• امروز : چهارشنبه - ۵ دی - ۱۴۰۳
  • برابر با : Wednesday - 25 December - 2024

مهوش سپهری (نسرین) زندانبان مجاهدین خلق و قاتل نسرین احمدی

  • کد خبر : 793
  • 05 ژانویه 2015 - 6:35

مهوش سپهری (نسرین) زندانبان مجاهدین خلق و قاتل نسرین احمدی

مهوش سپهری ” خواهر نسرین” یا بقولی پایه گذار فرهنگ لمپنیزم و دیکتاتوری در تشکیلات رجوی

mahvash sepehri

مهوش سپهری با نام مستعار نسرین یکی از مهمترین عاملین سرکوب و زندان سازی و زندان بانی در سازمان مجاهدین و عامل قتل نسرین احمدی

در اولین معرفی شورای رهبری مجاهدین، مهوش سپهری چند گام آن طرف تر از مریم ایستاده بود و در دو سوی مریم رجوی، … فهیمه اروانی و جانشین فرمانده کل ارتش یعنی عذرا علوی طالقانی قرار داشتند. طی این دو سال، مهوش سپهری که چند گام دورتر از مریم رجوی نسبت به این دو قرار داشت، توانسته بود حل شدگی بیشتری از خود نشان داده و به مداری مافوق شورای رهبری ارتقاء یابد. این مسئله در احزاب و دیگر سازمانها چیز غیرطبیعی نیست که کسانی در هر دوره با توجه به توانمندیهایشان می توانند به مدارهای بالاتری برسد و رأی بیشتری بدست آورند، اما نباید فراموش نمود که مجاهدین بعد از انقلاب ایدئولوژیک ، شاخص دیگری برای تعیین صلاحیت پیدا کرده بودند: «حل شدن هر چه بیشتر در رهبری عقیدتی». مهوش سپهری توانسته بود به مقام دست نیافتنی همردیفی رهبری عقیدتی دست یابد

mojahed

ماجرا چه بودهمانطور که پیش از این اشاره ای کرده بودم، در اولین انتخاب شورای رهبری توسط رجوی، هدف کنار گذاشتن تمامی مردانی بود که به طور مستقیم در تصمیم گیریهای رجوی شراکت داشتند. در اولین گام هم گفته بودم که وی با اعلام رهبری مطلقۀ عقیدتی خود، دفتر سیاسی را منحل کرد تا شریکی برای تصمیم گیریهایش نداشته باشد، اما اینکار مکفی نبود و وی ناچار به برداشتن گامهایی دیگر در این راستا بود. برای پس زدن مردان هم تراز خود، ابتدا کل شورای رهبری سازمانش را از زنان برگزید تا یک مدار پیرامون خودش را آب بندی نماید. ولی اینکار باز هم در آینده خطراتی برای وی داشت. …این کار باز هم هزینه هایی را بر دوش رجوی می گذاشت و او باز هم ناچار بود در انجام هرکار غیراخلاقی و غیرانسانی و یا مخرب و فروبرنده، با چنین افرادی بحث و جدل کرده و پاسخگوی اعمال خود باشد برای رجوی که روز به روز تلاش می کرد خود را تنها پایۀ تصمیم گیریها نماید این مسئله قابل قبول نبود. مهمترین کار وی در این سرفصل، لگام زدن به شورای رهبری منتخب خودش بود و این «لگام» چیزی نبود جز شخص خانم مهوش سپهری.

خانم مهوش سپهری تا مدتی پیش از آن مسئولیت چندانی نداشت و عمدتاً در آشپزخانه های ارتش و پشتیبانی مشغول به کار بود. …. این ویژگی همان چیزی بود که رجوی به دنبال آن می گشت. کسی که نه آشنایی جدی با مسائل سیاسی دارد و نه توانمندی نظامی داشته و جنگی را فرماندهی کرده باشد و نه سابقۀ تشکیلاتی طولانی داشته باشد که بعدها مدعی او شود. آنچه مهم بود اینکه وی خالی از هر تخصص و در عین حال سرسپردگی کامل به رجوی داشت. درست مثل کودکی که مغز او آمادۀ پذیرش هر آموزشی توسط مربی و کاملاً وابسته به آنها باشد

درخاطره دیگر از جداشدگان می خوانیم : مهوش سپهری با نام مستعار نسرین بعد از ابراهیم ذاکری مهمترین عامل اجرایی سرکوب و زندان سازی و زندانبانی در سازمان مجاهدین بوده است، یکی ازعملکردهای برجسته خانم مهوش سپهری جاری کردن فرهنگ لومپنیزم با مشارکت رفیعی نژاد و جابرزاده در سازمان مجاهدین بوده است. یعنی محمد علی جابرزاده در بین آقایان مجاهد در درون تشکیلات، نادر رفیعی نژاد در درون زندان ها و مهوش سپهری در میان خانم های مجاهد( در مناسبات تشکیلاتی و درون زندان) وظیفه ترویج فرهنگ لومپنیزم و فحش و دشنام را بین اعضای سازمان بر عهده داشته اند. درصورتیکه در گذشته در درون تشکیلات سازمان بی ادبی و توهین و دشنام جایی نداشت. وی عبارات و کلماتی را علیه زنان معترض سازمان بکار برده است که قلم نیز از نوشتن آن شرم دارد، ولی باید نوشت مهوش سپهری برای ترساندن زنان معترض در سازمان مجاهدین، با اشاره به زندان ابوغریب عراق به آنها می گفت: “آهان حالا دیگه دلتون مرد عراقی می خواهد.”

در مطلب دیگری می خوانیم . ..خانم مهوش سپهری که به کرات در گذشته با نام های مختلف از جمله رئیس دفتر مریم عضدانلو(رجوی)، دبیر اول شورای ملی مقاومت مجاهدین… در نشریات مختلف سازمان معرفی گردیده است، شخصی است که بسیاری از زندانیان آزاد شده از عراق وی را بعنوان سرشکنجه گر خود معرفی کرده اند. نام ایشان همچنین در کتاب آقای مسعود بنی صدر به چشم می خورد (به نام خواهر نسرین) که در خیابان های لندن و به همراه گروه ضربتی که از پاریس آورده بود، قصد ربودن آقای بنی صدر در لندن را داشته است. یکی از دلایلی که آقای رجوی برای ارتقاء یک شبه ایشان در فرقه عنوان نموده است این است که ایشان سواد ندارد و بنابراین در اجرای فرامین، نمی تواند ناخواسته از خودش چیزی کم و یا اضافه کند. خانم مهوش سپهری، متولد سال ۱۹۵۶، در سنندج است که بعد از انقلاب در پاوه به همکاری با مجاهدین پرداخت. وی در عملیات فروغ جاویدان یکی از فرماندهان عملیات بود و شهرتش در مجاهدین را در سرکوب کسانی بدست آورد که حاضر به قبول جلسات دیگ و غسل هفتگی و دیگر روش های مغز شویی نمی شدند. خانم سپهری بر طبق اعترافات نشریات رسمی خود فرقه، در جریان کشتار کردهای عراقی (عملیات مروارید) فرمانده محور پنجم ارتش خصوصی صدام بوده و پس از بارز کردن لیاقت های نهفته شان!! در این کشتار به معاونت فرماندهی ارتقاء مقام می یابد

هم چنین آقای مجید روحی در خاطراتش نوشته : مهوش سپهری (نسرین) مرا صدا کرد و حکم اعدام به من ابلاغ نمود. او گفت که حکم مرا رهبر مقاومت (یعنی مسعود رجوی) امضا کرده که من هم وصیت نامه ام را نوشتم و دادم. بعد یکروز چشم بند زدند و به محلی بردند که نسرین و احمد حنیف نژاد آنجا بودند.

در خاطراتی دیگر چنین می خوانیم :

نگاهی به دادگاه‌های مجاهدین و نقش مسئولان آن در این دادگاه‌ها

سال هشتاد قبل از نشست های طعمه که مسعود رجوی در حال تدوین آن بود تصمیم گرفته شده بود کسانی که از نظر سازمان قرمز هستند را جداگانه دادگاهی کنند. یعنی در جمع بالای سازمان دادگاهی شوند. قرمزها کسانی بودند که خودشان گفته بودند ما دیگر نمی خواهیم در سازمان بمانیم. اینها قرار بود که جداگانه دادگاهی شوند تا قبح بریده بودن در جمع بزرگ نشست طعمه ریخته نشود و تقریبا کسی نتواند بگوید میخواهم جدا شوم. البته داستان من فرق میکرد من هیچ گاه نگفته بودم نمیخواهم مبارزه کنم. ولی کاری هم که کرده بودم جرمش بیشتر از این بود که بگویم نمی خواهم مبارزه کنم. به هر حال این نظر من در مورد برگزاری دادگاه های آن موقع بود.

قاضی القضات که نسرین یا مهوش سپهری بود در عرض یک دقیقه یک سوال می کرد بستگی به گزارشی که از پرونده این فرد داده شده بود ولی سوال یکی بود میخواهی بروی یا میخواهی بمانی ؟ در طول این یک دقیقه نسرین متوجه میشود که بالاخره این نفر جزو کسانی است که میخواهد بماند یا برود دنبال زندگیش؟ که تقریبا نود و نه درصد هم میخواستند بروند شاید غیر از من همه میخواستند بروند. بعد از یک دقیه چه این نفر جواب بدهد میخواهم بمانم چه بگوید میخواهم بروم نتیجه تقریبا یکی بود.

با هماهنگی هایی که از قبل با هم کرده بودند پهلوانان زنجیر به دست به بیچارگان در زنجیر حمله ور            می شدند. اما این سوال هم باز از روی هیچ دلسوزی نبود در واقع با جواب این سوال مشخص می شد که در کدام سمت حمله کنند. مثلا اگر کسی می گفت من میخواهم بمانم همه گی حمله میکردند و می گفتند غلط کردی می خواهی بمانی تو اخراجی تا آن نفر به غلط کردن بیافتد و امضا بدهد که به خواست خودش و اصرار خودش در سازمان است.

و النهایه با هزار تا تعهد او را راهی و آماده نشست های طعمه که چهار ماه بود میکرد واما دسته دوم که میگفتند میخواهیم از سازمان خارج شویم مسولیتها تقسیم شده بود.

نسرین سوال را می کرد و کد شروع حمله را می داد. همه از دم داد می زدند مهم نبود که تو می شنوی یا نه مهم داد زدن آن‌ها بود. مهم شکستن نفر سوژه بود . یکی از فرمانده هان رده بالای زن که فرمانده وقت نفر نبوده بلکه در دوره های قبلی فرمانده این نفر بوده نقش پلیس خوب را بازی میکرد. مثلا در مورد من ژیلا دیهیم که فرمانده دوران پذیرش من بوده و این طور وانمود می شد که حق مادری بر گردن امثال من دارد نقش پلیس خوب را بازی می کرد. در میان هجمه های کشنده که به روشنی شکنجه روانی است و همه داشتند جیغ می زدند و مردها داد می زدند. ژیلا با حالت زاری می گفت آرش دارند می کشندت اعتراف کن دیگه که جاسوس هستی تا ولت کنند.

محمد علی جابرزاده نقش این را داشت که شروع کند و نشست را سمت دهد به اینکه این نفر دیگه الان مسئله اش جاسوسی است. یعنی اینکه دیگه این نفر اصلا حق نداشت به موارد اعتراضیش به سازمان حرف بزند فقط باید اعتراف میکرد که جاسوس است و بگوید من را مورد عفو رهبری قرار دهید.

پسر فوکولی سازمان محمد محدثین و شریف با نگاه های عاقل اندر سفیه خویش، خود را صاحبان سازمان میدانستند و از موضع بالا سکوت میکردند تا زمان برسد به صحبت کردنشان و فقط نگاه میکردند و با نگاه هایشان به پروسه شکستن افراد کمک میکردند.

من پنج ساعت بدون وقفه زیر فریاد بودم. فریاد هایی که هیچ چیز از آن نمی فهمیدم فقط گاه گداری می فهمیدم که میگفتند تکه تکه ات میکنیم.

من از تجربه سال هفتاد و شش که داشتم و در آن دوران هم دوماه زندان انفرادی بودم میدانستم که چطور با این شرایط مبارزه کنم. فکرم در آن نشست و دادهای آنها نبود. به فیلم ها و مسابقات فوتبال فکر میکردم تا اینکه مورد آسیب این شکنجه روانی قرار نگیرم. ولی بعد از یک ساعت که داد زدنها و جیغ زدنها ادامه داشت من تعادل روحیم بهم خورده بود . بعضی وقتها فکر میکردم این آدمها دیوانه هستند . و بعضی وقتها فکر میکردم ممکن است خودم دیوانه شده ام و این صحنه ها واقعی نیستند. چون هیچ دلیلی برای این کار نمی دیدم.

به هر حال بعد از پنج ساعت بدون وقفه نسرین برگشت. چوب دو متری در دستش بود من به نظرم می رسید او چوپان است و بقیه هم گوسفند هستند چه بسا که هرازگاهی با چوبش آهسته میزد روی دستان کسانی که زنجیر پاره کرده بودند و حتی از ماموریتی که بهشان داده شده بود پا را فرا تر گذاشته بودند.

نسرین که وارد شد من دیدم «شریف» (مهدی ابریشم‌چی) دستش بالا است خیلی بالا . من همه چیز را می فهمیدم که چکار میکنند ولی دلیل این کار اورا نمی فهمیدم. آخر شریف در سازمان مرد بالایی بود حتما کارهایی که میکرد اینقدر بالا مقام بود که من پایینی از فهم آن عاجز باشم. خلاصه اینکه تنها چیزی که به نظرم رسید این بود و منتظر بودم که محکم توی گوشم بزند.

همه با شدت و حدتی زیاد مشغول داد زدن و جیغ زدن و تهدید کردن بودند. نسرین هم من را زیر نظر داشت و می دانست من ذهنم توی نشست نیست و از من پرسید که من چی گفتم الان؟ من هم که گوش نمیکردم اشتباه جواب دادم که این خود باعث شد بیشتر داد بزنند من در یک جمع نزدیک به ششصد نفر بودم. شاید بیشتر بودند ولی تعداد دقیق یادم نیست.

خلاصه نقشه مشخص شد. شریف (مهدی ابریشم‌چی) محکم با همان دستی که بالا بود زد روی میز و همه در جا ساکت شدند. خفه شدند صدا از کسی در نمی آمد. همه ساکت شدند تا شریف تیر خلاص را بزند و زد فضای بیدادگاه ساکت بود تا من به خوبی تیرخلاص انقلاب را بخورم .

جملات دقیق مهدی ابریشم‌چی رئیس کمیسیون صلح شورای ملی مقاومت

ولد زنای فلان فلان شده می فرستمت زندان ابوغریب فلان فلانت کنند. یک نسقی از تو بکشم. و اینها را چنان با جدیت میگفت که من خودم را زیر تجاوز در زندان ابوغریب دیدم. و دلم به حال مادرم سوخت که اینطور از فاصله هزار کیلومتری مورد عطوفت تاثیرات «انقلاب ایدولوژیک» قرار گرفته و بطور خاص اینکه زن هم بود . و مورد لطف بیشتری قرار گرفت…

قصاص قبل از جنایت و سرنوشت سوژه

زهی بی شرفی، این فحش نقطه پایان امید افراد حاضر به برگشتن نفر به سازمان بود و بعد وارد فاز بعدی می‌شدند.

احمد حنیف نژاد میگفت این نفر که خارج نمیره ما میفرستیمش ایران. ایران هم رفت میگه خوب حالا که شما من را فرستادید ایران من هم همکاری میکنم و هر چه وزارت اطلاعات دیکته کرده را میگوید و ما هم دیگر دستمان بهش نمی رسد پس قبل از اینکه از تیررسمان خارج شود باهاش صفر صفر میکنیم و به قول خودم بهش گفتم قصاص قبل از جنایت؟ و جواب او خنده ای حق بجانب و قهرمانانه بود.بعد از فحش دادن، نیم ساعت هم داد زدن را ادامه دادند تا اینکه به قول خودشان صفر صفر کردند با من. بعد هم به دقیقاً به شیوه ای که در استخبارات ارتش عراق من را جابجا کرده بودند با دست بند و چشم بند و یک پتو روی سرم ، کله ام را هم زیر صندلی کردند و سوار ماشینی کردند که خودش هم پرده داشت، جابجا کردند.من به نوبه خود تشکر دارم از این سازمان انقلابی که وظیفه انقلابی خودش را به نحوه احسن انجام داد…………

و اما خاطره دردناک سربه نیست کردن خانم نسرین احمدی …

یکی دیگر از موارد تاسف بار و غم انگیزی که آقای خلیل رمضانی نصب …برایم تعریف کرد مربوط به خانم نسرین احمدی است خلیل خود شاهد بود که چگونه نسرین تحت شکنجه مهوش سپهری( با نام مستعارنسرین) جان خود را از دست داد. خلیل رمضانی نصب خود از افرادی بود که نزدیک به بیست و پنج سال در تشکیلات رجوی فعالیت کرده بود. ایشان قبل از آنکه از قرارگاه اشرف خارج شده و به کمپ امریکا بیاید فرمانده گردان بود و رده تشکیلاتی بالایی داشت.خلیل در این رابطه برایم نقل کرد خانم نسرین احمدی از افرادی بود که در سال۷۴ تازه (سه سال) به گروه رجوی پیوسته و به قرارگاه اشرف منتقل شده بود.او (حدودا”۲۵ساله) و راننده نفربر BMPبود.ایشان بعد از مدتی اقامت در قرارگاه از مناسبات فاشیستی و ضد دموکراتیک قرارگاه اشرف به تنگ آمد و با مشاهده رفتارهای بیمارگونه فرماندهان قرارگاه نسبت به افراد حاضر در آنجا به لحاظ روحی دچار یاس و ناامیدی شد و در نتیجه بنای ناسازگاری را با فرماندهان خود گذاشت و تصمیم گرفت از سازمان رجوی جدا شود. اما سران سازمان به بهانه های واهی و مختلف مانع خروج او از قرارگاه اشرف می شدند تا اینکه مهوش سپهری عده ای از فرماندهان از جمله خلیل رمضانی نصب را که هشت نفر بودند به دفتر خود احضار و افراد مذکور را برای منصرف کردن نسرین از تصمیمش برای خروج از قرارگاه و جدایی از سازمان به مدت یکساعت توجیه کرد و به آنها گفت که نسرین قصد دارد از اینجا برود و ما باید هر طور شده او را راضی کنیم تا نسبت به سازمان و اهداف آن وفادار باشد و در تصمیم خود برای خروج از قرارگاه تجدیدنظر کند زیرا اگر پای او به اروپا برسد بیم آن می رود که بر علیه سازمان موضعگیری کرده و دست به افشاگری بزند.خلیل در ادامه تعریف ماجرای مذکور گفت: سپس مهوش سپهری دستور داد نسرین احمدی را به محل نشست ما آوردند و با دیدن او مهوش و دیگر فرماندهان حاضر در جلسه سعی کردند به نوعی نسرین را از تصمیم خود منصرف سازند اما نسرین بسیار مصمم بود و از ابتدای شروع جلسه تا آخر که از ساعت یک بعد از ظهر شروع و تا ساعت هشت شب ادامه داشت همچنان در تصمیم خود پایدار ماند و بعد از بحث و جدل های فراوان نسرین اظهار داشت که به هیچوجه تمایل قلبی و ذهنی برای ماندن در تشکیلات ندارد و می خواهد سازمان هر چه زودتر زمینه خروج او را از قرارگاه اشرف فراهم کند. در حوالی ساعت هشت شب بود که ناگهان مهوش سپهری بسیار عصبانی شد و با میله آهنی که از قبل آماده کرده بود به نسرین حمله ور شد و آنقدر میله آهنی را بر سر او زد که نسرین روی زمین افتاد و به حالت اغماء فرو رفت. یکی از فرماندهان با دیدن این صحنه به مهوش سپهری گفت تا او را به بیمارستان منتقل کنند اما مهوش در کمال خونسردی گفت نسرین خود را به موش مردگی زده است و لحظاتی بعد مشاهده کردیم که نسرین قلبش از کار افتاد. من که خود ناظر این جریان وحشتناک بودم بسیار وحشت زده شدم و مات ومبهوت به جسد بی جان نسرین که دقایقی قبل زنده و سر حال بود خیره شده بودم که بلافاصله مهوش به چند تن از فرماندهان حاضر در اتاق دستور داد تا جسد نسرین را از آنجا ببرند. دو ساعت بعد دوباره مهوش سپهری حاضران در جلسه را به دفتر خود احضار کرد و گفت نسرین احمدی به علت سابقه بیماری سکته مغزی کرده و به ما هشدار داد تا در این مورد با کسی سخن نگوئیم و هنگام بدرقه ما از دفترش گفت: شتر دیدید ، نه دیدید.!!!

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=793

نوشته های مشابه