران فرقه خشونت طلب مجاهدین در کمپ لیبرتی
دارودسته رجوی عاجز از درک احساسات مادرانه
بله خاطرات خانواده هایی که چهارسال تمام در کنارهم زندگی کردند، هم درد و هم سنگر بودند، باهم میخندیند و باهم گریه میکردند، تمام شدنی نیست، خواندن دسته جمعی دعاها ، زیارت عاشوراها، دعای کمیلها، دعای توسلها، سوره یاسین ها ، فقط برای دیدار چند لحظه عزیزان!اخ که چه شوری بود وقتی خبر فرار عزیزی را میشنیدیم، چه جشن و سروری به پا میشد.
خاطرم هست زمانی که آقای دشتی و امیری فرار کرده بودند، نبودید که ببنید خانم شوکت قاسمی چگونه دور این نفرات میگشت و عکس پیمان را نشان میداد و میگفت : ترابخدا این پیمان من است، میشناسی؟ چکار میکنه؟ ازمن حرفی میزنه؟ نگفته که منهم میام؟ فکر میکنی که فرار کنه” (با نوشتن این خاطرات گریه مجالم نمیدهد که دکمه های کیبورد را ببنیم بنویسم چه کنم که تمامی تار وپودم میسوزد باین سفر نابه هنگام مادر پیمان کرد میر آتش به جانم زده) شما نمیدانید گاهی بدنبال دشتی میرفت، گاهی امیری را به محل خلوتی میکشاند و از پیمان میپرسید. این مادرمثل یک کبوتر بی بال به دور سیمهای خاردار میگشت و چنان گونش را به این سیمها میچسباند که انگاری پیمان را میخواهد بغل کند میگفت :” بخدا پیمان همین نزدیکیهاست، سیمها بوی پیراهن پیمان را میدهد “
خانواده های ایرانی خواستار آزادی و نجات فرزندان و بستگانشان از اسارتگاه رجوی در عراق هستند
اخ که وقتی جای زخم سنگ را به من نشان داد جگرم آتش گرفت با آن قیافه مظلوم، شروع به گریه کرد تا فهیمد که منهم بغضم گرفته فورا” درآغوشم گرفت و گفت : ترابخدا گریه نکن من خیلی ازاین سنگها خوردم الان دیگه جونم سفت شده نگاه کن (وقتی پاهای مادر پیمان را دیدم دیوانه وار به طرف بلندگوها در درب ورودی قرارگاه اشرف رفتم باور کنید نمیدانستم چه بگویم فقط حرفهایم را بهانه کرده بودم که فریاد بزنم و بگویم لعنت و نفرین بر فکر و اندیشه شما سران فرقه رجوی که جواب گریه و آه ناله مادران را اینگونه میدهید) با گریه ادامه داد: همش به من میگن مزدور برو گم شو بخدا قسم نمیفهمم مزدور یعنی چی؟ البته وقتی به من گفتند الدنگ گفتم رجوی الدنگه که بچه منو دزدیده،خوب گفتم ولی فکر میکنم امروز و فرداست که پیمان هم فرار کنه چون خواب دیدم که برگشته و من میگفتم چرا دیر آمدی میگفت نمیشد فرار کردن سخته “
محبتهای مادر پیمان نه گفتنی ات و نه نوشتنی! بین ما خانواده های دائمی یک نوع انس خانوادگی به وجود آمده بود اگر کسی در بین ما مریض و یا کسالتی پیدا میکرد، خودمان را به آب و اتش میزدیم تا بهبودی حاصل شود، مادر پیمان ( مرحومه خانم شوکت قاسمی ) بیشتر ازهمه ، در تمامی مراحل حرکت از دورقرارگاه اشرف گرفته تا کارهای آشپزخانه و انبار و کانکسها، کمک حال خانواده ها بود.
ماههای اخیر دختر خانم کرد میر طی تماسی گفت: دوری پیمان مادرم را زمین گیر کرده هفته گذشته بردیم عمل.
بخدا قسم وقتی وارد اتاق عمل شد عکس پیمان روی سینه اش بود و وقتی به هوش آمد فقط میگفت: پیمان بیا، روزعید فطر بود پیمان در سیمای آزادی آواز میخواند، مادرم سکته کرده بود.هیچ گونه حرکتی نداشت ولی وقتی صدای پیمان را شنید از چشمهای مادرم که بسته بود اشک میریخت نمیدانم چه کنم ولی شما را قسم میدهم بخدا، اگر خبری شد و انشالله بچه ها آزاد شدند به من زود خبر بدهید که به مادرم خبر خوشی بدهم و بیشتر ازاین نگران نباشد بخدا هیچ کس را نمیشناسد ولی فقط اسم پیمان و صدای پیمان را میداند و همین.
هفته گذشته بود که خانم کرد میر( دختر مرحومه شوکت قاسمی ) تماس گرفت گریه مجال صحبت کردن را نمیداد، خودم فهمیدم و با هم شروع کردیم به گریه کردن، تمام خاطرات چهارساله در ذهنم تداعی شد، تمام محبتها و صحبتها و لهجه شیرین کرمانشاهی مادرپیمان همیشه فریاد میزد: ” پیمان “.
آقای آرش رضایی برادر ارجمندم: خانم شوکت قاسمی ، مادر پیمان کردمیر که هفده سال تمام درانتظار فرزند بود و دوسال تمام پشت سیم خاردارها فریاد زد و گریه کرد وضجه زد ولی هیچ فریادرسی نیامد و هیچ کس ار پیمانش برای این مادر دل نگران خبری از بوی یوسفش نیاورد و نمیدانم چرا بی خبر سفر کرد. آخر همیشه میگفت تاآخر لحظه آزادی همه بچه ها در کنارت هستم، شاید از وعده های امروز فردای من خسته شده بود،شاید از نامردیهای این دنیا خسته شده بود، شاید برای زخمهای سنگها مرحمی پیدا کرده و رفته و یا شاید… بعد از انهمه انتظار و گریه صبرش سر آمد یوسفش نیامد و رفت!!!
ما خانواده های داغ دار همیشه به یاد خوبیها و مهربانیهای خانم شوکت قاسمی مادر پیمان کرد میر هستیم و لحظه ای تا آزادی پیمان و پیمانها اسیر در چنگال اختاپوسان و جلادان ، آرام نخواهیم نشست و انتقام حسرت دیدار مادران و پدران چشم براه سی ساله را خواهیم گرفت .
بیر اوچیدیم بو چرپینان یئلینن
باغلاشیدیم داغدان آشان سئلینن
آغلاشیدیم اوزاق دوشن ائلینن
بیر گوریدیم ،آیریلیغی کیم سالدی
اولکه میزده ،کیم گتدی ، کیم قالدی
زنده باد یاد و خاطره خانم شوکت قاسمی
خانم شوکت قاسمی
خانواده ها خواهان رهایی فرزندان و بستگانشان از سیطره سران فرقه رجوی در اردوگاه لیبرتی هستند