• امروز : پنج شنبه - ۸ خرداد - ۱۴۰۴
  • برابر با : Thursday - 29 May - 2025

داستان یک مادر در گلستان + فیلم

  • کد خبر : 51571
  • ۰۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۹

پنجم خرداد، سالگرد آسمانی شدن مادر حمید آتابای بود. به این مناسبت، مطلب کوتاهی برای خوانندگان عزیز دارم. باشد که خداوند روحش را قرین آرامش و یادش را در دل‌هایمان جاودان نگه دارد.

روزی من و خانم عبداللهی به سفری به استان گلستان رفتیم. چه نام بامسمایی! گلستان، سرزمین گلها… در میان دیدارهایمان، برنامه‌ای ترتیب داده شد تا به خانه خانواده آقای حمید آتابای برویم. من شخصاً حمید را می‌شناختم، اما از خانواده‌اش اطلاعی نداشتم و حتی نمی‌دانستم اهل گلستان است.

در آن زمان (سال ۱۳۹۸)، حمید هنوز عضو تشکیلات فرقه رجوی بود و از ایران خارج نشده بود. برادر کوچک‌ترش، آقای محمد، از مسئولان انجمن نجات استان گلستان بود. او در طول اقامت ما، با مهربانی و خوش‌رویی همراهمان شد و برای دیدار با چند خانواده هماهنگی‌های لازم را انجام داد. تا اینکه قرار شد به دیدار مادرشان برویم.

وقتی وارد خانه شدیم، احساسی عجیب و زیبا وجودم را فرا گرفت. گویی مادر خودم را می‌دیدم. مادرم نیز پیش از بازگشتم به ایران، به دیار باقی شتافته بود و حسرت دیدار من، در دلش ماند. به همین دلیل، هرگاه با مادری مواجه می‌شوم، احساساتم سرریز می‌شود؛ بغض گلویم را می‌فشارد و چشمانم نمناک می‌شود. آن روز هم مدتی طول کشید تا بر خود مسلط شوم.

atabay 1

در اتاقی با حال‌وهوای سنتی نشستیم. مادر با لهجه شیرین ترکی منطقه‌شان صحبت را آغاز کرد و از حمید پرسید. آقای محمد مرا معرفی کرد و به محض اینکه مادر فهمید من از جایی آمده‌ام که حمید آنجا بود، مرا به کنارش کشید و بوسید. می‌گفت: «تو بوی پسرم را می‌دهی! از حمید بگو… حالش چطور است؟ مریض نیست؟» و انبوهی از سوالات دیگر.

من هم تا جایی که می‌شد، به اختصار توضیح می‌دادم و محمد ترجمه می‌کرد. شاید دو سه ساعت در آنجا بودیم، اما گویی تنها ده دقیقه گذشت. آنقدر مجذوب مهربانی‌های مادر شده بودم که دلم می‌خواست ساعتی دیگر هم بنشینم و درد دل‌هایمان را به اشتراک بگذاریم؛ او از تنهایی‌هایش بگوید و من از حسرت دیدار مادرم. انگار بین ما درکی عمیق و بی‌کلام وجود داشت.

پس از آن دیدار، مدام به آن روز فکر می‌کردم. آن لحظات به یکی از زیباترین خاطرات زندگی‌ام تبدیل شد. تا اینکه روزی خبر درگذشت مادر را شنیدم. اندوهی سنگین بر دلم نشست. آرزو داشتم بار دیگر به دیدارش بروم، اما تقدیر چنین نبود و او به آسمان پر کشید.

سال‌ها بعد، حمید از تشکیلات رجوی جدا شد، اما او هم مانند من، فرصت دیدار مادر را از دست داد. مادرش نیز، همچون مادر من، با حسرت دیدار فرزند، چشم از جهان فروبست و به خاطره‌ای ماندگار بدل شد.

یادش گرامی و روحش شاد باد.

بخشعلی علیزاده

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=51571

نوشته های مشابه

۰۶خرداد
توطئه تشکیلات رجوی برای میخ‌کوب کردن اعضا
آنچه اخیرا در پشت پرده برنامه‌های تلویزیونی مجاهدین می‌گذرد؟

توطئه تشکیلات رجوی برای میخ‌کوب کردن اعضا

۰۵خرداد
ماجرای عملیات تروریستی مجاهدین خلق در ترمینال آبدانان
مروری بر دفتر جنایت‌های تشکیلات رجوی

ماجرای عملیات تروریستی مجاهدین خلق در ترمینال آبدانان

۳۱اردیبهشت
«اشرف» جهنمی دهشتناک
نحوه فریب و ورود به تشکیلات تروریستی مجاهدین خلق

«اشرف» جهنمی دهشتناک