طواف عشق
هما ایران پور ، خواهر
محمدرضا و احمدرضا ایران پور،
تحت اسارت فرقه مخوف رجوی در لیبرتی، عراق
انگار نجف هم بر حال ما میگرید و با باران به بدرقهمان میآید.
یک ساعتی منتظر میشویم.
همه ماشینها میآیند جز ماشین ما، چون بههمراه مترجم مان برای تهیه غذا رفته است.
از شدت باران به ماشین استان خوزستان پناه میبرم.
غذا میرسد در ظرفهای یکبار مصرف و در ماشینها سِرو میشود.
از صبح چندین بار در ماشینهای کاروانِ اشک وآه جابجا شدهام.
صندلیهای تاشو وسط وَنها طرفداری ندارد. مخصوصن در بین خانمها.
با درد کمر و پا رویشان مینشینم به نیت خدمت به زوار که فرجی شود در نجات برادرانم.
خوردن غذا در میان جمع صمیمی خانوادههای خوزستان واقعا طعم دیگری دارد. اما در من میلی به تناول نیست.
انگار لذت غذا خوردن در من کم و کمتر میشود…
بعداز صرف غذا از نجف به سمت کربلا میرویم.
کربلا… کربلا… ما داریم میآییم.
یاد روزهای جنگ برایم زنده میشود.
چقدر آرزو داشتم پا به خاک پاک کربلا بگذارم.
به سمت بینالحرمین پر میکشم.
دست به سینه و مجذوب این مسیر…
رسم بر این است که ابتدا خدمت آقا ابافضل رسید و او را بهحق برادر شریفش قسم داد تا حاجتت برآورده شود؛ این بار اما به تل زینبیه میروم و در صف زیارت بیقرار میایستم.
بعدِ زیارت به نماز میایستم.
زنی عرب از خادمین تل روی صندلی نشسته و مهربانانه رفتنم را دنبال میکند.
میان در خروجی بر میگردم و باز به او مینگرم.
به من لبخند میزند….
کفشدار به کفی طبی دستساز قطور کفشم اشاره میکند و به عربی از خدا برایم شفا میخواهد و من به شفاعت فکر میکنم که این جسم فانی را باید گذاشت و گذشت….
به سمت حرم امام شهیدان میشتابم.
محل عبور زنان تا ضریح نرده بندیست.
نیم ساعتی طول میکشد تا دستم به ضریح برسد.
خانمی عرب باغبار روب سبزی به شانهام میزد که از ضریح کنده شوم ومن مینالم انا ایرانی…
تا حتی لحظهای بیشتر مانوس آقا شوم…
دو رکعت نماز زیارت میخوانم وبهسوی حرم آقا ابالفضل میدوم …
بینالحرمین چه صفایی دارد و وقت من اندک…
مترجم تاکید کرده بود بعد نماز مغرب و عشا پیش ماشین باشیم.
نمیخواستم بد قول شوم.
حرم خلوت است
زیارت نامه میخوانم.
به راحتی به ضریح میرسم و متوسل میشوم…
زیارت میکنم…
و باز دو رکعت نماز عشق….
و به سرعت به سمت کفشداری میدوم…
باز به سمت تل زینبیه میروم و حرم امام حسین و ابالفضل و دوباره و دوباره و دوباره و هفت باره طواف عشق میکنم محیط را به نیت نجات اسیرانم (دو برادرم احمد رضا و محمد رضا) از چنگال کثیف …MKO (فرقه رجوی) …
دل کندن از بینالحرمین آسان نیست.
صفایی که اینجا دارد هیچجا نمیشود پیدا کرد…..
اما راه رفتنی را باید رفت…
که قصد ما از انجام این سفر تلاشی شبانهروزی برای نجات اسیران فرقه است…..
نماز مغرب و عشا را در صحن آخر به جماعت میخوانم و سبک بال به سوی همسفران اشک و آهم میدوم…
باری بیبی زینب بار اولم نیست که بهدنبال برادرانم، غربت گردِ قریب نشینم وواویلا اگر بار آخرم نباشد….