جنایتهای مسعود رجوی و ایادی خیانتکارش تمام شدنی نیست. در روایتی دیگر، برخی از اتفاقات تکاندهنده درونی فرقه را جهت اطلاع خوانندگان و خانوادههای محترم بازگو میکنم.

در عراق، زمانی در شهر بغداد بودیم. فرقه، اماکن و آپارتمانهای متعددی در دو کوچه موازی نزدیک میدان اندلس اجاره کرده بود. آپارتمانها به نامهای جلالزاده، سیفی، سعادتی، طباطبایی، بکایی، ضابطی و A1-B A معروف بودند. مقرهای یک کوچه بهطور کامل به رجوی و ایادیاش اختصاص داشت و کوچه بعدی مختص سایر بخشهای، مثلاً ستادی بود. در بین دو کوچه، محوطه بزرگ پارکینگمانندی بود که تعداد زیادی درخت نخل و نارنج در حاشیه آن قرار داشت. این را هم بگویم که خانوادههای کوچه اول بهطور کامل تار و مار شده و همه کوچه را تصاحب کردند. در کوچه دوم، تعدادی خانه با ساکنین قدیمی بودند که تمایل نداشتند خانههای خود را بفروشند و از آن محل بروند. اما ایادی رجوی تمام خانوادهها را با نائت و بیرحمی تمام، با کمک استخبارات عراق، آواره کردند و درست مثل صهیونیستها، یکی پس از دیگری از آنجا کوچاندند. از دو کوچه بزرگ، تنها چهار خانه باقی مانده بود که برای رفتن، مقاومت زیادی کردند. اما دیگر زندگی معمولی نداشتند. خانههایشان خرابه شده بود، ولی اجازه بازسازی نداشتند و رفت و آمدشان هم کنترل میشد. فامیلهای آنها نیز اجازه تردد نداشتند. اینطور بود که مردم عادی آن اطراف از دست فرقه مستمراً در عذاب بودند.
حالا هر زمان که رجوی و تشکیلات سیاسی در بغداد مستقر بود، حدود پنجاه تا ۶۰ تن از افراد مورد اعتماد را بهعنوان حفاظت و گشت اطراف دو کوچه با خود به بغداد میبرد. این افراد که تفریحی نداشتند و شرایط بسیار سختی را میگذرانیدند، کارشان از صبح تا شب در هوای بیرون و گرمای ۵۰ درجه بغداد، نگهبانی بود. اغلب هنگام تردد از محوطه پارکینگ بین دو کوچه، تردد میکردند و گاهی دیده شده بود که بهعنوان تنوع، چند دانه خرما یا نارنجی از درختان چیده و ظهر با خود به سالن غذاخوری میبردند تا همراه غذا بخورند. همین موضوع، بلوا و جنجالی بهپا کرد و باعث انتقادات گستردهای به آن بیچارهها شد که دیگر این کار را تکرار نکنند. برای کندن و خوردن یک نارنج، متهم به لودگی و زندگیطلبی شدند.
در همان روزهای بغداد، برای افرادی که بیمار میشدند، یک روز در هفته اختصاص داده شده بود تا با تیمهای کنترل و پایش به بیمارستانهای بغداد برده شوند. یکبار متوجه شدیم یکی از اعضای حفاظت اطراف پایگاهها به نام منوچهر، همراه همسر سابقش (مریم) فرار کرده و خودشان را به مقر یونامی در بغداد رساندهاند. داستان از این قرار بود که منوچهر، ظاهراً پس از دستور طلاق تشکیلات که نمیخواست از همسرش جدا شود، ارتباطات پنهانی با او داشته و مخفیانه نامههایش را به مریم میرسانده است. وقتی متوجه میشود همسرش برای دکتر به بغداد آمده، از طریق اجرای همان قرارهای پزشکی موفق میشوند پنهانی قرار و مدار فرار را بگذارند. بار دیگر که مریم به بغداد رفت، به بهانه اجرای قرار پزشکی فرار کردند. جالب آنکه منوچهر از افراد مورد اعتماد و سالها جزو سرتیمهای حفاظت بود. پس از فرار آن دو، بدبختیها بیشتر شد. دیگر هیچکس را به بیمارستان بغداد نبردند و بهجایش، با هزینههای هنگفت، هفتهای یکبار پزشکان عراقی را به داخل پایگاه طباطبایی و کمپ اشرف میآوردند تا دیگر کسی را از اشرف به بغداد نیاورند یا از محوطه حفاظتشده آنجا به درون شهر نفرستند. پایش و کنترلها نیز بیشتر شد. این بود که در سالهای بعد، بسیاری از افراد با وضعیت بیماریهای سخت و حادتر، حتی مبتلایان به سرطان و بیماریهای ناعلاج، بهدلیل عدم رسیدگی یا تأخیر در اعزام به بیمارستانهای شهر، مردند.
بعد از سقوط صدام، دولت وقت عراق از فرقه رجوی خواست کمپ اشرف را تخلیه کنند. در حالی که حکومت عراق فرمان خروج از عراق و تخلیه را صادر کرد، سران کمپ ابلهانه و با لجبازی شروع به ساخت و سازهای جدید نمودند.
در سالهای قبلتر، برای ساخت و سازها از کارگران عراقی و سودانی استفاده میشد، اما اینبار بهخاطر وقتپرکنی و سرگرم کردن افراد، تمام کارهای سنگین را توسط اعضا پیش بردند. مردان بختبرگشته، کارهای سخت ساختمانی چون بنایی، دیوارکشی، سیمانکاری و جابجایی بارهای سنگین را انجام میدادند و تمام بارهای تریلیهای پر از کیسه سیمان، گچ و موزائیک را بدون استفاده از لیفتراک تخلیه و جابجا میکردند.
چندین نفر اعتراض کردند و گفتند ما که لیفتراک داریم، چرا از آنها استفاده نمیکنیم؟ در پاسخ گفته بودند که لیفتراکها را باید برای عملیات و جابجایی مهمات نگهداری کنیم تا خراب نشوند. یعنی بهطور مشخص گفتند که لیفتراکها با ارزشتر هستند. در همین پروژهها، دهها تن به دیسک کمر و بیماریهای متعدد دچار و از دور خارج شدند و با سرعت بیشتری به سمت مرگ رفتند. همیشه در تشکیلات، جان انسانها و سلامتی افراد مهم نبود و هرچقدر میتوانستند از آن نگونبختها بیگاری میکشیدند. در جلسات لایههای بالاتر میگفتند که آنقدر باید از این مردان کار کشید که فرصت فکر کردن به هیچ چیز نداشته باشند. آنها انقلاب واقعی نکردهاند و همیشه بهدنبال زن هستند، لذا باید سرشان به بالش نرسیده، خوابشان ببرد و الا میبرند و میروند.
برنامههایی به اسم روحیهرفاه ترتیب داده بودند که ماهی یکبار بهنوبت یکانها را به پارکی که در کمپ اشرف ساخته شده بود ببرند. اما آن قدر کار روی سر افراد میریختند و آن قدر کنترل میکردند که بهاصطلاح با هم محفل نزنند و بعدش در نشستهای انتقادی درباره رفتار آنها در آن چند ساعت، آن قدر انتقاد میکردند که کوفت همه میشد و دیگر تمایلی به همین تفریحات اجباری نبود.
زمانی که افسران آمریکایی در کمپ اشرف بودند، یک استخر به نیت چاپلوسی برای آنها ساختند تا بگویند چنین امکاناتی در کمپ موجود است. بعد منت سر اعضا گذاشتند که برای شما ساختیم. استخر مربوطه درواقع در اختیار افسران آمریکایی بود و بندرت نوبتبندی میکردند که مردان نیز به استخر بروند. کمی از این برنامه نگذشته بود که در سراسر تشکیلات، جلسات انتقادی توسط مژگان پارسایی شروع شد که از شنبه تا پنجشنبه، همه را از بعدازظهر تا شب در سالن عمومی جمع میکردند و نشستهای انتقادی به نام اپورتونیسم راه انداختند. زنان و دختران کمپ را نیز بهعنوان تماشاچی در گوشه سالن مینشاندند تا هم از آنها زهر چشم بگیرند و هم مردان را بیشتر تحقیر کنند. روزانه چند تن از مردانی که قرعه به نامشان میافتاد، ساعتها سوژه جلسه میشدند. سوژهها را در جلوی جمع دو یا سه هزار نفری حسابی سکه یک پول کرده و دهها تن از همیکانهایشان دورشان جمع شده و هر چه فحش و ناسزا بود با داد و فریاد نثار آنها میکردند. چندین سال، برنامه کمپ اشرف بدین ترتیب بود. این بود که اغلب فرار را بر قرار ترجیح داده و به سمت کمپ آمریکاییها فرار کردند. این هم نتیجه راهاندازی استخر و پارک رفتن بود که تقریباً همه را از هر چه تفریح بود، متنفر ساختند. جهت اطلاع، به استناد لیستهای منتشره از جداشدگان، از سال ۱۳۸۲ یعنی بعد از سقوط صدام، حدود ۷۰۰ تن فرار کردند.
باز هم به امید آگاهی و پایان روزگار فریب گروههای منحرف و جانی که تمام قصد آنان، قدرت و تباه کردن عمر و زندگی جوانان است.
مریم سنجابی
بهمن ۱۴۰۳
انتهای پیام