• امروز : پنج شنبه - ۱ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 21 November - 2024

«عیسی آزاده» ساکن فرانسه در دادگاه ایران علیه جنایات مجاهدین شهادت داد / رجوی شیطان مجسم است

  • کد خبر : 49381
  • 19 نوامبر 2024 - 14:33

عضو جداشده از فرقه رجوی گفت: اگر واقعا شیطان را در تصویر یک انسان بخواهیم مجسم کنیم، واقعا شیطان مجسم رجوی است.

به گزارش فراق، «عیسی آزاده» ساکن فرانسه، روز سه شنبه ۲۹ آبان ماه در بیست و سومین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات ۱۰۴ نفر از سران سازمان مجاهدین خلق، حاضر شد و درباره جنایات این سازمان در حادثه تروریستی هشتم شهریور ۱۳۶۰، شهادت داد.

در جریان این جلسه کاظمی وکیل شکات خطاب به قاضی دادگاه گفت: اگر رئیس دادگاه صلاح بدانند در ادامه روند بررسی بحث اقدام تروریستی سازمان مجاهدین مخصوصاً درباره حادثه تروریستی هشتم شهریور از چند نفر از جداشدگان این گروهک به عنوان شاهد دعوت کنیم که در جایگاه حاضر شوند و به بیان مطالب خودشان بپردازند.

قاضی: بفرمایید دعوت شود.

کاظمی وکیل شکات: عیسی آزاده از اعضای جدا شده فرقه رجوی در دادگاه برای شهادت حاضر شده است.

عیسی آزاده عضو جداشده گفت: من ساکن فرانسه هستم می‌خواستم از طریق اسکایپ شهادت دهم، اما با توجه به اهمیت دادگاه این انگیزه را پیدا کردم که خودم شخصا حضور پیدا کنم.

قاضی: شما بخاطر حضور در دادگاه از فرانسه به ایران آمدید تا در دادگاه حاضر شده و شهادت دهید؟

عیسی آزاده: من از مسئولان و فرماندهان سابق و مدیریت اجرایی تشکیلات تروریستی هستم.

قاضی گفت: آیا حاضر به شهادت هستید؟

عیسی آزاده گفت: بله.

قاضی به عیسی آزاده گفت: قبل از ادای شهادت باید شما را به چند نکته قانونی اطلاع دهم، اظهارات شما باید مطابق واقعیت باشد و هرزمان مشخص شود اظهارات‌تان مطابق با واقع نیست برابر با قانون آیین دادرسی کیفری و قانون مجازات اسلامی تعقیب و مجازات خواهید شد. متوجه شدید؟

عیسی آزاده گفت: بله.

قاضی گفت: حاضر هستید شهادت دهید و سوگند یاد کنید؟

عیسی آزاده در پاسخ گفت: بله.

او ادامه داد: خدمت ریاست دادگاه، حضار محترم و برادران عزیز سلام علیکم. من عیسی آزاده هستم از فرماندهان و مسئولین و عضو هیئت اجرایی تشکیلات تروریستی رجوی بودم. من اخیراً بر حسب وظیفه و مسئولیتی که احساس می‌کردم برای ادای شهادت در این دادگاه حضور یافتم.

وی عنوان کرد: خدا را شاهد می‌گیرم که جز حقیقت کلامی را بر زبانم نیاورم. از اینکه این فرصت فراهم شد و توانستم در این دادگاه حضور پیدا کنم خدا را بسیار شاکرم. بنده این دادگاه را از طریق صفحات مجازی به طور کامل دنبال کرده و در جریان هستم و نسبت به اسامی و متهمین پرونده اشراف دارم و عمده آنان را دیده و می‌شناسم.

عضو جداشده از سازمان افزود: آنچه که امروز در این دادگاه شهادت خواهم داد پیرامون واقعه دردناک هشت شهریور ۱۳۶۰ و شهادت رئیس‌جمهور محمدعلی رجایی و شهادت دکتر باهنر نخست وزیر است. لازم می‌دانم که پیش‌زمینه‌ای را در این رابطه جهت اطلاع شما و بقیه حضار بیان کنم.

آزاده تصریح کرد: در تابستان ۱۳۶۸ در قرارگاه موسوم به اشرف در نزدیک استان دیالی در عراق من در ستاد اطلاعات به عنوان افسر اطلاعات تحت مسئولیت فردی به نام محسن سیاه کلاه معروف به صمد و تحت مسئولیت مسئول ستاد فردی به نام ابراهیم ذاکری معروف به صالح در تشکیلات حضور داشتم.

قاضی: چند سال داشتید؟

عیسی آزاده: آن موقع تقریباً ۳۰ سال داشتم. اعضای این ستاد جمعاً هشت نفر بودند. بعد از عملیات مرصاد کل سیستم و سازماندهی این تشکیلات تروریستی تغییر کرد، چون بخش زیادی از نیرو‌ها در نبرد کشته و مجروح شدند و بخش زیادی هم در واقع جدا شدند و به کشور‌هایی که آن موقع بود رفتند. به همین خاطر آنجا سازماندهی را به صورت لشگری کرده بودند.

وی افزود: هر کدام از این ستاد‌هایی که من عضو یکی از آن‌ها بودم مسئولیت سه تا از آن لشگر‌ها را بر عهده داشت. ما اعضای ستاد آنجا هشت نفر بودیم. یکی از این افراد شخصی به نام باقر بود که من این فرد را به عنوان سوژه امروز توضیح خواهم داد و مخاطب قرار خواهم داد. دوم فردی بود به نام غلامرضا قهرمانی و فردی بود به نام حامد که فامیلی‌اش را متأسفانه فراموش کردم و فردی به نام محسن سیاه کلاه و فردی به نام بیژن غیبی که این افراد در حال حاضر تحت حمایت دولت آلبانی در قرارگاهی تحت عنوان موسوم به اشرف سه، هستند.

آزاده گفت: یکی دیگر از اعضای ستاد، اسمش کاوه مقصودی بود که در جریان حمله شعبانیه در قرارگاه اشرف این فرد آنجا کشته شد. امروز تمرکزم روی فردی است به نام باقر که احتمالاً اینجا شما اسمش را شنیده‌اید.

قاضی: منظور شما از باقر کیست؟

عیسی آزاده گفت: من در ادامه برای شما توضیح خواهم داد. اگر اجازه دهید. باقر به لحاظ کاراکتر یک فردی بود که ظاهری کاملاً مذهبی بود و فرم و روش برگزاری موارد مذهبی او با ما کاملا فرق داشت.

وی در ادامه گفت: در لایه‌های پایین‌تر هنوز خیلی آن موقع طلاق نداده بودند، بر حسب کنجکاوی همیشه سوال می‌کردیم که باقر کجاست؟ تا اینکه به من گفتند که هر کاری کردند باقر گفت من همسرم را طلاق نمی‌دهم، همسرم را دوست دارم و شخصا رجوی با او صحبت کرده، اما او کوتاه نیامد. با دستور رجوی پاسپورت جعلی برای او تهیه کردند، آنجا یک بخشی وجود داشت به‌نام بخش قانونی، اما کارهایش غیرقانونی بود. بعد از اینکه برای او پاسپورت جعلی درست کردند شنیدم که او را به انگلیس فرستادند. اما دیگر از تابستان ۱۳۶۸ تا به امروز اسمی از مسعود کشمیری (باقر) برده نشد.

قاضی در ادامه پرسید در اظهاراتی که بیان کردید آیا مسعود رجوی با مریم قجر عضدانلو مسئولیت انفجار حزب جمهوری و انفجار دفتر نخست وزیری را پذیرفتند؟

وی گفت: وقتی که فرمان داد اعلام کرد وی را به عنوان برادر قهرمان مجاهد خلق معرفی می‌کنم، مسعود کشمیری کسی بود که دفتر نخست وزیری را فرستاد هوا، بعد مریم با او دیالوگ می‌کند و می‌گوید کیف را تو بردی؟ می‌گوید بله، در واقع کشمیری را به عنوان مجری و طراح عملیات معرفی می‌کند.

قاضی پرسید: وقتی به شخصی قهرمان مجاهد می‌گویند مراد و منظور چیست؟

آزاده گفت: در این تشکیلات تروریستی شاید سه نفر چنین لقبی داشته باشند، اولین فرد علی زرتشت بود که بعدا مغضوب شد، دومین فرد مهدی افتخاری به نام ناصر که فرمانده عملیات فرار بزرگ از منظر ما و پرواز بزرگ از پایگاه ششم از نظر آنان که با خلبانی بهزاد معزی بود، مهدی افتخاری هم بعد‌ها تبعید شد و به جایی رسید که در بیابان‌های اشرف علف می‌خورد. در نشست ۴ هزار نفره کاری کردند که رکیک‌ترین فحش‌هایی که حتی در قشر عادی جامعه هم مطرح نیست جلوی چند هزار نفر آدم به خودش می‌گفت.

وی ادامه داد: نفر سومی که به او لقب قهرمانی دادند باقر بود، در کل آدم‌هایی بودند که یک سری عملیات انجام می‌دادند و به آن‌ها هم القابی می‌دادند. علت این امر این بود که اولا فرد را در شرمندگی قرار بدهند تا او جدا نشود، دومین علت این بود که به هر حال می‌گفتند این پرداخت را به او کردیم، اما او صلاحیت نداشت. در یک نشست خود ابراهیم ذاکری گفت در شب باقر بالاترین پرداخت‌ها از طرف رهبر به او شد ولی متاسفانه او نه ظرفیت داشت و نه فهم و شعوری داشت که بتواند این‌ها را درک کند.

آزاد گفت: باقری نمازش بسیار طولانی بود در صورتی که در تشکیلات نماز دو دقیقه‌ای، سه دقیقه‌ای بود و بعد سر نماز گریه و زاری داشت. این کار، این فرد را برجسته کرده بود، در اصطلاح تشکیلاتی بسیار در خود نهفته بود.

ما نمی‌دانستیم او چرا اینطوری است، چرا وضعیتش به این شکل است بعد هم به لحاظ تشکیلات امنیتی که آن جا وجود دارد کسی مجاز نبود پرس‌وجو کند. در نشست‌های نوبه‌ای که با ابراهیم ذاکری داشتیم گفتیم که وضعیت او نرمال نیست. ذاکری گفت که این گرایش راست، از نیرو‌های مذهبی است. زمان انشعابات داخل زندان در زمان قدیم به افرادی که مذهبی بودند راست می‌گفتند با گرایش مذهبی، البته او خود در جریان وضعیت بود ولی ما نمی‌دانستیم موضوع چیست؟

این عضو جدا شده سازمان گفت: یک مدتی گذشت یک روز ما را صدا کردند، گفتند که به زودی نشست‌های انقلاب ایدئولوژیک برگزار می‌شود. منظور از نشست‌های انقلاب ایدئولوژیک همان نشست‌های طلاق اجباری اجباری بود. بعد به ما توضیح داده شد که نشست انقلاب ایدئولوژیک برای لایه اول که هیئت اجرای ارشد بودند برگزار شده و حالا نوبت شماست ولی معمولا زمان و مکان را نمی‌گفتند تا اینکه یک روز به ما گفتند نشست‌تان با خود مسعود است، هر سوال و هر کاری هست باید مستقیما به خودش بگویید.

وی گفت: چند جلسه که به این نشست رفتیم یک شب رجوی دیرتر و با تاخیر وارد سالن شد؛ یک سالنی بود که شاید ماکسیمم ظرفیت آن ۴۰ نفر بود که حدود ۱۰ تا ۱۵ خانم و حدود ۳۰ نفر هم مرد آن جا حضور داشتند.

این سالن چسبیده به دفتر مسعود بود و آن زمان محل استقرار رجوی در قرارگاه اشرف شمال استان دیاله شهر بغداد بود. سکوت خیلی وحشتناکی حاکم بود جو خیلی سنگینی بود بحث طلاق اجباری بود بعضا آن جا زن و شوهر هم حضور داشتند بسیار ادبیات وحشتناک و خیلی سخیفی هم آن جا مطرح می‌شد. به همین خاطر افراد وقتی آنجا می‌ماندند به لحاظ کارکتر مثل یک جنازه بودند.

رجوی به همراه مریم قجر وارد شد جلو نشستند و اعلام کرد قهرمان مجاهد خلق، برادر مجاهد، مسعود کشمیری به نزد من پیش آید. این یک فرمان نظامی بود.

همه آدم‌ها سر خود را این طرف آن طرف می‌کردند تا ببینند این مسعود کشمیری کیست که اینجا بوده و ما او را نمی‌شناسیم.

مسعود کشمیری کسی بود که در آن پروسه‌ای که کار می‌کردیم محل استراحت او کنار ما بود یعنی ما یک جا بودیم.

قاضی گفت: شما با آقای مسعود کشمیری یک جا خوابیدید، یک جا کار کردید؟

این عضو جدا شده سازمان گفت: یک جا خوابیدیم، یک جا کار کردیم همیشه با هم بودیم.

قاضی پرسید: برای چه مدت؟

آزاده پاسخ داد: به مدت یک سال ما آن جا بودیم حتی وقتی می‌خواست به سالن برود من را صدا می‌کرد.

این عضو جدا شده سازمان مجاهدین گفت: محل جلسه در سالن امام زمان که محل غذاخوری ما آن جا بود، من دیدم این فردی که کنار من نشسته سرش را پایین انداخته رعشه‌ای بدن آن را گرفته به اضافه اینکه یک چیز‌هایی با خود تکرار می‌کند که مفهوم نیست. یک دفعه بلند شد رجوی دستش را به سمتش گرفت و گفت تو. باقری انتظار نداشت در نشست اسمش اعلام شود، چون از اول گفته بودند داستان عملیات و مجموعه آن سری است. ما همیشه در آنجا به او می‌گفتیم گردن شکسته، چون همیشه یک حالت خمودگی و وضعیت بسیار وحشتناکی داشت به محض آن که کنار میکروفن رفت آقای باقر سابق و مسعود کشمیری که آن جا اسمش اعلام شد گفت: برادر من را ببخش من را عفو کن من نفهمیدم، اشتباه کردم و اصطلاحات دیگری که در تشکیلات به کار برده می‌شد.

قاضی پرسید: این‌ها را به چه کسی گفت؟

عیسی آزاده گفت: این‌ها را مسعود کشمیری به رجوی می‌گفت. حالا اینکه این‌ها را چرا می‌گفت بعداً توضیح خواهم داد که چرا آن جا زیر گریه زد. گفت خواهران و براداران به شما معرفی می‌کنم برادر و قهرمان مجاهد خلق مسعود کشمیری، کسی بود که دفتر نخست وزیری را به هوا فرستاد.

وی ادامه داد: بعد مریم قجر شروع به صحبت کرد. مریم قجر به لحاظ تشکیلاتی و محتوای چیزی حالی‌اش نبود. فقط به عنوان یک مترسک کنار مسعود رجوی در نشست‌ها می‌نشست ولی به لحاظ تشکیلاتی و به لحاظ سابقه مبارزاتی و به لحاظ سیاسی بسیار آدم کودنی بود. گفت که کیف را تو بردی؟ گفت بله خواهر. گفت در همان محلی که توجیه شده بودی آن را قرار دادی؟ باقری گفت: بله خواهر.

مریم قجر از باقری پرسید: می‌دانی چه کسی بمب را ساخت؟ باقری گفت: خیر خواهر.

قاضی پرسید: این صحبت‌های مریم قجر با مسعود کشمیری بود که همه هم آن را می‌شنیدند؟

آزاده گفت: بله.

این عضو جدا شده سازمان گفت: مسئول کل سازمان بعد از رجوی، موسی خیابانی بوده که هم به لحاظ نظامی و هم تشکیلاتی، بالاترین سطح کار‌ها را انجام می‌داده است. به عنوان مثال در یک عملیات ساده تروریستی مانند خمپاره زدن به دانشجویان جندی شاپور در اهواز، بعد از همه مراحل آماده‌سازی، آن کسی که مهر تایید نهایی را بر آن می‌زند، مسعود رجوی بود و در دورانی که رجوی نبود و با بنی صدر فرار کرده بودند، کار‌ها توسط این شخص صورت می‌گرفته است.

وی گفت: یک اصطلاحاتی در تشکیلات وجود دارد. برای مثال هر کسی براساس مسئولیت و کاری که داشت یک لقب می‌گرفت. آن شب در تشکیلات معروف به شب باقر شد، چون بعدا به عنوان یک اهرم قدرت در دست رجوی بود که در زمان لازم آن را متذکر شود. حال چرا باقر اینقدر از رجوی درخواست عفو و بخشودگی می‌کرد. چون این شخص چند ماه قبل‌تر درخواست جدایی از تشکیلات را داشت و ما هم خبر نداشتیم. اگر شخص سطح پایین هم درخواست جدایی می‌داد، هیچ کس خبر نداشت و نباید سوال می‌کرد. شاید در این رابطه ابراهیم ذاکری و صمد می‌دانستند که نامه را به رجوی داده بودند. به همین خاطر هم وقتی در مقابل رجوی قرار گرفت درخواست بخشش می‌کرد و باقر هیچ وقت نگفت که اشتباه کرده و فقط درخواست بخشش می‌کرد.

وی ادامه داد: دوم به این دلیل بود که افراد دیگر هم مشابه این شخص در تشکیلات تروریستی حضور داشته‌اند و برای اینکه آن‌ها بدانند اگر روزی لازم باشد اسرار آن‌ها روزی علنی شود در آنجا رجوی ملعون به این صورت میخ را کوبید تا افراد حواستان باشد که اگر مشابه باقر در هر زمینه‌ای که هستید، پایتان را از گلیمتان درازتر کنید شما هم همین خواهید شد. من مدت زیادی در حدود ۳۷ سال با آن‌ها بوده‌ام، از خیلی از گذرگاه‌ها و تونل‌های کاری بنا به مسئولیتی که داشتم عبور کرده‌ام. خدا رو شاهد می‌گیرم که بنده به خواست خودم اینجا آمدم و هیچ اجباری در این کار برای من نبوده است.

این عضو جدا شده سازمان گفت: به هر حال اگر واقعا شیطان را در تصویر یک انسان بخواهیم مجسم کنیم، واقعا شیطان مجسم رجوی است که فردی ضد انقلاب و البته بسیار هوشیار است. کتاب‌ها و فیلم‌های مستند زیادی علیه من نوشته و در اروپا دادگاهی نیست که از من شکایت نکرده باشد، حتی در فرانسه هم که برای سخنرانی رفته بودم نزدیک بود بنده را با چاقو ترور فیزیکی کند که با حضور پلیس به خیر گذشت. رجوی یک شیطان به تمام معنا بوده، نه دوست، نه رفاقت، نه اصول و نه چارچوب و نه اعتقاد به اسلام دارد.

آزاده ادامه داد: در دستگاه و دیدگاه رجوی یک اسلام من درآوردی وجود دارد که خارج از اصول فقه شیعه و منهای مرجعیت باید باشد، در این دستگاه مجتهد و بالاترین مرجع علمی و فلسفی شخص رجوی است. در نشستی که به نشست امام زمان معروف بود و در آنجا افرادی بودند سطح بالا و از زندانیان سابق که به رجوی می‌گفتند اگر امام زمان هستی، به ما بگو. حدود یک ماه و شاید کمتر یا بیشتر، باقر را از پیش ما به بخش روابط رادیو بغداد در مخابرات که سازمان امنیت صدام حسین بود، بردند. به همین خاطر به وی باقر روابط، هم می‌گفتند.

قاضی پرسید: شما نامی از محسن سیاه کلاه بردید؟ نقش ایشان چه بوده؟

آزاده گفت: مریم قجر از کشمیری پرسید تو میدانی این بمب را چه کسی ساخت، گفت؛ نه.

وی ادامه داد: صمد قبلا فرمانده لشکری بود به نام لشکر ۶۱. از همان اواخر سال۱۳۶۳ که بحث هم ردیفی و ازدواج مریم پیش آمده بود این‌ها به شدت با دار و دسته پرویز یعقوبی و سعید شاهسوندی و اکبر حیاتی حتی محمود عطایی و خیلی دیگر از افراد آن جا شاخ و شانه کشیده بودند. یکی یکی رجوی داشت این جا گوش این‌ها را می‌کشید. یکی از این‌ها که مریم این را بلند کرد، صمد بود، یعنی صمد حواست باشد. صمد هم، چون خیلی سرپیچی کرده بود و شاخ و شونه کشیده بود خواستند یک هشداری آن جا به او بدهند.

این عضو جدا شده سازمان گفت: رجوی هیچگاه مسئولیت عملیات هفتم تیر و هشتم شهریور ۱۳۶۰ را علنی بر عهده نگرفته است البته اشاراتی داشته به صورت جسته و گریخته ولی به صورت علنی این را صریحاً اعلام نکرده است.

وی گفت: به چه دلیل و چرا؟ رجوی از چه می‌ترسد؟ چرا رجوی از بیان آن ترس داشت؟ در دسته‌بندی اقدامات تروریستی دو عملیات هفتم تیر و هشتم شهریور در زمره عملیات‌هایی طبقه‌بندی می‌شوند که در صورت افشا و اثبات می‌تواند تهدید وجودی برای تشکیلات تروریستی رجوی در پی داشته باشد. سطح چنین عملیات‌هایی از نظر خطر و تهدید وجودی برای تشکیلات تروریستی حتی قابل قیاس با عملیاتی مانند شهادت سپهبد صیاد شیرازی نیست. از اینکه این فرصت به من داده شد بسیار سپاسگزارم و هر سوال دیگری هم باشد در خدمت شما هستم و امیدوارم با شهادتی که امروز دادم بتوانم گوشه‌ای از این جنایات نگفته و افشا نشده این فرقه را بیان کنم.

عیسی آزاده ادامه داد: اما مسئولیت من؛ بعد از عملیات مرصاد یک جمع‌بندی صورت گرفت به مدت طولانی، در آن جمع‌بندی گفته شد که دیگر ما با دستگاه پیاده و با آن سازمان رزم قبلی نمی‌توانیم عملیات انجام دهیم بنابراین باید بخشی باید کار تحقیقاتی و مطالعاتی انجام دهند و بخشی هم آموزش نظامی و جنگ افزار ببینند. کل نیرو‌ها را با دستور صدام هماهنگ کردند آن‌ها را از دستگاه پیاده به دستگاه زرهی بردند یعنی راننده و فرمانده تانک تربیت کردند و تمام خدمه‌ای که برای هر جنگ افزاری ضروری است.

این عضو جدا شده سازمان گفت: با استفاده از عکس‌ها و نقشه‌های هوایی و نقشه‌هایی که استخبارات ارتش صدام در اختیار ما گذاشته بود ما آنجا ماکت تهیه می‌کردیم و ماکت می‌ساختیم در واقع ما سرکار بودیم.

وی گفت: بنابراین آن جا با توجه به آن شکست و ریزش نیروی شدیدی که پیش آمد، همواره در این تشکیلات در هر زمان و برهه‌ای که یک اتفاق، رخ می‌داد، نهایتا اعضا به سمت خودکشی می‌رفتند یکی از موضوعات بعد از عملیات فروغ جاویدان و عملیات مرصاد بحث آموزش‌ها بود. کارمان از صبح تا شب این بود که دنبال راه رفعی برویم.

قاضی پرسید: آیا شما در عملیاتی حضور داشتید؟ چطور شما رها شدید؟

عیسی آزاده گفت: رهایی من داستان‌هایی دارد. من در سال ۱۳۷۳ عضو هیئت اجرایی بودم. بالاترین سطح در سازمان آن هم به خاطر تخصص بنده بوده است. به لحاظ آموزش آموزش‌های تاکتیک برای تربیت فرمانده، ما در دانشگاه تکنیک در عراق تحت مسئولیت ژنرال‌های عراقی آموزش‌های تئوریک می‌دیدیم تحت عنوان دانشگاه ایران. ما سه نفر بودیم یک نفر به نام محسن نیک نامی که در اتفاق شعبانیه گفتند اسیر شده است و دیگری سید ابراهیم موسوی که ویلچرنشین شده است و در آلبانی است. من سال ۷۳ در قرارگاه اشرف زندانی شدم. دلیل زندانی شدنم هم این بود که در این سال میزان نارضایتی از فرقه بسیار زیاد شد افراد زیادی بودند که اعلام می‌کردند می‌خواهند از سازمان جدا شوند.

وی ادامه داد: یک بخش از این‌ها افرادی بودند که این‌ها را از اردوگاه‌های صدام آورده بودند، یک بخشی هم از اسیرانی بودند که خودشان در جبهه گرفته بودند. آن اسیر‌هایی که از اردوگاه صدام آورده بودند یک کد به نام RD داشتند یعنی رزمنده داخله و آن افرادی که از اسیر‌های خودشان بودند کد RP داشتند یعنی رزمندگان پیوسته. این‌ها خسته شده بودند و توان نداشتند و عمدتا درخواستی می‌دادند یک سری افراد هم از خارج آمده بودند یک بَلبشویی در تشکیلات ایجاد شده بود. برای اینکه رجوی جلوی این اعتراضات را بگیرد آمد یک فیلی هوا کرد دو یگان تاسیس کرد در یک نقطه‌ای از ضلع شرق قرارگاه اشرف در عراق به نام آموزش نامنظم، بعد افرادی که به آن‌ها شک امنیتی داشتند به آن جا می‌بردند و به آن‌ها می‌گفتند شما اینجا بمانید بعدا ما به شما آموزش می‌دهیم.

وی در ادامه گفت: این افراد به‌صورت شبانه توسط تیم‌هایی که مربوط به بخش امنیت و پرسنلی بودند (شامل نریمان، مختار جنت، اسدالله مسنا و مظلومی که رئیسشان فردی بود بنام عادل بود) آورده می‌شدند و به آن‌ها می‌گفتند که هرچه دارید در کیسه زباله بریزید و بروید فلان مسئول کارتان دارد.

دو محل به عنوان زندان به تمام معنا بود، شامل اتاق‌هایی در ابعاد ۶ در ۴ که در داخل قلعه‌ای بنام نهصد که در قدیم برای صدام بود، یک عدد سرویس بهداشتی داشت.

آزاده ادامه داد: وقتی من این موضوع رو فهمیدم اعتراض کردم که چرا ما اینکار را انجام می‌دهیم و ما چه ستاد آموزشی هستیم که از این جریان مطلع نیستیم. آن زمان مسئول ما فردی بود بنام افسانه شاهرخی (مسئول ستاد آمورشی) که من را صدا کرد و گفت این موضوعات به تو ربطی ندارد و وارد این مسائل نشو. من گزارشی نوشتم و آن جایی که محل نگهداری موقت این افراد بود نزدیک ستاد ما بود و من این‌ها را می‌دیدم و آدم‌هایی که آن‌ها می‌بردند، زندانبان و شکنجه‌گر بودند.

وی گفت: تا اینکه در یک شب شخصی بنام محمود قائم‌شهر (که به خاطر بیماری فوت کرد) و جهانگیر آمدند و با من صحبت کردند که باید پیش خواهر سوسن (عذرا علوی طالقانی مسئول رئیس ستاد) برویم که فکر کنم اون هم مرد. در راه که می‌رفتیم مسیر ماشین را عوض کردند و جایی رفتیم که فردی بود به‌نام سیگارودی که در تشکیلات، خود رجوی او را فاضل ۰۰۷ صدا می‌کرد. عینک سیاه می‌زد و عضو سیستم امنیت بود و توهم زده بود که مامور ۰۰۷ هست. یک برگه‌ای در آنجا جلوی من گذاشتند که در آن چند خط نوشته بود شامل اسم و مشخصات من و اینکه من برای نفوذ در ارتش آزادی بخش و تشکیل سازمان مجاهدین توسط وزارت اطلاعات استخدام و فرستاده شده‌ام. من این را که دیدم، برگه را پاره کردم، چون اصلا واقعیت نداشت و یک کشیده هم در گوش آن فرد زدم. حدودا هفت، هشت نفر در آنجا بودند که من با آن‌ها درگیر شدم، حتی با چاقو من را زدند و بالاخره از هوش رفتم. به هوش که آمدم خود را در یک سلول انفرادی در جایی که بنام سه راهی چهارصد معروف بود و پانسمان شده دیدم.

عیسی آزاده ادامه داد: ما را از اینجا بردند و وارد جایی کردند و گفتند تمام لباس‌هایتان را کامل خارج کنید و چشم‌بند و دست‌بند زدند و داخل اتاق انداختند. شخصا به جز درگیری اولی که داشتم، شکنجه دیگری نشدم ولی آه و ناله‌های زیادی شنیدم و حتی می‌دانم یکسری افراد از جمله قربانعلی ترابی در آنجا کشته شدند. بعد از این واقعه یک روز من را صدا کردند و گفتند باید به بغداد برویم، آنجا فضایی مانند دادگاه بود و افرادی از جمله مسعود، مهدی ابریشم چی، عباس داکانی، احمد واقف که فامیلیش براهین بود، سوسن، رقیه عباسی، مهوش سپهری معروف به نسیم و محبوبه جمشیدی معروف به آذر در آنجا بودند.

وی گفت: در حدود یک ماه با باقر هم اتاق بودم ولی با وی صحبتی نداشتم. چون به ما گفته شده بود نه چیزی دیدیم و نه چیزی شنیدیم. بعد از آن نشستی که آنجا بودیم، توسط ابراهیم ذاکری که دست راست رجوی بود، ما رو توجیه کرده بودند. فکر می‌کردند باقر بعد از گذشت زمان از درخواست خود عقب می‌نشیند و به همین دلیل او را در انفرادی نگذاشته بود و همچنین ما در جایی بودیم که ایزوله و مقرِ رجوی بود. دو لایه پست بازرسی داشت. در کل باقر هیچ صحبتی نمی‌کرد و اهل حرف نبود. با توجه به وضعیتی که داشت قطعا توجیه شده بود که نباید مطلقا چیزی بگوید. فکر می‌کنم یکی از افراد متخصص در این رابطه، محسن سیاه کلاه بوده است. باقر به لحاظ سابقه تحصیلی، هیچ گونه تخصصی نداشته و فقط مسئول حمل ساک بوده است.

این عضو جدا شده سازمان گفت: اینکه ساک در چه نقطه و در چه جایی قرار بگیرد توسط شخص دیگری مانند محسن سیاه کلاه مشخص می‌شد. پروسه‌هایی داشتند مانند اینکه در کردستان نیرو‌هایی در کنار جاده برای ارتش و سپاه می‌گذاشتند و یا عملیاتی بود به نام عملیات نامنظم و در نقاط مرزی که در آنجا‌ها بمب می‌گذاشتند.

وی افزود: خودم می‌دیدم این بمب‌ها رو چه کسی می‌ساخت و در موقع آزمایش هم خود فرد بمب‌ساز باید حضور می‌یافت و نتیجه کار را می‌دید و سپس تابید نهایی را می‌داد. چون قبلا اتفاق افتاده بود که بمب عمل نکرده بود. خود شخص بمب‌ساز (محسن سیاه کلاه) به صورت حضوری و به همراه کشمیری در دفتر نخست وزیری آمده و بازدید کرده بود. این موضوع به واسطه شکاف امنیتی که رخ داده بود، صورت گرفت.

این عضو جدا شده سازمان گفت: محسن سیاه کلاه یک دوره در لشکر ۶۱ فرمانده من بود و بسیار با هم دوست بودیم. راجع به همه چیز صحبت می‌کردیم ولی برای برخی از موضوعات از جمله عملیاتی که در داخل صورت می‌گرفت (حزب جمهوری)، مرز ساخته بودیم و حرفی نمی‌زدیم. هر وقت در این مورد سوال می‌کردم او انکار می‌کرد و می‌گفت اطلاعی ندارم.

وی افزود: کلا افرادی بودند در تشکیلات که کار‌های عجیب و جنایات زیادی انجام داده بودند و کار خدا بود که به عذاب وجدان دچار می‌شدند. برای مثال جواد غدیری که از نفرات آموزش بود و باهم خیلی رفیق بودیم. الان هم هست و مثل آدم روانی بود و با خودش صحبت می‌کرد و یا فردی بنام حسین ابریشم چی که در عملیات شعبانیه کشته شد. آن فرد هم عدم تعادل داشت و در آخر کار هم در تشکیلات، رده‌اش را گرفته بودند و از هیئت اجرایی به عنوان مسئول نهاد (مسئول ۱۰، ۱۵ نفر) تنزل پیدا کرده بود.

قاضی پرسید: محسن سایه کلاه اصلاً راجع به انفجار حزب و یا دفتر نخست وزیری کلمه‌ای حرف زده؟

عیسی آزاده گفت: فقط همان شبی که نشست باقر بود، آنجا سوال کرد.

قضای پرسید: گفت چه کسی بمب را ساخته؟

آزاده گفت: نمی‌دانم. آنجا صمد سوال کرد.

قاضی گفت: پس علی رغم اینکه این محسن سیاه کلاه یا معروف به صمد مکرراً نزد شما این کار را انجام داده بود مریم قجر در آن جمع وی را بلند می‌کند و می‌گوید ایشان؛ و او هم از ترس سکوت می‌کند.

عیسی آزاده: بله. فکر کنم از آن جلسه فیلم هم گرفته شده. آن فیلم را ندارم.

قاضی گفت: شما باز بعد از این شب واقعه با صمد یا محسن سیاه کلاه صحبت کردید؟

عیسی آزاده: راجع به این موضوع؟

قاضی: بله.

عیسی آزاده: خیر.

قاضی: آیا بلندکردن صمد توسط شما در واقع یک نوع هشدار از جانب شما بوده که از سازمان نباید جدا شود؟

عیسی آزاده: صد در صد، بدون تردید.

قاضی: چرا؟

عیسی آزاده گفت: در پروژه افراد هم ردیفی بودند که مخالف مریم بودند. مریمی که سطح تشکیلاتی‌اش پایین وبه عنوان آبدارچی فیروزه بنی صدر و رجوی بود یک دفعه هم سطح آن‌ها شد. مریم همسر مهدی ابریشم‌چی بود یک دختری هم داشت به نام اشرف، ولی به خاطر اعتماد او به عنوان آبدارچی گذاشته بودند در واقع مسئول آنجا معروف به آبدارچی بود.

قاضی: یعنی مریم قجر معروف به آبدارچی بود؟

عیسی آزاده گفت: بله. خودش هم این مطلب را بار‌ها گفته بود گفته من کلفت و خدمتکار بودم.

قاضی گفت: این جدا شدن اتفاقی بوده یا به دستور مسعود رجوی؟

عیسی آزاده: بله، بله. جدا شدن خیلی از افراد که آن موقع آنجا بودند. سردسته آن‌ها پرویز یعقوبی بود؛ که پرویز یعقوبی الان زنده است و من خودم بسیار اصرار کردم ولی هرچه به او گفتم حاضر نشد بیاید بعد از آن هم که دیگری علی زرکش بود که سر این موضوع اعتراض کرد. خیلی افراد دیگری هم بودند؛ محمود عطایی، اکبر حیاتی بود، سعید شاهسوندی بودند.

قاضی: کسی که آموزش ساخت بمب را می‌داد معمولاً همین آقای محسن سیاه کلاه بود؟

عیسی آزاده: آنجا یک نفر را تربیت می‌کردند در کل در این تشکیلات فقط یک نفر را توانستند تربیت کنند که از نظر فنی در این سطح باشد.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=49381

نوشته های مشابه

20نوامبر
هیچ تماسی با من برقرار نشده و کار من دشوار است
وکیل تسخیری فرقه رجوی از موکلین خود انتقاد کرد

هیچ تماسی با من برقرار نشده و کار من دشوار است

20نوامبر
اعتراف رجوی به انفجار دفتر نخست وزیری / احتمال می‌دهم مادرم را سر به‌نیست کردند
عضو نجات یافته از فرقه رجوی در دادگاه تهران شهادت داد

اعتراف رجوی به انفجار دفتر نخست وزیری / احتمال می‌دهم مادرم را سر به‌نیست کردند