ششمین تلاش خانواده ها
گزارش تکمیلی روز اول
دیروز ۹ مرداد که مسیر مهران تا بغداد را با تعدادی از خانواده های اسیران فرقه ی رجوی، پدران، مادران، خواهران و برادران چشم انتظار باز به شوق ملاقاتِ عزیزانمان طی می کردیم و هوا بسیار گرم و طاقت فرسا بود که ناخودآکاه به یاد عزیزانِ دربندم در لیبرتی افتادم که اکنون دراین هوای داغ و سوزان و در کانکس های آهنی چه می کنند و بی اختیار اشک از دیدگانم جاری شد.
امروز یکشنبه ۱۰ مرداد روزی که گرمای پنجاه درجه در بغداد بیداد می کند به اتفاق چشم انتظاران کهنسال که برخی نیز بر صندلی چرخ دار سوارند، حدود چهار بعد از ظهر عازم لیبرتی شدیم. دلهای همه ی چشم انتظاران مضطرب در تب و تاب بود. ما حدود ساعت پنج عصر به مقصد رسیدیم.
باز سربازان نه چندان خوش اخلاق عراقی صف در صف مقابلمان بودند.
ما به شوق دیدار با عزیزانمان به لیبرتی آمده ایم اما دریغ و درد از همدلی و همراهی. ما به مقابل شیاری رسیدیم که نزدیکترین نقطه به کانکس ها، همان سلول های آهنی زندان خودساخته ی رجوی هاست. باز افراد از خودبیگانه شده ی فرقه مانند ربات های بی اراده با صورتهای بوشیده مقابل ما ایستادند.
همراهان بی تاب من شروع به فریاد زدن و خواندن عزیزانشان با صدای بلند کردند. بی تابی و دلتنگی نیم ساعتی امان از کفِ ما ربود و با اشک و فریاد توأم با همهمه جگر گوشه هایمان را فراخواندیم. این بار نیز تلاش شده بود با ایجاد موانع بسیار، مانع دید ما به درون لیبرتی بشوند.
ما تنها یک خواسته داریم، ملاقات با عزیزانمان. ما با اشک و آه هر کدام عزیزانمان را صدا می کردیم. فرصت بدست آمده بسیار زود به اتمام رسید و نیروهای عراقی ما را بازگرداندند و ما با دلی شکسته اما امیدوار به محل اقامتمان بازگشتیم.
دگر از درد تنٖهایی، به جانــم یار می باید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می باید
یکشنبه ۳۱ ژوئیه ۲۰۱۶