• امروز : پنج شنبه - ۱ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 21 November - 2024
برشی از خاطرات محمد محمدی (گرگانی)، زندانی زمان شاه

ارتباطات اعضای مجاهدین در زندان شاه چگونه بود؟

  • کد خبر : 49371
  • 19 نوامبر 2024 - 12:21

کتاب خاطرات و تاملات در زندان شاه، خاطرات محمد محمدی (گرگانی) در زندان‌های زمان شاه و درگیر شدن با ماجرا‌های تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۵۴ است.

به گزارش فراق، در بخشی از این کتاب درباره ارتباطات و امنیت درون سازمان مجاهدین خلق آمده است:

آنچه تا سال ۴۸ از سازمان می‌دانستم این بود کـه یـک جـریـان مخفی هستیم و استراتژی ما جنگ مسلحانه دراز مدت توده‌ای است بر سر هر کدام از کلمات این شعار‌ها هم ساعت‌ها وقت می‌گذاشتیم، راجع به این که امپریالیسم یا استثمار چیست؟ ساعت‌ها تعلیم می‌دیدیم. وقت گذاشتیم برای درک عملی «استثمار» هم می‌رفتیم از وضعیت موجود در شهر و استثمار انسان‌ها دیدن می‌کردیم. الان دیگر می‌دانستیم یک «مجموعه» هستیم.

ما ارتباطات زیادی با داخل زندان داشتیم. ساواک هنوز روش‌های ما را برای ارتباط نمی‌دانست یکی از راه‌های ارتباطی، وجود ملاقات هــا بــود. مثلاً، ملاقات‌کنندگان برای زندانی‌هایشان ملافه می‌بردند.

روی کاغذ‌های بسیار نازک سیگار با خط ریز می‌نوشتند و لای درز حاشیه ملحفه می‌گذاشتند کنار ملحفه حاشیه داشت درون حاشیه به دقت جاسازی می‌شد و گاه مقدار زیادی اطلاعات از این طریق به زندان می‌رفت یا از زندان به بیرون فرستاده می‌شد. زمانی هم که خودم زندان بودم از طریق قرآن و مفاتیح این نقل و انتقال صورت می‌گرفت قرآن و مفاتیح می‌آوردند و زندانی درون جلد مقوایی آن یادداشت جاسازی می‌کرد و بعد می‌داد به ملاقات‌کننده تا بیرون ببرد. همین صفر قهرمانی، سیگار می‌کشید و سیگارش هم دست ساز بود کاغذ سیگارش خیلی نازک بود، بچه‌ها کاغذ سیگارش را می‌گرفتند و روی آن می‌نوشتند و داخل جلد کتاب جاسازی می‌کردند.

 در آن دوره که من بیرون بودم تقریباً تمام بچه‌های رده بالای سازمان مثل «مسعود رجوی»، «موسی خیابانی»، «علی زرکش»، «کاظم ذوالانوار»، «محمود عطایی»، «مهدی کتیرایی»، «محمد علی جابرزاده»، «مسعود حق گو» و «قاسم باقرزاده» دستگیر شده و در زندان بودند.

 بعد از رسیدن به مرحله ربودن، [شهرام] روحیه عملی تقویت شد. در این دوره با مرحوم احمد کار می‌کردم، او به کار سیاسی و فکری کمتر می‌رسید، و بیشتر وقتش صرف کار‌های عملی می‌شد. در سال ۱۳۴۹ ماجرای سیاهکل پیش آمد سازمان خیلی دست پاچه شد. از بدنه فشار می‌آوردند. احمد رضایی در آن دوران می‌گفت باید خون بدهیم تا خون ندهیم حقانیت پیدا نمی‌کنیم، چریک‌های فدایی خون دادند و حقانیت پیدا کردند، این خیلی اثر داشت.

احمد یک کلت استار خیلی بزرگ داشت با گلوله‌های ۹ میلی‌متری، اسلحه من کوچک بود، اما اسلحه او خیلی کاری بود و حتی اگر گلوله‌اش به استخوان کسی می‌خورد طرف را از پا می‌انداخت و بیهوش می‌کرد. احمد، شخصیت فوق‌العاده‌ای داشت درست مثل گل باغچه‌ای که کاملاً با آب و هوا و شرایط جوی هماهنگی دارد توان و ظرفیت اجتماعی عجیبی داشت. کلتش را مسلح می‌کرد و دستش را داخل جیبش روی ماشه می‌گذاشت نگران بودم، چون به هر دلیلی ممکن بود اشتباهی شلیک و زانوی خودش را مجروح کند. حوادث سیاهکل تأثیر زیادی روی کادر‌های بالای سازمان گذاشت، چون از جانب توده‌های سازمان تحت فشار بودند نتیجه‌اش هم نوعی عجله در کار بود؛ شنیدم که حنیف نژاد با آن که خیلی با این عجله مخالف بود، اما در جریان ربودن «شهرام» شرکت کرد، البته من اصلاً در عملیات نظامی نبودم و اینها را بعد‌ها از بچه‌ها شنیدم.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=49371