در میزگرد سریال تلویزیونی «عملیات مهندسی» عوامل، با اشاره به فراز و فرودهای ساختاری و محتوایی، از چالشهای این نوع ژانر گفتند.

به گزارش فراق، چندی پیش سریال تلویزیونی «عملیات مهندسی» به ایستگاه پایانی خود رسید. این سریال که با زاویه جدید به منافقین مینگریست، روایت خود را بر مبنای داستان طرح عملیات مهندسی گذاشت و تاریخ معاصر را در قالب درام برای مخاطب تعریف کرد.
خبرگزاری فارس در میزگرد این سریال، گفتوگویی داشته با عوامل یعنی محمدرضا شفیعی، تهیهکننده، سروش محمدزاده، کارگردان و نادر سلیمانی، بازیگر این مجموعه که بخشهایی از آن را به انتخاب فراق میخوانید:
پاشنه آشیل یک کشور نفوذ است
شما پیش از این نیز در آثار مرتبط با منافقین نقش آفرینی داشتید. تجربه عملیات مهندسی چگونه بود؟
نادر سلیمانی: ارزش یک داستان به نوع مخاطبش است. یعنی وقتی که مخاطب جویای ان میشود و میخواهد دنبال کند نشان میدهد که قدرت این نمایش و این داستان یا این فیلم چقدر است. ما در سریالهایمان تا حالا یک همچین شکلی هیچ وقت نداشتیم مخصوصاً در دهه ۶۰. من مخالفم که میگویند سریالهای دهه ۶۰ طرفدار ندارد. علت آن را مخصوصاً در خانواده خودم میبینم. دخترم نگاه میکند. حالا چه لزومی دارد به ساخت این فیلمها؟ اگر در آن نواندیشی و تفکر باز نباشد و یک جوری ربط به زمان حالمان نباشد، مخاطب از دست میرود. الان نگاه کنید بحث همین منافقین در این فیلم یک جورهایی ما در این جنگ ۱۲ روزه هم اگر بخواهیم نگاه کنیم داریم میبینیم. یعنی آنقدر ملموس است. طوری که شما میبینید که یک سری آدمها که شبیه خودمان هستند میآیند در یک جای دیگر پهپاد بلند میکنند و میزنند. ما الان همین را داریم. بحث نفوذ که آقای شفیعی میگوید همین است. نفوذ تنها در یک دستگاه و در یک قشر مشخصی نیست و تنها ضربهای که یک کشور میتواند بخورد بحث همان نفوذ است. در اصل میشود گفت پاشنه آشیل یک کشور نفوذ است. ضعفهایی که به طبع هر کسی باید روی آناندیشه کند.
نادر سلیمانی: وظیفه یک سازنده فیلم، یک بازیگر یا یک کارگردان چیست؟ اگر بخواهیم به طور خشک این را بیان کنیم که میشود مستند. مستند قاعده خاص دارد که خیلی راحت میتوانیم به آن مستند برسیم و ببینیم؛ ولی ما باید در آن بحث درام را بگذاریم. یعنی یک زندگی که وجود دارد. نتیجه درام این است که یک نوعاندیشه به وجود میاورد که چرا اینها اینجوری دارند زندگی میکنند. بحث منافقین هم همین بود. تفکر عجیبی که در این افراد بود من در دو بخش آخر که داشتم پریشب میدیدم، خیلی عجیب و غریب بود میگفت باید بکشی. خود من در سریال میگویم به هر نحوی شده باید بکشی. این خیلی تفکر وحشتناکی است که باید بکشی. فرقی هم ندارد که چه کسی باشد. این جمله یعنی یک یک نوع دگرگونی دیگر. یک نوع پاره کردن جامعه برای رسیدن به مقصود. من در این فیلم تنها چیزی که خیلی رویم تأثیر گذاشت جمله خودم بود که باید بکشی. بود ببینید این فیلم یک نگاه دارد. حالا چه خواسته کارگردان چه خواسته تهیهکننده و چه خواسته نویسنده یک نگاه داره به حالت اکنون ما. میبینید که چه اتفاقات فجیعی میافتد. هم نوع خودمان به خودمان حمله کند. زمان جنگ هم همچین اتفاق بسیار فجیعی افتاد. بریا همین نمیشه این گروه را به راحتی بخشید. اکثراً دانشجو و عاقل بودند در ولی یک سیستم روی اینها احاطه داشت. هر آنچه که سازمان بگوید. این اصلاً معنایی ندارد. مگر شما عقل و تفکر ندارید؟ ولی میبینیم میگویند هرچه سازمان گفت شما بیچون و چرا انجام بده. فکر میکنم نکته مهم این داستان به نوعی برمیگردد به تفکر که بیندیش به کاری که میکنید. کورکورانه عمل نکن.

چه ویژگیهایی از یک منافق را سعی میکنید نشان دهید که مردم بدانند این ویژگیها برای منافقان است؟
نادر سلیمانی: اولین جملهای را که من در بحثم گفتماندیشه است. اگر هر انسانی بااندیشه زندگی کند هیچ وقت اشتباه نمیکند. انتخاب درست یعنی با آگاهی رفتن و دیدن با آگاهی مطالعه کردن من قصد راننده بشم. میگوید شما باید بروی کتاب را بخوانی و بیای امتحان بدهی. امتحان مردم چیست؟ من مسئولیت آن را دارم که این کتاب را باز کنم که همان فیلم است. باز کنم به آنها آگاهیهای لازم را بدهم و آنها باید با تفکر خودشان فیلم را ببینند و اطلاعاتی را مطالعه و دریافت کنند. اگر من درست راهنمایی کنم طرف مقابل من که تماشاچی است کاملاً مشرف میشود به این داستان و میداند حقیقت چیست. اگر شما بروید از انقلاب را نگاه کنید. از سن ما گذشته است ولی یک سری جوان ما الزام برایشان است که ببینند و از گذشته درس بگیرند. سوزاندن بچههای سپاه عین واقعیت بوده است. من فکر کنم حدوداً در پنج شش تا کتاب ان موقع بعد از انقلاب عکسشان میآمد ولی تلویزیون این را نشون نمیدادند چون واقعاً ترس و واهمه وحشتناکی در جامعه میافتاد. ولی الان ما با کشت و کشتار روبرو هستیم در جامعه بزرگ. میبینیم چقدر کودک کشی دارد اتفاق میافتد. هیچ کسی هم نیست جلوی آن را بگیرد. وظیفه من به عنوان هنرمند چیست؟ نمیخواهم شعار بدهم. لازم است من اطلاعرسانی کنم واقعیتها را بیاورم روی پرده تلویزیون و سینما. خود مردم دانا انتخاب میکنند.
نادر سلیمانی: در سریال میبینیم که برخی شخصیتهای منافقین دو دل بودند و میدانستند کارشان اشتباه است ولی کورکورانه و بدون تفکر تصمیم میگیرفتند. یکی دیگر عدم ثبات آنها است. بین حق و باطل گیر میکنند. نمیتوانند تشخیص بدهند
اگر دنبال تشابه بگردید ذهن بهم میریزد
به نظر میآید که بازه زمانی پس از وقایع سینمایی ماجرای نیمروز یک است. آیا امتداد ماجرای نیمروز را در پی گرفتید؟
سروش محمدزاده: از نظر دورهای بله بعد از اینکه خانه موسی خیابانی را میزنند در پایان ماجرای نیمروز قصه ما شروع میشود. با آقای تراب نژاد صحبت میکردیم گفتند قصه ما از این موقعیت شروع میشود و در دیالوگها مشخص است. ما هیچ کجا از فیلم اشارهای به زمان نمیکنیم. وقتی شما پشت هم قصهها را دنبال بکنید و دنبال تشابه بگردید ذهنتان تقریباً بههم میریزد. اگر میخواستیم فیلمی بسازیم که در امتداد یک فیلم باشد و ان را ملاک قرار بدهیم طبعاً خود آقای مهدویان باید میساخت. ما برههای از تاریخ را انتخاب کردیم فارغ از اینکه قبل از آن چه چیزی ساخته شده است. یک نقطه مشترک وجود داشت آن هم نویسنده بود. در واقع کارگردان و تهیهکننده که قصهای را برمیدارند انتخاب میکنند تصمیم میگیرند که چه مدلی روایت بکنند. من خودم فیلم ماجرای یک را خیلی دوست دارم از نظر فرمول ولی در قالب یک فیلم. وقتی وارد بحث سریالسازی میشویم و با مخاطب سریال در تلویزیون مواجه میشویم باید تصمیم بگیریم که چه طور میخواهیم روایت کنیم. چطور مخاطب را بایستی نگه داریم. بتوانیم روی کاراکترها و روی زندگیها متمرکز بشویم و روابط را تبیین بکنیم و موقعیتها را نمایش بدهیم.
سروش محمدزاده: ما در حوزه کاراکتر پردازی هم خیلی تناظر ایجاد نکردیم. یک طاهری داریم تقریباً متناظرش طالب طاهری بوده است که یک مقدار بیشتر روی آن تمرکز داشتیم. مثلاً کاراکتر منفی ما آقایی به اسم مهران که آخر سر میگیرند که او لیدر هم بوده است. ما تقریباً متناظرش کاراکتری به اسم خسرو را درست کردیم. ماجرای نیمروز یک خیلی اتفاقاً قائل بوده به اینکه دقیقاً عناصرش یعنی شخصیتهای متناظر تاریخی را پیدا کند. ما خیلی وارد این مبحث نشدیم چون هدفگذاری ما تعریف یک داستان بوده که بیننده بتواند در انتها در موردش بخواند. یک همچین موقعیتی پیش امده و همچین آدمهایی به شهادت رسیدند و در یک گوشهای از تاریخ گم شدند. آقای شفیعی و آقای تراب نژاد به نظر من یک داستانی را از داخل تاریخ معاصر کشیدند بیرون که گم شده بود و من خودم حداقل چیزی در موردش نشنیده بودم. بعدها که رفتیم سراغش دیدم یکی دوتا مستند در موردش ساخته شده است. از همان اول هم تصمیم بر این شد که خیلی شخصیتها اسامی دقیقی نداشته باشند و بیننده خیلی دنبال مشابه تاریخی آنها نگردد. چون اینها حواس پرت کن میشود. در صورتی که به نظر من کانسپت فیلم و آن چیزی که ذات این قصه است، کانسپت نفاق در ان دوره و اثر منفی که در جامعه گذاشته و جنایتهایی که اتفاق افتاده، اینها اهمیتش خیلی بیشتر است.
سریال از ابتدا ضرباهنگ تندی دارد. چه نسبتی توانستید برقرار کنید با یک کار تاریخ معاصر که ریتم و هیجان داشته باشد تا مخاطب آن را دنبال کند؟ همچنین کمکش و غافلگیریها در سراسر سریال وجود دارد.
سروش محمدزاده: من زمانی به پروژه در واقع پیوستم که یک فیلمنامه ۱۰ قسمتی نگارش شده بود. تصمیم بر این بود که آیا ما صرفاً یک سایت ماجرا را دنبال بکنیم یعنی مثلاً سمت بچههای اطلاعات سپاه یا آن سمت ماجرا را هم ببینیم. بعد به این نتیجه میرسند که اگر ما آن ور ماجرا را نبینیم و اصلاً حرفهای آنها را نبینیم شاید آن چالش برای مخاطب دیگر درست تبیین نشود. نسخهای که اولین بار من خواندم در واقع دعوای این دو بخش بود. یعنی ماجرای عملیات مهندسی بود زمانی که به اوج خودش میرسید. بعد که من اضافه شدم اولین مواجهام این بود که ملودرامش کجاست. آقای شفیعی فرمودند که اتفاقاً نکته من به فیلمنامه الان همین است و الان که تو اضافه شدی میخواهیم این بخش را پر رنگ بکنیم و کاری کنیم که یک ملودرامی هم تزریق بشود. در این فاصله فکر کردیم مخاطب تلویزیون برای دنبال کردن این همه خشونت شاید انگیزه کافی نداشته باشد. ان بخشهای عاشقانه و ان غافلگیریها به مرور در واقع تزریق شد. در واقع به یک سریال ۲۰ قسمتی رسیدیم.
سروش محمدزاده: بر اساس صحنههایی که نگارش شده بود ما معمولاً ریتم را در نظر میگیریم. مثلاً لحظهای که از خانواده را میببینید گرم است و هنوز هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. یه وقت هست در دل یک عملیاتی قرار است یک خانهای را بزنی. خب انجا قطعاً ضربآهنگ تندتر میشود. به نظر من هر لحظه از فیلم نامه است که به تو میگوید که چه مدلی از ضرب آهنگ را الان اجرا کنی.
محمدرضا شفیعی در پایان میگوید: یک نکتهای که به نظرم خیلی بیشتر به نظرم به درد همکاران خودمان شاید بخورد این است که در واقع ماها ناخودآگاه موضوعاتی به ذهنمان میرسه که این موضوعات ممکن است موضوعات جذابی برای فیلمسازی باشد؛ ولی در آن قالب درستش وقتی قرار نمیدهیم به نظرم فضا را مخدوش میکند. ما وقتی نمیتوانیم یک محتوایی را درست و دقیق در واقع بیان کنیم ناخودآگاه فضای رسانهای را خراب میکنیم. یعنی آدمها دیگر احتیاط میکنند در مورد آن موضوع حرف بزنند. ناخودآگاه ذهن مخاطب نسبت به آن موضوع پسزده میشود. بعد شما میخواهی یک کار خوبی بکنی و حرف درستی هم بزنی به نظرم خیلی مراقبت میخواهد. خیلی سال پیش که با دوستان تلویزیون حرف میزدیم گفتم که شما کار مذهبی یا تاریخی و سیاسی میخواهید انجام دهید باید حساسیت شما ده برابر باشد. چون اگر در نیاد مخاطب پس میزند و هم تا مدتها دیگر کسی جرات نمیکند در مورد موضوع حرف بزند. کلاً فیلمسازی در این ژانر کار سختی است و خیلی دقت میخواهد؛ به خصوص تیم سازنده. تیم سازنده باید ببیند که از پس این کار برمیآید یا نه.
انتهای پیام