ثریا عبداللهی، مادری عاشق است که سالهاست بادهای فراق فرزند دلبندش، خطوط عمیقی زیر چشمانش انداخته، اما قسم خورده تا نفس دارد، صدای مادرانی باشد که با او داستانی مشترک دارند.

به گزارش فراق، «ثریا» سرپرست خانوادهای کوچک بود که با تمام وجود برای آینده فرزندانش میجنگید، بهویژه برای امیر، پسری ورزشکار که رویای کسب مدرک بینالمللی در رشته بدنسازی را در سر داشت.
زندگی «ثریا» مانند بسیاری از مادران ایرانی، قصهای بود از روزمرگیهای ساده و آرزوهای بزرگ. اما این قصه در یک روز گرم خرداد ۱۳۸۱، وقتی امیر به سوی ترکیه و سپس آلمان رهسپار شد، به ناگاه رنگ غم گرفت.
ثریا، با دلی پر از اضطراب و امید پسرش را بدرقه کرد، غافل از اینکه سرنوشت، او را به سوی مسیری تاریک خواهد کشاند.
تماسهای گاهوبیگاه امیر از مکانی نامعلوم به او نوید دروغین میداد، اما در واقعیت تک پسرِ این مادر در تور تشکیلاتی مخوف به نام مجاهدین خلق افتاده بود.
«ثریا» که هرگز تسلیم نمیشد، در جستوجوی پسر گمشدهاش، به جادهای پرپیچوخم قدم گذاشت که او را از خیابانهای تهران به بیابانهای دیاله در عراق کشاند.
در پادگان اشرف، جایی که نام منافقین با ترس و وحشت گره خورده بود، ثریا چهرهای دیگر از خود نشان داد. او نه فقط یک مادر، که مبارزی خستگیناپذیر شد. در برابر درهای بسته پادگان، زیر آفتاب سوزان عراق، ثریا ایستاد و فریاد زد.
صدایش، که گاه از فرط فریاد گرفته بود، نهتنها برای امیر، بلکه برای همه فرزندان اسیر در چنگال تشکیلاتی بیرحم بلند شد. او با بلندگو در دست، نام پسرش را صدا میزد، گویی هر فریاد، تیری بود به قلب تاریکی «اشرف».
توهینها، تحقیرها، و حتی آب دهانی که بر صورتش انداختند، نتوانست عزم او را سست کند.
«ثریا» با ایمانی راسخ به عشق مادرانه و تعصب به خاک وطنش، در برابر تانکهای آمریکایی و مزدوران رجوی ایستادگی کرد.
او تنها نبود. در کنار دیگر مادران و پدرانی که درد مشترکی داشتند، ثریا خانوادهای بزرگ ساخت؛ خانوادهای از جنس همدردی و مبارزه. در گرمای ۶۰ درجه، زیر آسفالتی که به کفشها میچسبید، او و یارانش با بنرها و بلندگوها، دیوارهای اشرف را محاصره کردند. هر فریادشان، هر نامهای که نوشتند، و هر لحظهای که در انتظار ماندند، جرقهای بود برای رهایی صدها اسیر از چنگال شیطان. قلبش برای همه فرزندان اسیر میتپید. او و سایر خانواده ها سرانجام نه با اسلحه، بلکه با قدرت عشق و استقامت، پادگان رجوی در عراق را به زانو درآوردند و درهایش را برای همیشه بستند.
اما داستان ثریا پایان خوشی نداشت. امیرش بازنگشت و او امروز ۲۴ سال میشود که چشمبهراه است، با دلی که میان امید و حسرت معلق مانده.
امروز نام «ثریا» در آلبانی هم ممنوع شده و دولت این کشور اجازه سفر و ملاقات به او و دیگر خانواده ها را نمی دهد اما هنوز هم صدایش امید اسیران است. او نهتنها مادر امیر، بلکه مادر همه آنهایی شده که در کمپ موقت تشکیلات تروریستی مجاهدین گرفتار هستند. قصه امروزش در عصر خانواده، قصهای است از عشق، از مبارزه، و از قلبی که هرگز تسلیم نمی شود، این روایت را ببینید.
انتهای پیام