عضو جداشده از مجاهدین خلق گفت: روزی دیدم که چند نفر از منافقین با سیم، سر چند را نفر را میبردیند و بعد سرها را داخل کانال میاندختند.

به گزارش فراق، فتح اله اسکندری در جلسه ۳۹ دادگاه محاکمه منافقین به عنوان مطلع در جایگاه حاضر شد و اظهار داشت: در جریان عملیات «عینخوش» سال ۶۶، من بهعنوان سرباز ارتش ایران شاهد حمله ناگهانی گروه رجوی بودم. در دو ساعت درگیری، تعداد زیادی از سربازان ایرانی و اعضای گروهک کشته شدند. مهمات ما تمام شد و آنها توانستند از پشت به ما نزدیک شوند. پس از مجروح شدن، اسیر شدم و در اسارت شاهد جنایتهای زیادی بودم. افرادی که قادر به حرکت نبودند، توسط فرماندهان منافقین مورد هدف رگبار قرار میگرفتند. کسانی که حاضر به تسلیم نمیشدند، با خشونت مواجه میشدند.
وی افزود: در زندان و تشکیلات رجوی نیز شکنجه، قتلهای غیرانسانی و فشارهای روحی و جسمی شدید اعمال میشد. بسیاری از اعضا تحت فشار شدید قرار گرفتند مثلاً فردی که گفته بود «من به شما نمیپیوندم»، صبح فردای آن روز از دیوار اردوگاه آویزان شده بود؛ به ما گفتند «خودکشی کرده است»، اما واقعیت این بود که چنین چیزی ممکن نبود.
اسکندری گفت: من در قسمت تعمیرگاه کار میکردم. هر وقت به آنها التماس میکردیم، انگار بین مرگ و پیوستن به آنها مخیّرمان میکردند: یا کشته شو یا عضو شو. برای مثال به من گفته شد یک تابلویی بگذار؛ یک طرفش بنویس «مجاهد» و طرف دیگر «پاسدار». اگر کسی «مجاهدین» را انتخاب میکرد، مجبور میشد تمام دستورات را اجرا کند و در غیر این صورت آنقدر تحت فشار قرار میگرفت که به خودکشی یا مجبور به کارهای خطرناک میشد.
وی ادامه داد: فشارها به حدی بود که بعضی از دوستانم به خاطر فشارها خود را سوزاندند یا با سلاح به خودشان آسیب زدند؛ برخی نیز کشته شدند. زمانی که اینها خلعسلاح شدند، حدود ۵۰۰ تا ۶۰۰ نفر از آنها جان خود را در راه فرار گذاشتند؛ بسیاری تلاش کردند فرار کنند و من شخصاً حدود نه ماه پشت سیمخاردار ماندم تا بتوانم آزادی به دست بیاورم؛ فشارها آنقدر شدید بود که برخی حاضر نبودند تسلیم شوند و تلاش برای نجات جان خود کردند.
این مطلع بیان کرد: وقتی در زندان دبس بودیم تعدادی زندانی آوردند و گفتند اینها را در منطقه فکه اسیر کردیم. تعدادی خودرو و تجهیزات هم بود که گفتند آنها را به غنیمت گرفتند.
وی افزود: افرادی که برای عملیات مرصاد بودند، تحت شرایط بد و با ظلم و ستم نگه داشته بودند. هرکس میخواست حتی برای امور درمانی به کشور اروپایی برود به او برچسب خائن و یا منحرف جنسی میزدند. شرایط آنجا برای افراد متاهل خیلی بدتر بود، چون حتی اگر میخواست فرار کند، همسر و فرزندش را نمیتوانست با خود ببرد و عملا به آنها دسترسی نداشت. ظلم و جوری که اینها در حق اعضا روا داشتند به هیچ وجه قابل توصیف نیست.
اسکندی ادامه داد: ما در این تشکیلات به صورت روزانه محاکمه میشدیم. یک فرمانده هم میتوانست قاضی باشد، هم کارشناس باشد، هم مسئول اجرایی باشد. یعنی همه پستها، سمتها و تصمیمگیریها در اختیار فرماندهان بود و با کوچکترین اعتراضی و یا سرپیچی از فرمانها بدترین برخوردها را با ما داشتند.
وی ادامه داد: تا سال ۶۶ جنگهای این گروهک، در حد جنگهای پارتیزانی بود و مثلا تپه کوچکی را میزدند، اما در عملیات مرصاد به گفته شخص رجوی با آتش سنگین توپخانه رژیم بعث، میتوانند وارد شهر مهران شوند. رجوی اینجا دغدغه دارد که سریعا عقبنشینی کند و منطقه را تحویل ارتش عراق دهد، چون توان مقابله با تک ایرانیها را نداشت. اینها گفتههای خود مسعود رجوی است.
عضو جدا شده سازمان مجاهدین خلق بیان کرد: روزی دیدم که چند نفر با سیم، سر چند را نفر را میبردیند و بعد سرها را داخل کانال میاندختند. یکبار وقتی به صلیب سرخ رفتم اسامی آن افراد را به مامور صلیب سرخ گفتم.
وی افزود: آنها به ما میگفتند خانواده شما مردند. وقتی که در زنجان زلزله آمد به من گفتند همه اعضای خانوادهات کشته شدند ولی بعدها وقتی پدرم به عراق آمد گفت که این خبر دروغ بوده و همه سالم و سلامتاند. بعد از آن تصمیم گرفتم فرار کنم، مدتی در زندان آمریکاییها بودم و بعد از آن با مشقت فراوان خودم را به ایران رساندم.
قاضی سوال کرد: آیا در خصوص عملیات آفتاب اطلاعی دارید؟
این عضو جدا شده منافقین گفت: من خودم در این عملیات نبودم، اما وقتی با کسانی که در این عملیات حضور داشتند صحبت میکردم گفتند که اعضای سازمان، از مردم عادی میخواستند که به منافقین کمک کنند و اگر این کار را نمیکردند آنها را به رگبار گلوله میبستند.
قاضی دوباره پرسید: شما از چه سنی به عضویت سازمان در آمدید؟ و چند سال عضو آن بودید؟
اسکندری پاسخ داد: وقتی ۱۸ سالم بود، توسط منافقین اسیر شدم و به عضویت سازمان درآمدم و به مدت ۱۸ سال عضو سازمان بودم. آنها ما را تهدید میکردند و ما نمیتوانستیم از سازمان جدا شویم. در نهایت جانم را کف دستم گذاشتم و خودم را برای همه چیز حتی مرگ آماده کردم و از آنجا فرار کردم که خدا کمک کرد و موفق شدم به کشور برگردم.
انتهای پیام