مرگ تدریجی اعضای سازمان مجاهدین خلق در قرارگاه اشرف۳ در آلبانی، به یک تراژدی خاموش و در عین حال آشنا تبدیل شده است. جایی که سالهاست نه خبری از زندگی آزادانه هست و نه خبری از آینده. اشرف ۳، که به ظاهر محلی برای اسکان اعضای این سازمان پس از اخراج از عراق و سقوط صدام دیکتاتور معدوم معرفی شد، در واقع ادامه همان اسارتگاه اشرف در در خاک عراق است که تجربه کردند؛ با این تفاوت که این بار در دل اروپا و تحت نظارت سکوتآمیز نهادهای مدعی حقوق بشر، این مرگ های تدریجی در سکوت و بیسر و صدا اتفاق میافتد.

در هفته گذشته، دو تن دیگر از اعضای قدیمی این تشکیلات در اشرف۳ مردند؛ حمدرضا خالقی و مالک علوی.
مرگهایی که مطابق معمول در سکوت خبری و با همان اطلاعیههای کلیشهای بخش پرسنلی مریم قجر عضدانلو تحت عنوان مرگ طبیعی مخابره شد. اما هر ناظر مطلعی میداند که این مرگها، بخشی از یک روند طولانی و حسابشده است؛ روندی که از لحظه ورود این افراد به تشکیلات تروریستی رجوی آغاز میشود و با فرسایش جسمی، روحی و روانی آنان به پایان میرسد
در کنار این اردوگاه، موسوم به اشرف سه قبرستانی کوچک وجود دارد که هر ماه بر تعداد قبرهای آن افزوده میشود. در یکی از گزارشها آمده است که در چند ماه اخیر، شش قبر جدید در این گورستان ایجاد شده است. گلهای تازهای که بر روی برخی از این قبرها دیده میشود، نشان میدهد که این مرگها به تازگی رخ دادهاند.
اعضای تشکیلات رجوی در اشرف۳، در فضایی بسته، کنترلشده و بدون هرگونه ارتباط مستقل با دنیای بیرون زندگی میکنند؛ هیچگونه تماس تلفنی آزاد، دسترسی به اینترنت بدون نظارت، و حتی ارتباط آزاد با اعضای خانواده به رسمیت شناخته نمیشود. این افراد، هر روز درگیر نشستهای تحمیلی و تبلیغات فرقهای هستند که تنها هدفش حفظ توهمی از «مبارزه» و «آمادهباش برای سرنگونی» است؛ شعاری که طی چهار دهه، تنها ابزار مهار روانی و فریب ذهنی اعضا بوده و هست.
زندگی در اشرف۳ به مرور، جسم اعضا را دچار تحلیل و روان آنان را فرسوده میکند. پیری، بیماری، بیتوجهی به درمانهای اولیه و قطع امید از آینده، تجرد اجباری، عدم ارتباط با دنیای بیرون و خانواده بهتدریج این افراد را به سوی مرگ سوق میدهد. اعضای بیمار، اغلب بدون دسترسی به خدمات پزشکی واقعی رها میشوند، حتی در واپسین لحظات عمرشان نیز از ملاقات آزاد با خانواده محروم میمانند. در بسیاری از موارد، مرگ این افراد پس از سالها زندگی در انزوا و خاموشی رخ میدهد؛ مرگی که بیشتر به یک حذف بیسروصدا شباهت دارد تا یک اتفاق طبیعی.
با توجه به شهادتهای افراد جداشده، کاملاً روشن است که «اشرف ۳» نه یک محل اقامت ساده، بلکه یک زندان ایدئولوژیک است. جایی که افراد در آن نه تنها از حقوق انسانی خود محروم هستند، بلکه حتی مرگشان هم در نهایت خاموشی و بیاعتنایی به وقوع میپیوندد.
این مرگهای تدریجی، نشانه فروپاشی نهایی یک تشکیلات فرقه است که رهبران آن حتی در واپسین سالهای حیات اعضای خود نیز دست از سوءاستفاده و بهرهبرداری از نام و جسم آنان برنداشتهاند. اشرف۳، امروز دیگر نه یک پایگاه نظامی یا سیاسی، بلکه مقبرهای زنده برای انسانهایی است که زندگیشان سالها پیش، در حصارهای فرقهای به تاراج رفته بود و تنها جسدشان باقی مانده است تا آرام آرام و بدون هیچ پرسشی از سوی جهانیان، به خاموشی سپرده شود.
اگرچه تشکیلات تروریستی رجوی سعی دارد با تبلیغات رنگولعابدار، چهرهای موجه از اشرف۳ نشان دهد، اما حقیقت تلخ این است که این محل چیزی جز صحنه یک فاجعه خاموش و طولانیمدت نیست؛ جایی که هر هفته با خبر مرگ یک یا چند عضو، حقیقتی که سالهاست سرپوشیده مانده بار دیگر خود را نشان میدهد. امروز بیش از هر زمان دیگری، ثبت و انتشار این فجایع اخلاقی و انسانی یک وظیفه است؛ برای اینکه نسل آینده و حتی نهادهای بینالمللی بدانند که در دل اروپا، چگونه در سایه سکوت جهانی، انسانهایی بدون جرم، بدون محاکمه، و بدون حق زندگی، به تدریج از بین میروند.
عیسی آزاده
انتهای پیام