• امروز : چهارشنبه - ۴ تیر - ۱۴۰۴
  • برابر با : Wednesday - 25 June - 2025
مروری بر سرنوشت تلخ «مهدی فتحی» در اسارتگاه «مجاهدین خلق»

داستان فردی که رجوی جسم و روحش را سوزاند

  • کد خبر : 51930
  • ۰۴ تیر ۱۴۰۴ - ۱۲:۱۴

در میان داستان‌های تلخ و دردناک افرادی که در دام تشکیلات سازمان مجاهدین خلق گرفتار شدند، سرنوشت مهدی فتحی یکی از غم‌انگیزترین‌هاست. مردی که همه او را با نام «برادر مهدی» می‌شناختند، با شخصیتی گرم که به سرعت با دیگران ارتباط برقرار می‌کرد. مهدی، وعده‌های فریبنده از فرانسه به عراق کشیده شد، بی‌خبر از اینکه قدم در جهنمی به نام «اشرف» می‌گذارد؛ جایی که راه بازگشت نداشت و سرنوشتی شوم در انتظارش بود.

ashraf 6 2

مهدی فتحی، جوانی ساده بود که از پاریس به عراق آمد. به او گفته بودند سفری کوتاه است، بازدیدی از رزمندگان و سپس بازگشت به فرانسه. اما او نمی‌دانست که با پای خود به سوی قفسی می‌رود که درهایش برای همیشه بسته می‌شود. مسئولین تشکیلات، با حیله‌گری و فریب، او را به قرارگاه اشرف کشاندند. مهدی نمی‌دانست که این سفر، آغاز مسیری بی‌بازگشت است؛ مسیری پر از رنج، اسارت و در نهایت، مرگ.

در اوایل حضورم در اشرف، چند باری با مهدی در کارهای مهندسی همکاری داشتم. در گفت‌وگوهایمان، گهگاه تلخی و نارضایتی‌اش از تشکیلات را حس می‌کردم. وقتی از کمبود وسایل کار گلایه می‌کردم، با لحنی کنایه‌آمیز می‌گفت: «اگر بفهمند، حتماً درستش می‌کنن!» یا وقتی کارها طولانی می‌شد، با طعنه‌ای تلخ می‌گفت: «همیشه همین‌طوره، کارمون شده علافی!» این جملات، نشانه‌هایی از فاصله او با ایدئولوژی و مدیریت تشکیلات بود، گویی در دلش امیدی به تغییر یا نجات داشت.

سال‌ها گذشت و من دیگر مهدی را ندیدم. تا اینکه در اواسط سال ۱۳۸۵، به‌طور اتفاقی در بیمارستان قرارگاه اشرف او را یافتم. لحظه‌ای که چشمانم به او افتاد، شوکه شدم. مهدی، آن مرد پرنشاط و قوی، حالا سایه‌ای از خودش بود؛ لاغر، نحیف و چنان ضعیف که به سختی می‌توانست سخن بگوید. روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود، بی‌رمق و بی‌جان. از اطرافیان پرسیدم چه بر سرش آمده. گفتند به بیماری عجیبی مبتلا شده که روز به روز او را ضعیف‌تر می‌کند. قرار بود برای درمان به بغداد منتقل شود، اما به دلیل محدودیت‌های عراقی‌ها و موانع تشکیلات، این امکان فراهم نشد.

حقیقت اما تلخ‌تر از این حرف‌ها بود. مهدی مدت‌ها بود که خواستار بازگشت به فرانسه بود، همان‌جایی که از آنجا آمده بود. اما تشکیلات، که او را اسیر خود کرده بود، اجازه خروج به او نمی‌داد. مسئولین اشرف می‌دانستند که اگر مهدی به تنهایی از قرارگاه خارج شود، دیگر بازنخواهد گشت. به همین دلیل، شرط گذاشته بودند که او باید با دو همراه به بیمارستان برود. اما عراقی‌ها، که از فرار احتمالی همراهان می‌ترسیدند، این شرط را نپذیرفتند و پیشنهاد کردند خودشان او را برای درمان ببرند و برگردانند. در این میان، مهدی در کشمکش بین لج‌بازی‌های مسعود و مریم رجوی و محدودیت‌های عراقی‌ها گرفتار شد. روز به روز ضعیف‌تر شد، جسمش تحلیل رفت و روحش در اسارتگاه اشرف خرد شد.

مهدی زمانی فرمانده یک یگان بود و مسئولیت چند نفر را بر عهده داشت. تشکیلات گمان می‌کرد با دادن مسئولیت به او، می‌تواند ذهنش را از فکر بازگشت منحرف کند. اما مهدی آن‌قدر درگیر مسائل خود و نارضایتی‌اش از تشکیلات بود که به سرعت او را از این جایگاه برداشتند. او روی نیروهای تحت امرش تأثیر می‌گذاشت و همراهی آن‌ها را به دست می‌آورد، چیزی که برای سران تشکیلات خطرناک بود. پس او را به بخش «ف اشرف» منتقل کردند، جایی در نزدیکی ورودی قرارگاه که معمولاً افراد قدیمی و با سابقه نگهداری می‌شدند. در آنجا، مهدی دیگر نمی‌توانست آزادانه حرف بزند یا اثرگذار باشد.

در روزهای آخر زندگی‌اش، وقتی دیگر جسمش توانی نداشت و بیماری او را از پا درآورده بود، تشکیلات حتی از جسم بی‌جانش هم سوءاستفاده کرد. آن‌ها مصاحبه‌ای از او گرفتند، در حالی که مهدی حتی نای صحبت کردن نداشت. اما ترس از عواقب سرپیچی، او را وادار به پذیرش این مصاحبه کرد. گویی رجوی می‌خواست حتی در آخرین لحظات، از مهدی بهره تبلیغاتی ببرد.

مهدی فتحی در بدترین شرایط ممکن از دنیا رفت. وقتی خبر مرگش را شنیدم، تصویری از او در ذهنم نقش بست: مردی که روزی پر از زندگی بود، حالا به تکه‌ای استخوان تبدیل شده بود. او با زجر و درد، زیر سایه شکنجه‌های روحی و جسمی تشکیلات، جان باخت. به معنای واقعی کلمه، مهدی فتحی توسط مسعود و مریم رجوی کشته شد. آن‌ها از او انتقام گرفتند، انتقام لجاجت‌ها و تلاش‌هایش برای رهایی از اسارت اشرف. هر بار که چهره مظلومش در خاطرم زنده می‌شود، قلبم از غم و خشم فشرده می‌شود.

داستان مهدی فتحی، داستان یک قربانی است؛ قربانی فریب، اسارت و بی‌رحمی تشکیلاتی که انسانیت را زیر پا گذاشت. او وقتی به عراق آمد، در جهنمی گرفتار شد که نه تنها جسمش را سوزاند، بلکه روحش را نیز خاکستر کرد. مهدی فتحی، نامی است که یادآور ظلم و جنایتی است که در اشرف بر انسان‌های بی‌گناه رفت. لعنت بر کسانی که او را به این روز نشاندند.

مرتضی حیدرزاده

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=51930

نوشته های مشابه

۰۴تیر
قهرمانانی که نامشان را در دفتر جاودانگی حک کردند
نگاهی به ۲۸ شهید علمی حملات اخیر

قهرمانانی که نامشان را در دفتر جاودانگی حک کردند

۰۱تیر
وقتی مسعود رجوی و مریم قجر در «بمباران‌های اشرف» مخفیانه فرار کردند
افشای تناقضات در تشکیلات مجاهدین خلق پس از دستگیری مریم رجوی در سال 82

وقتی مسعود رجوی و مریم قجر در «بمباران‌های اشرف» مخفیانه فرار کردند

۰۱تیر
تشکیلاتی که حکم به خودسوزی اعضای خود می‌دهد، چه آینده‌ای دارد؟
مروری بر ماجرای خودسوزی‌های دسته‌جمعی در مجاهدین خلق

تشکیلاتی که حکم به خودسوزی اعضای خود می‌دهد، چه آینده‌ای دارد؟