پس از سقوط دیکتاتور عراق، تقریباً تمامی ساکنان اشرف دچار استرس، فروپاشی ذهنی و روحی شده بودند. در آن شرایط بحرانی و نبودِ خبری از سران سازمان، تلاش بر این بود که با وعدههای غیرقابل تحقق، ساکنان را دلداری داده و آرام کنند. مسعود رجوی در نشستهایی که بهصورت نوشتاری یا صوتی برگزار میشد، سعی میکرد قرارگاه مخوف اشرف را یک معبد ابدی جلوه دهد و وانمود کند که اشرف تا ابد متعلق به ساکنانش و مردم ایران است. این وعدهها بیشتر پس از ترک اشرف مطرح میشد، در حالی که پیش از آن، رجوی مدام تأکید میکرد که امکان تخلیه اشرف وجود ندارد و با شعار «چو اشرف نباشد، تن من مباد» وفاداری خود را به این مکان نشان میداد. اما گویا خود او و مریم رجوی زودتر از همه، اشرف را تخلیه کرده و فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. شاید آنها میدانستند که دیگر آیندهای برای اشرف متصور نیست.
به هر حال، رجوی مدعی بود که پس از سرنگونی حکومت ایران، در اشرف به خاطر سالها ماندگاری و ایستادگی، یک موزه خواهیم ساخت و از مکانهای دیگر آن، بهویژه از «مزار شهدا» (منظورش قبرستانی بود که در ضلع شمالی قرارگاه اشرف قرار داشت و محل دفن کسانی بود که در آنجا فوت شده بودند) بهرهبرداری خواهیم کرد. برای ما که در آنجا حضور داشتیم، این جملات بیشتر شبیه فانتزی و خیال بود و بهخوبی میفهمیدیم که این نوع حرفها مانند قرص مسکنی است که میخواهد درد شدیدی را تسکین دهد، در حالی که درد بسیار فراتر از قدرت آن مسکن بود. به عبارتی دیگر، کار از قرص گذشته و نیاز به تزریق مرفین بود!
البته نمیدانم، شاید مثل سایر توهماتی که رجوی مدام در ذهنش میپروراند، این مورد نیز بخشی از توهمات او بود. ولی به هر حال این حرفها را میزد و تلاش میکرد دیگران را نیز مانند خودش آرام کند. او میدانست که هیچ آیندهای برای اشرف، آنگونه که او در نظر داشت، امکان تحقق ندارد. آیندهای که او برای اشرف ترسیم کرده بود، پیشاپیش مشخص بود که چه خواهد بود، اما این حرفها صرفاً شعار بود و همه میدانستند که رجوی زیاد از این وعدههای پوچ میدهد. گویی که در دنیای خیالی او، نقطه پایانی وجود نداشت.
از این رو بود که ما وقتی در جمعهای خودمانی و دوستانه قرار میگرفتیم، به یکدیگر میگفتیم: «هم روحیه اش بالاست و هم روش زیاده» و با هم میخندیدیم.
بعدها، پس از تخلیه اشرف، شنیدم که ارتش عراق وارد آنجا شده و شروع به ساخت و ساز کرده و اتفاقاً مکان قبرستان را نیز با لودر و بولدوزر صاف و تبدیل به پارک کرده است!
اگر بخواهم صادقانه بگویم، از اینکه آن همه انسان به خاطر کسی که خود را حفظ کرد تا دیگران بهای بقای او را بپردازند، افسوس خورده و ناراحت میشوم. بسیاری از آنها را میشناختم و میدانستم که مرگشان نتیجه خودسریها و ندانمکاریهای رجوی بود. وگرنه چرا باید آنان در زمانی که هیچ جنگی وجود نداشت، کشته میشدند؟ آنها مُردند تا رجوی بیشتر عمر کند. آنها قربانی شدند تا رجوی شاید روزی به حاکمیت برسد و حکومت خیالی خود را برپا نماید. رویاهای واهیای که حتی نزدیکترین افراد به رجوی نیز به آن تفکرات هیچ اعتقادی نداشتند. حتی فرزندش که چند سالی را در قرارگاه اشرف و بعد در لیبرتی گذرانده بود، متوجه شده بود که پدرش فردی متوهم، متقلب و دروغگو است که به خاطر افکارش، باید دیگران خون بدهند و کشته شوند. لذا تا دیر نشده، جان خود را برداشت و رفت. اکنون نیز حتماً نقشههایی برای اشرف ۳ در آلبانی در سر دارد.
انتهای پیام