فرقه رجوی بهعنوان یک گروه تروریستی که در دهههای گذشته نقش مخرب و ستیزه جویانه در تحولات سیاسی ایران ایفا کرده است، در تبلیغات خود ادعای دفاع از حقوق زنان و آزادی آنها را مطرح میکند.

به گزارش فراق، شواهد و روایتهای متعدد از اعضای جدا شده و تحلیلهای نظری نشان میدهد که جایگاه زنان در این سازمان نه تنها با مفاهیم آزادی و هویت مستقل همخوانی ندارد، بلکه به شکلی پارادوکسیکال در خدمت اهداف ایدئولوژیک و سرکوبگرانهی رهبری قرار گرفته است. این مقاله با تکیه بر آرای هربرت مارکوزه، فیلسوف مکتب فرانکفورت، و تحلیل روایتهای زنان جدا شده از فرقه، به بررسی وضعیت زنان در مناسبات تشکیلاتی مجاهدین خلق میپردازد. نتایج نشان میدهد که زنان در این سازمان به موجوداتی تکساحتی تبدیل شدهاند که از احساسات انسانی، هویت زنانه و نقشهای طبیعی خود تهی گشته و به ابزاری برای تحقق آرمانهای خشونتطلبانه و مطلقگرایانهی رهبرعقیدتی بدل شدهاند.
مقدمه
سازمان مجاهدین خلق از زمان تأسیس در سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان، رویکردی ایدئولوژیک و مبارزهجویانه را در پیش گرفت که در ابتدا با الهام از اسلام التقاطی و سپس با گرایش به مارکسیسم، مسیر خود را تعریف کرد. این سازمان پس از انقلاب ۱۳۵۷ و در پی شکست در کسب پایگاه اجتماعی، به فعالیتهای تروریستی روی آورد و در دهههای بعد، با استقرار در کمپهایی چون اشرف و سپس آلبانی، به یک فرقه بسته و مطلقگرا تبدیل شد. در این میان، حضور زنان در تشکیلات، که از سال ۱۳۴۸ آغاز شد، به یکی از نقاط کانونی تبلیغات رهبران این گروه، بهویژه مسعود و مریم رجوی، بدل گشت. آنها با شعارهایی چون «هژمونی زنان» و «زن، مقاومت، آزادی» تلاش کردند خود را مدافع حقوق زنان معرفی کنند. اما واقعیتهای درونی تشکیلات، که از طریق خاطرات و افشاگریهای زنان جدا شده چون بتول سلطانی، نسرین ابراهیمی و مرضیه قرصی آشکار شده، تصویری کاملاً متضاد ارائه میدهد.
این مقاله با بهرهگیری از چارچوب نظری هربرت مارکوزه و مفهوم «انسان تکساحتی»، به تحلیل وضعیت زنان در تشکیلات مجاهدین خلق میپردازد و این پرسش را مطرح میکند که چگونه ایدئولوژی مطلقگرا و مناسبات سرکوبگر این فرقه، زنان را از هویت انسانی و استقلال فردی محروم کرده است.
تحلیل جایگاه زنان در تشکیلات مجاهدین خلق از منظر هربرت مارکوزه و مکتب فرانکفورت
چارچوب نظری: انسان تکساحتی مارکوزه و نقد ایدئولوژی
هربرت مارکوزه، فیلسوف و جامعهشناس برجستهی مکتب فرانکفورت، در کتاب «انسان تکساحتی» (۱۹۶۴) استدلال میکند که نظامهای سرکوبگر، چه در قالب سرمایهداری مدرن و چه در شکل ایدئولوژیهای اقتدارگرا، انسان را به موجودی تکبعدی تقلیل میدهند که از ظرفیت تفکر انتقادی، آزادی و احساسات متعالی محروم است. به باور مارکوزه، این سرکوب تحت لوای تأمین نیازهای مادی و رفاهی صورت میگیرد، اما در حقیقت، انسان را در قفسی از اطاعت و وابستگی گرفتار میسازد. این چارچوب نظری برای تحلیل وضعیت زنان در تشکیلات مجاهدین خلق بسیار راهگشاست، زیرا نشان میدهد که چگونه ایدئولوژی این سازمان، با حذف ابعاد انسانی و عاطفی زنان، آنها را به ابزاری صرف در خدمت اهداف رهبری تبدیل کرده است.

جایگاه زنان در تشکیلات مجاهدین خلق
۱. آغاز حضور زنان: استفاده ابزاری و پوششی
ورود زنان به سازمان مجاهدین خلق از سال ۱۳۴۸ نه بر اساس اعتقاد به برابری جنسیتی، بلکه بهعنوان ابزاری برای پوشش فعالیتهای مردان در برابر ساواک صورت گرفت. زنانی چون پوران بازرگان و لیلا زمردیان بهعنوان «عنصر پوششی» به کار گرفته شدند تا حساسیتهای امنیتی را کاهش دهند. این رویکرد ابزاری از همان ابتدا نشاندهندهی نگرشی تحقیرآمیز به زنان بود که در آنها نه بهعنوان کنشگران مستقل، بلکه به مثابه وسایل کمکی دیده میشدند.
۲. ازدواج تشکیلاتی و سلب اختیار
در دورههای مختلف، از جمله پس از تغییر ایدئولوژی به مارکسیسم در دههی ۱۳۵۰ و سپس در زمان رهبری مسعود رجوی، ازدواج در تشکیلات به شکلی کاملاً تحت کنترل مرکزیت سازمان درآمد. ازدواجهای اجباری و طلاقهای تحمیلی، مانند جدایی مریم قجر عضدانلو از مهدی ابریشمچی و ازدواج او با مسعود رجوی تحت عنوان «انقلاب ایدئولوژیک»، نمونههای بارزی از سلب اختیار زنان بود. این اقدامات نه تنها کرامت انسانی زنان را نادیده گرفت، بلکه آنها را به مهرههایی در بازی قدرت تبدیل کرد.
۳. سرکوب هویت زنانه و مادرانه
یکی از بارزترین ویژگیهای مناسبات مجاهدین خلق، سرکوب سیستماتیک احساسات زنانه، مادرانه و عاشقانه است. ممنوعیت ازدواج و تشکیل خانواده، جداسازی اجباری زنان از فرزندانشان، و فشارهای روانی مستمر از طریق جلسات «انتقاد از خود»، زنان را به موجوداتی تهی از عواطف انسانی بدل کرده است. روایتهایی چون خاطرات بتول سلطانی از «رقص رهایی» و مراسمهای تحقیرآمیز تحت نظارت مسعود و مریم رجوی، نشاندهندهی تلاش آگاهانهی رهبری برای استثمار جنسی و روانی زنان است.
۴. استفاده در عملیات تروریستی و خشونت
زنان در عملیاتهای تروریستی دههی ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰، مانند ترور مجید شریفواقفی با کمک و همراهی همسرش لیلا زمردیان، بهعنوان ابزار اجرایی به کار گرفته شدند. این نقش، که با شعارهای «رهایی زنان» در تضاد است، نشاندهندهی بهرهکشی از زنان در جهت اهداف خشونتطلبانهی سازمان است. در واقع، زنان نه تنها آزادی نیافتند، بلکه به بردگانی مسلح تبدیل شدند که باید در خدمت ایدئولوژی مطلقگرا عمل کنند.
مطلقانگاری و نفی عقلانیت انتقادی
رهبران مجاهدین خلق، بهویژه مسعود رجوی، با تکیه بر دیدگاهی قرونوسطایی و مطلقگرا، هرگونه تحول تاریخی و عقلانیت انتقادی را نفی کردند. آنها با تأکید بر ذات تغییرناپذیر مفاهیم و ارزشها، از پذیرش اصول دموکراتیک و حقوق بشری سر باز زدند. این نگرش در برخورد با زنان به وضوح دیده میشود: زنان در تشکیلات، موجوداتی فاقد هویت مستقل تلقی میشوند که باید در مسیر اطاعت کورکورانه و عملیات خشونتآمیز قرار گیرند. این مطلقانگاری، به تعبیر مارکوزه، انسان را از ظرفیتهای چندساحتی خود محروم کرده و به موجودی تکبعدی و مطیع تبدیل میکند.

روایتهای زنان جدا شده
خاطرات و افشاگریهای زنانی چون بتول سلطانی، نسرین ابراهیمی و مرضیه قرصی، ابعاد تاریک مناسبات مجاهدین را آشکار میکند. سلطانی از مراسم «رقص رهایی» سخن میگوید که در آن زنان مجبور به تسلیم جنسی و روانی به مسعود رجوی میشدند. ابراهیمی و قرصی نیز به سرکوب احساسات مادرانه و عاطفی اشاره دارند و تأکید میکنند که رهبری فرقه به عمد زنان را از هویت انسانیشان تهی کرده است. این روایتها تأیید میکنند که زنان در تشکیلات، نه تنها از آزادی برخوردار نیستند، بلکه در شرایطی شبیه به بردگی مدرن قرار دارند.
پارادوکس شعار و عمل: نمایشهای حقوق بشری در برابر واقعیت
در حالی که مجاهدین خلق در تبلیغات خارجی خود، بهویژه در مراسمهایی چون روز جهانی زن، از حضور شخصیتهای بینالمللی بهره میبرند تا وجههی حقوق بشری بسازند، واقعیت درونی تشکیلات کاملاً متضاد است. دعوت از چهرههایی چون اینگرید بتانکور و میشل آلیو ماری با هزینههای گزاف و سفرهای لوکس به پاریس، تلاشی برای پنهان کردن نقض حقوق زنان در درون سازمان است. این تناقض نشان میدهد که شعارهای آزادیخواهانهی این گروه، صرفاً ابزاری برای جلب حمایت خارجی است و با تجربهی واقعی زنان تشکیلاتی هیچ سنخیتی ندارد.
مکتب فرانکفورت و نقد گستردهتر فرقهگرایی
مکتب فرانکفورت بهطور کلی فرقهها را بهعنوان میکروکاسمهایی از سلطهی اجتماعی میبیند که در آنها کنترل فرهنگی و روانی جایگزین زور آشکار میشود. آدورنو و هورکهایمر در «دیالکتیک روشنگری» استدلال میکنند که ابزارهای فرهنگی (مثل تبلیغات یا مراسم فرقهای) میتوانند انسانها را به پذیرش بردگی داوطلبانه وادار کنند. در مورد مجاهدین خلق، مراسمهایی مثل «رقص رهایی» یا تبلیغات گسترده در روز جهانی زن، بهعنوان ابزاری برای مشروعیتبخشی به سرکوب درونی استفاده میشوند، در حالی که واقعیت پشت پرده، استثمار و تحقیر زنان است.
نتیجهگیری
بررسی جایگاه زنان در تشکیلات مجاهدین خلق نشان میدهد که این سازمان، برخلاف ادعاهایش، نه تنها مدافع حقوق زنان نیست، بلکه با سرکوب هویت انسانی و زنانهی آنها، به استثمار و بردگی آنها پرداخته است. از منظر نظریه مارکوزه، زنان در این فرقه به انسانهایی تکساحتی تبدیل شدهاند که از احساسات متعالی، استقلال و تفکر انتقادی محروم گشتهاند. ایدئولوژی مطلقگرا و خشونتطلبانه رهبری، همراه با مناسبات سرکوبگر، زنان را به ابزاری برای اهداف تروریستی و سیاسی بدل کرده است. با این حال، طغیان تدریجی زنان جدا شده و افشاگریهای آنها، نویدبخش فروپاشی این حصارهای زنستیز در آینده است. پیشنهاد میشود تحقیقات بیشتری در زمینهی تأثیرات روانی و اجتماعی این مناسبات بر زنان انجام شود تا ابعاد این فاجعهی انسانی بهطور کامل روشن گردد.
پژوهش از: آرش رضایی
منابع
مارکوزه، هربرت (۱۹۶۴). انسان تکساحتی. ترجمهی محسن مویدی.
سلطانی، بتول (۱۳۸۸). خاطرات و افشاگریهای یک عضو جدا شده از مجاهدین خلق.
قرصی، مرضیه و ابراهیمی، نسرین (۱۳۹۰). روایتهایی از اسارتگاه اشرف.
مرکز اسناد انقلاب اسلامی (۱۴۰۳). بررسی جایگاه زنان در سازمان مجاهدین خلق.
رضایی، آرش (۱۳۸۹). زنان قرارگاه اشرف در معرض خشونت سیستماتیک،
خبرگزاری برنا
انتهای پیام