مادران، قربانیان فراموش شده ۱۴
خانم ابوالفتحی نیاری مادر زجر کشیده برات ربیعی نیاری می گوید:
“… به غیر از ما یازده نفر، خانواده های دیگری هم بودند که از تبریز و سایر شهرهای ایران آمده بودند. با اضافه شدن ما به خانواده هایی که در درب کمپ اشرف بودند و دقیقا خاطرم نیست آن ها نیز چند نفر بودند انگار خونی به رگ تپنده گروه خانواده ها دمیده شد و شور و شوق در چهره نا امید آن ها پدیدار گردید. انگار تازه داشت سفر من شروع می شد سفری که قرار بود چند روز طول بکشد که یک ماه به درازا کشید. ساعت های اولیه به درد دل گذشت و آشنایی با هم و این که تجربه چند روزه ی خانواده ها را شنیدیم. ای دل غافل، آن جا بود که متوجه شدیم سران مجاهدین خلق درهای اشرف را بر روی خانواده ها کاملا بسته اند و اجازه ورود و خروج به هیچ جنبنده ای نمی دهند!؟ آخر یکی نبود به سران مجاهدین خلق حالی کند که من برای دیدار پدرم آمده ام و می خواهم او را بعد از بیست سال ملاقات نمایم. آن قدر پشت درب اشرف بابایم را صدا می کردم و بابا، بابا می گفتم که افسران و سربازان عراقی خیال می کردند اسم من باباست و تا مرا می دیدند، می گفتند بابا! صبح به سمت درب اسد (شیر) رفتیم. چقدر در این چند سال تغییر کرده بود. همه قرارگاه اشرف در اختیار مجاهدین خلق بود ولی انگار محوطه کوچک شده بود. عراقی ها نصف بیشتر اشرف را گرفته بودند،دیگر خبری از آن اتاقک کوچک بازرسی فرقه مجاهدین خلق با آن همه دستگاه های پیشرفته نبود. دیگر کسی در حیاطش با تانک هایشان مشاهده نمی شد. باب اسد که زمانی وسط کمپ مجاهدین خلق بود در اختیار عراقی ها بود. حالا من بودم و خانواده ها و یک در بسته و حصارهای کشیده شده و کلی آرزوی بر باد رفته که پشت این درها در یک منطقه نامعلوم گرفتار گرگ بی صفتی چون رجوی شده بودیم.
لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=6499
- ارسال توسط : feraghnews.ir