• امروز : دوشنبه - ۱۱ فروردین - ۱۴۰۴
  • برابر با : Monday - 31 March - 2025
واکاوی بازگشت دوباره یکی از جداشده‌هابه آغوش فرقه رجوی

سندروم استکهلم و داستان سقوط دوباره «محمدیان» / ذهن‌هایی که به بند کشیده می‌شوند

  • کد خبر : 50984
  • ۰۹ فروردین ۱۴۰۴ - ۹:۴۴

داستان بازگشت دوباره یکی از جداشده‌های فرقه رجوی به آغوش مجاهدین، در واقع یادآور این است که فرقه‌ها فقط جسم انسان‌ها را اسیر نمی‌کنند؛ ذهنشان را هم به بند می‌کشند و رهایی واقعی نیاز به یه فرایند طولانی و حمایت همه‌جانبه دارد.

ashraf3 63 1

به گزارش فراق، سندروم استکهلم پدیده‌ای روانی است که در آن گروگان نسبت به گروگان‌گیر حس همدلی، همدردی و وفاداری پیدا می‌کند و در مواقعی این حس وفاداری تا جایی است که از کسی که جان، مال و آزادی‌اش را تهدید کرده، دفاع و با اختیار و علاقه خودش را تسلیم او می‌کند.

داستان عبدالرحمان محمدیان، از اسارت در جنگ ایران و عراق تا پیوستن به فرقه مجاهدین خلق و سپس بازگشت غیرمنتظره‌اش به دنیای تاریک مجاهدین پس از شش سال جدایی و انتقاد شدید از فرقه، چیزی فراتر از یک چرخش ساده است؛ این روایتی‌ست از زخم‌های عمیق تروما، بندهای پنهان هویت، و پیچیدگی‌های ذهن انسانی در دام فرقه‌ها. چگونه کسی که سال‌ها علیه فرقه تبهکاری افشاگری کرده، ناگهان به آغوش همان ساختار بازمی‌گردد؟ پاسخ در لایه‌های روان‌شناختی نهفته است: از شست‌وشوی مغزی و سندرم استکهلم گرفته تا بحران هویت و سایه‌های ناخودآگاه. این یادداشت با کاوش در این مفاهیم، تلاش می‌کند پرده از راز این «سقوط دوباره» بردارد و نشان دهد که رهایی از فرقه‌ها نه فقط یک جدایی فیزیکی، بلکه سفری طولانی به اعماق روان آدمی‌ست.

یادآوری مهم: پژوهش های علمی روانشناختی و داده های روانکاوی به ما می آموزند که به‌جای قضاوت سریع، باید به پیچیدگی‌های روانی و ذهنی محمدیان نگاه کنیم و بپرسیم: چه راهکار و کمکی می‌توانست از این چرخش غیرمنتظره جلوگیری کند؟

بیایید عمیق‌تر به جنبه‌های روان‌شناختی داستان عبدالرحمان محمدیان بپردازیم. بازگشت او به فرقه رجوی پس از شش سال جدایی و انتقاد گسترده از مناسبات فرقه ای تشکیلات رجوی، یک پدیده پیچیده است که می‌توان آن را از زوایای مختلف روان‌شناسی، به‌ویژه روان‌شناسی فرقه‌ها، تروما، و هویت بررسی کرد. در ادامه، جزئیات بیشتری ارائه می‌دهم و سعی می‌کنم با تکیه بر مفاهیم روان‌شناختی، رفتار او را تحلیل کنم.

مجاهدین خلق به‌عنوان یک فرقه شناخته می‌شود که از تکنیک‌های شست‌وشوی مغزی برای کنترل اعضا استفاده می‌کند. این تکنیک‌ها می‌توانند اثرات بلندمدتی داشته باشند که حتی پس از جدایی هم فرد را تحت تأثیر قرار دهند:

 محمدیان سال‌ها در محیطی زندگی کرده است که در آن وفاداری به سازمان و رهبرانش (مخصوصاً مسعود و مریم رجوی) به‌عنوان ارزش اصلی القاء شده است. این شرطی‌سازی می تواند باعث شود که حتی بعد از جدایی، یک حس ناخودآگاه تعلق یا گناه نسبت به ترک گروه در وی باقی بماند.

فرقه‌ها اغلب اعضا را طوری تربیت می‌کنند که دنیای بیرون را تهدیدآمیز ببینند. برای محمدیان، جدایی ممکن است با ترس دائمی از طرد شدن همراه بوده باشد. بازگشتش شاید تلاشی برای فرار از این ترس و پیدا کردن دوباره یک خانه امن (هرچند گمراه‌کننده) است.

با توجه به پیشینه اسارت محمدیان در جنگ ایران و عراق و بعد پیوستن به مجاهدین، احتمالاً تجربه‌های تروماتیکی داشته که روی تصمیماتش اثر گذاشته است:

سندرم استکهلم

این پدیده وقتی رخ می‌دهد که فرد نسبت به گروه یا کسی که کنترلش می‌کند (مثل زندانبان یا رهبر فرقه) وابستگی عاطفی پیدا می‌کند. سال‌ها حضور در مناسبات فرقه ای مجاهدین، حتی با وجود جدایی، ممکنه یک پیوند ناخودآگاه با فرقه یا رهبرانش در ذهنش ایجاد کرده باشد. بازگشتش می تواند تلاشی برای آشتی با این بخش از هویتش باشد.

جدایی از یک فرقه مثل مجاهدین فقط تصمیم فیزیکی نیست؛ یک تحول عمیق هویتی است که نیاز به بازسازی کامل “خود” دارد:

از دست دادن هویت گروهی

 در فرقه‌ها، هویت فردی با هویت گروه جایگزین می‌شود. محمدیان به‌عنوان راننده تانک و عضو “اِم جدید”، احتمالاً حس قدرت و ارزشش را از نقشش در سازمان می‌گرفت. جدایی از فرقه، این هویت را از وی گرفته و ممکن است در آلبانی نتوانسته جایگزینی برای آن پیدا کند.

نیاز به تعلق

 آدمها به‌طور ذاتی به تعلق داشتن نیاز دارند. اگر محمدیان در آلبانی احساس انزوا کرده و این حس را بنا به دلایلی بروز نداده و یا از جداشدگان دیگر حمایت کافی نگرفته است، ممکن است حس کرده تنها جایی که هنوز “متعلق” به آن است، همان فرقه می باشد.

فرقه‌ها مثل مجاهدین معمولاً جداشدگان را به اصطلاح بی‌خیال نمی شوند و از روش‌های مختلف برای بازگرداندن آنها استفاده می‌کنند:

فشار روانی یا تهدید

این احتمال وجود دارد سازمان با تهدید مستقیم، شایعه‌پراکنی، یا تماس با افراد نزدیک به محمدیان، او را تحت فشار گذاشته باشد. برای مثال، اگر اودر آلبانی هنوز با اعضای سازمان در ارتباط بوده، این فشار می تواند به مرور اراده‌ش را شکسته باشد.

وعده‌های فریبنده

فرقه‌ها گاهی با وعده بخشش، بازگشت به جایگاه قبلی، یا حتی حمایت مالی، افراد را جذب می‌کنند. برای محمدیان، که شاید در آلبانی با مشکلات مالی یا اجتماعی روبه‌رو بوده، این وعده‌ها می تواند وسوسه‌انگیز باشد.

چرا این بازگشت عجیب به نظر می‌رسد؟

از نظر روان‌شناختی، چیزی که این چرخش را غیرمنتظره می‌کند، شدت انتقادهای محمدیان در رابطه با مجاهدین خلق طی شش سال است. کسی که این‌قدر فعالانه علیه یک گروه یا فرقه فعالیت می کند، معمولاً یک باور عمیق و پشتوانه فکری بنیادین دارد. به این دلیل مشخص، بازگشت محمدیان به مناسبات فرقه ای مجاهدین خلق نشان می‌دهد که یا این باور به مرور فرسوده شده است، یا عامل قوی‌تر (مثل تروما، فشار، یا نیاز عاطفی) او را تحت تأثیر قرار داده. این تضاد بین “مبارز بودن” و “تسلیم شدن”، پیچیدگی ذهن آشفته ی محمدیان را نشان می‌دهد.

مقایسه با الگوهای مشابه

این رفتار در میان جداشدگان سایر فرقه‌ها هم دیده شده است. برای مثال، در فرقه‌هایی مثل ساینتولوژی یا جونزتاون، بعضی اعضا بعد از جدایی دوباره برگشتند، چون نتوانستند با آزادی و مسئولیت دنیای بیرون کنار بیایند. برای محمدیان، سال‌ها زندگی تحت کنترل در تشکیلات مجاهدین ممکن است ذهن او را طوری شرطی کرده باشد که آزادی برایش بیشتر یک بار روانی باشد تا یک فرصت.

بازگشت عبدالرحمان محمدیان به مناسبات فرقه ای مجاهدین، نتیجه ترکیبی از ترومای طولانی‌مدت، بحران هویت، و تأثیرات عمیق شست‌وشوی مغزی در تشکیلات رجوی است. جدایی وی از فرقه نشان دهنده تلاش شجاعانه برای رهایی بود، ولی شش سال انتقاد، بدون حمایت کافی یا بازسازی موفق هویت، احتمالاً او را در موقعیت شکننده قرار داده است. بازگشت محمدیان به اسارتگاه مجاهدین شاید یک عقب‌نشینی ناخودآگاه یا یک دنیای قابل پیش‌بینی (هرچند مخرب) باشد، جایی که دیگر مجبور نیست با تنهایی، گناه، یا فشار دنیای بیرون روبه‌رو شود.

این داستان در واقع حکایت و یادآوری تلخ و درخوری است که فرقه‌ها فقط جسم انسانها را اسیر نمی‌کنند؛ ذهنشان را هم به بند می‌کشند و رهایی واقعی نیاز به یه فرایند طولانی و حمایت همه‌جانبه دارد.

ترومای محمدیان (از جنگ، مناسبات غیر دموکراتیک فرقه ای مجاهدین خلق، و جدایی) ذهنش را در یک حالت شکننده و پراضطراب نگه داشته است، و سایه‌ش (که شامل وفاداری، گناه، و نیاز به تعلق بود) مثل یک نیروی پنهان عمل کرده تا او را به فرقه برگرداند. تروما، توانایی‌ محمدیان برای تصمیم‌گیری منطقی را کم کرده و سایه‌ش، با کشیدنش به گذشته، یک راه فرار ظاهری از این درد به او داده است. بازگشتش به مناسبات بازدارنده و آزاردهنده ی فرقه ای مجاهدین نتیجه یک نبرد درونی پیچیده‌ست: زخم‌هایی که نتوانسته درمان کند و بخشی از وجودش که هنوز به زنجیرهای فرقه بسته‌ است.

این رویداد معنا و ایده خیلی مهمی را برای ما یادآوری می کند که رهایی از فرقه‌ها به چیزی فراتر از اراده نیاز دارد، نیاز به یه بازسازی عمیق روانی دارد که تروما را التیام و ذهن و سلطه نیرومند سایه بر آن را مهار کند. بدون این نکته مهم روانکاوانه، افرادی همچون محمدیان ممکن است بارها در این چرخه ویرانگر گیر بیفتند و اسیر شوند.

پژوهش و تحقیق از: آرش رضایی

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=50984

نوشته های مشابه

۰۹فروردین
منفور در جهان
مروری بر اسناد «ویکی‌لیکس» درباره مجاهدین خلق

منفور در جهان