کمپ اشرف از نظر ساختار و سازماندهی به این شکل بود که در داخل پادگان، افراد به واحدهای کوچکتری تقسیم میشدند. این واحدها تقریباً با فاصلههای نیم تا یک کیلومتری از یکدیگر قرار داشتند و با موانعی مانند سیم خاردار یا دیوار از هم جدا میشدند. در داخل هر واحد، با ایجاد آشپزخانه، سالن غذاخوری و آسایشگاه، فضایی فراهم شده بود که افراد میتوانستند حتی تا ماهها بدون نیاز به خروج از آن مقر کوچک، زندگی کنند. تهیه اقلام مصرفی و مواد غذایی نیز توسط افراد محدود و مورد اعتماد انجام میشد.

پس از فرار خانم بتول سلطانی، قوانین جدیدی برای رفتوآمد زنان در داخل این واحدهای کوچک وضع شد. بر اساس این قوانین، تردد در محدوده بین محل کار، آسایشگاه و سالن غذاخوری به صورت دونفره الزامی شد و هیچکس اجازه نداشت به تنهایی در محوطه واحد تردد کند. به این ترتیب، نظارت و سختگیری بر افراد تا ماهها ادامه یافت.
روایت «مریم سنجابی» از روزگار تلخ کمپ «اشرف»: پیش به سوی مرگ
بانویی با شهامت که از زن بارگی مسعود رجوی پرده برداشت
این در حالی بود که از سالها قبل، تردد به خارج از واحد نیز به صورت دونفره و با مجوز کتبی (ویزا) و امضای فرمانده واحد امکانپذیر بود.
پس از فرار خانم سلطانی، این خبر تا مدتی از سایر زنان پنهان نگه داشته شد. بعد از گذشت مدتی، ناگهان زنان به جلسهای دعوت شدند. در آن جلسه، مهوش سپهری با لحنی تهدیدآمیز برای همه زنان خط و نشان کشید. هدف از این جلسه، به صلابه کشیدن زنان و امنیتیتر کردن فضا بود.
در جلسه، در حالی که از ترس قالب تهی کرده بودیم، چند نفری که با هم در یک جا کار میکردیم، نگران بودیم که چه باید بکنیم. فرمانده ما که در کنارمان بود، با دلهره و ناراحتی به سمت ما برگشت و گفت: «فقط گریه و شیون راه بیندازید.» ما نیز به سرعت شروع به گریه و زاری کردیم و برخی نیز برای تبرئه خود از اتهام و انتقاد، شروع به چاپلوسی کردند و خواستار دستگیری و اعدام خانم سلطانی شدند. او را خائن خطاب کردند و از این قبیل حرفهای بیسر و ته میزدند تا بتوانند خود را از فشار بیشتر نجات دهند.
به این ترتیب، اکثر زنان از ترس تنبیه سرکردگان، شروع به گریههای مصنوعی و ایجاد شلوغی کردند. طبق تجربههای قبلی، هر بار که فردی فرار میکرد، میدانستیم که باید تاوان پس بدهیم و امکانات دیگری را از دست بدهیم. برای مثال، بار قبل که فرد دیگری فرار کرده بود، ترددات دونفره شده بود، در نوبت بعد تلفنهای داخلی جمعآوری شد، بردن افراد به شهر برای دکتر رفتن ممنوع شد و… در این گونه مواقع، هرگاه فردی جدا میشد یا فرار میکرد، تا مدتها همه تحت فشار قرار میگرفتند. امکان دیگری قطع میشد و فضای امنیتی و سختتری حاکم میشد.
با فرار خانم سلطانی، فضای حاکم بر زنان به مراتب دشوارتر و خفقانآورتر شد. تا هفتهها کسی اجازه خروج از مقر را نداشت و حتی برای رفتن به درمانگاه نیز اجازه نمیدادند. سوئیچ خودروها جمعآوری شد و از آن پس تمام سوئیچها شبها نزد فرمانده یگان نگهداری میشد.
تا اینکه بعد از مدتی قرنطینه، با مقررات جدید قرار شد هر فردی که میخواهد به بیرون مقر یا درمانگاه برود، باید با چهار نفر همراه دیگر برود. همه حیرت کرده بودیم اما چارهای جز اطاعت نداشتیم. شرایط واقعاً پیچیدهای شده بود؛ هماهنگی برای راضی کردن چهار نفر که همراهت برای دکتر رفتن بیایند آسان نبود و کسی به راحتی راضی نمیشد کارش را رها کند، زیرا آنقدر کارهای فشرده و در عین حال پوچ روی سر افراد ریخته میشد و میبایست روزانه پاسخگو باشند، باعث میشد با پاسخ منفی خود را راحت کنند و اغلب این فداکاری را نمیکردند و شرایط برای همه بحرانیتر میشد.
سالها زنان نگونبخت با این وضعیت سر میکردند. رجوی با انواع ترفندها قصد داشت کاری کند که زنان هرگز به فرار فکر نکنند. پس از فرار خانم سلطانی، دیگر کسی حق نداشت نام او را ببرد و رجوی نام او را «خنجر» گذاشته، حکم قتلش را صادر و گفته بود او به مثابه خنجری بود که از پشت ضربه زد و به اصطلاح خیانت کرد. ولی واقعیت این بود که در چنین شرایطی علیرغم تحمل سختیها و محدودیتهای مضاعف، درک میکردیم سوژه چه جسارتی به خرج داده و در دل او را ستایش میکردیم.
مریم سنجابی
اسفند ۱۴۰۳
انتهای پیام