• امروز : پنج شنبه - ۱ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 21 November - 2024
برگی از خاطرات ناصر تکمیل‌همایون

ماجرای فراری دادن «بنی‌صدر» با تاکسی‌ قراضه‌ مجاهدین

  • کد خبر : 49363
  • 19 نوامبر 2024 - 11:49

«یک‌ تاکسی‌ قرمز قراضه‌ هم‌ بود که‌ یک‌ خانم‌ نسبتاً چاق با یک‌ عینک‌ دودی‌ جلو نشسته‌ چادر سیاه‌ و یک‌ بچه‌ هم‌ بغل‌ اوست‌. به‌ بنی‌صدر گفتند باید این‌ را سوار شوی‌. داخل‌ تاکسی‌، راننده‌ مجاهد بود آن‌ خانم‌ هم‌ خانم‌ ربیعی‌ بود. صورت‌ بنی‌صدر را پانسمان‌ کردند و بعد بچه‌ را هم بغل‌ او دادند. یک‌ بادکنک‌ را هم‌ باد کردند دست‌ بچه‌ دادند که‌ بازی‌ کند.»

به گزارش فراق، ناصر تکمیل همایون، مدرس دانشگاه و فعال سیاسی سال‌های دور در سال ۱۳۱۵ در قزوین متولد شد. او دوره کارشناسی فلسفه و علوم تربیتی و کارشناسی‌ارشد علوم اجتماعی را در دانشگاه تهران گذراند و دوره دکترای تاریخ و دکترای جامعه‌شناسی را در دانشگاه پاریس به پایان برد.

از تکمیل‌همایون در حوزه مطالعات تاریخ ایران آثاری به یادگار مانده است که از آن جمله می‌توان به: تاریخ ایران در یک نگاه، تاریخ اجتماعی و فرهنگی تهران،  گستره فرهنگی و مرزهای تاریخی ایران زمین، مشروطه‌خواهی ایرانیان، مرزهای ایران در دوره معاصر و … اشاره کرد.

البته ناصر تکمیل‌همایون سابقه فعالیت سیاسی نیز داشت. وی در ایام حیات، خاطراتش را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت رساند. یکی از پر مخاطره‌ترین دوران زندگی تکمیل‌همایون تصمیم او برای اختفای بنی‌صدر در خرداد ۱۳۶۰ است.

به گزارش فراق، آنچه در ادامه می‌خوانید، برشی از این خاطرات است که توسط پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی برای اولین منتشر شده است.

ناصر تکمیل‌همایون در بخشی از خاطرات خود با اشاره به اختفای بنی‌صدر پس از عزل از فرماندهی کل قوا توسط امام خمینی می‌گوید: فردایش … به خانه‌ خواهر بنی‌صدر رفتیم‌. نشستیم‌ و صحبت‌ کردیم‌ و گفتیم‌ از ابوالحسن‌ چه‌ خبر؟ گفت‌ که‌ والله اوضاع‌ یک خرده‌ ناجور است‌. من‌ احساس‌ کردم‌ که‌ می‌دانند [بنی‌صدر کجاست]. مادر بنی‌صدر آمد و [گفت] فلانی‌ چی‌ شده‌؟ چرا این‌ طور‌ شده؟‌ آقای‌ تکمیل‌‌همایون‌ آخر شما این‌ کارها را کردی،‌ شما این‌ها را به ایران‌ آوردی ابوالحسن‌ چه‌ می‌شود؟ یک مو از سر ابوالحسن‌ کم‌ بشود من‌ از چشم‌ شما می‌بینم‌. گفتم‌ خانم‌ نمی‌شود شما خیالتان‌ راحت‌ باشد. بفرمائید. بعد به‌ خواهر بزرگترش گفتم‌ که‌ ابوالحسن‌ کجاست؟‌ گفت‌ من‌ تلفن‌ می‌کنم‌ ببینم‌ حالا… دیدم‌ آن‌ها دارند پنهان‌کاری‌ می‌کنند. تلفن‌ کردند و گوشی‌ را داد به‌ من‌ گفت‌ بیا با ابوالحسن‌ صحبت‌ کن‌. من‌ گوشی‌ را برداشتم‌ و صحبت‌ کردم‌ و گفتم‌ کجایی‌؟ گفت‌ ما همین‌ جا هستیم‌ و حدس زدم که خانه‌ آن‌ یکی‌ خواهرش‌ باشد… گفتم‌ اوضاع چطوره؟ ‌گفت‌ هیچ‌، ببینیم‌ مردم‌ چه‌ تصمیم‌ می‌گیرند؟ …گفتم‌ می‌آیند دنبال شما… این‌ حرکت‌ اول‌ ما بود که‌ بنی‌صدر را به منزلی‌ ‌بردیم.

 تکمیل‌همایون در بخش دیگر یادآورد می‌شود: تقریباً یکی‌ دو روز بعد در خیابان‌ها تظاهرات‌ ضد بنی‌صدر بود و هیچ‌کس‌ هم نمی‌توانست جلوی تظاهرات‌ را بگیرد. در منزل‌ اول‌، بنی‌صدر رئیس‌‌جمهور بود، هیچ‌ اتفاقی‌ نیفتاده‌ بود و ما در آنجا پنهان‌ بودیم‌. من‌ گاهی‌ روزها بیرون‌ می‌آمدم‌ می‌رفتم‌ یک‌ سرکشی‌ به‌ شهر می‌کردم‌ و برمی‌گشتم‌. ماه‌ رمضان‌ بود. ما آنجا شک کردیم‌ گفتیم‌ که‌ ممکن‌ است‌ این‌ خانه‌ زیر نظر رفته‌ باشد. می‌خواستیم‌ یک‌ جای‌ دیگر برویم‌ [اما] هیچ‌ جا را نداشتیم‌. یعنی‌ ما چنین‌ سازمانی‌ نداده‌ بودیم‌ که‌ بگوئیم‌ اول‌ کجا، دوم‌ کجا، این‌ طوری‌ نبود، حالا باید دنبال‌ یک‌ خانه‌ای‌ برویم.

من‌ همین‌طور که‌ بیرون‌ بودم‌ و می‌رفتم‌، در خیابان‌ ولیعصر، مرد محترمی‌ که مغازه‌ لباس‌فروشی‌ و لباس‌دوزی‌ داشت‌ و دوست‌ ما بود [را دیدم] گفت‌ که‌ اگر برای‌ آقای فروهر موقعیت‌ سختی‌ هست‌، می‌تواند خانه‌ خود را در اختیار بگذارد. من‌ گفتم‌ که‌ حالا اگر از فروهر بالاتر باشد چه‌؟ کسی‌ باشد که‌ وضع‌ او خطرناکتر باشد، مثل‌ آقای‌ بنی‌صدر؟ قبول کرد. ما خوشحال‌ شدیم‌ که‌ حالا او را اینجا می‌آوریم‌…

ناصر تکمیل‌همایون در ادامه خاطرات خود درباره جایجایی‌های چندباره بنی‌صدر می‌گوید: حداکثر تصور ما این‌ بود یک‌ ماجرای‌ چهار-پنج‌ روزه‌ است‌ به‌وجود می‌آید و بعد تمام‌ می‌شود… در آنجا [خانه دوم] بود که‌ بنی‌صدر را مجلس‌ عزل‌ کرد. ما هم‌ در حال‌ فعالیت‌ خودمان‌ بودیم‌ ولی‌ هنوز آقای‌ فروهر نمی‌دانست‌ بنی‌صدر کجا پنهان‌ شده‌ من‌ هم‌ به‌ ایشان‌ گفتم‌ جایی‌ پنهان‌ است‌.

روزی‌ به منزل‌ دکتر کیهانی‌ رفته‌ بودم‌، آنجا مرحوم‌ لقائی‌ را دیدم‌. پدرش از آن‌ مبارزین‌ قدیم‌ جبهه‌ ملی‌ و حزب‌ ملت‌ ایران‌ بود… وقتی‌ به‌ او گفتم‌ که‌ قضیه‌ این‌ طور است‌ گفت‌: به خانه من بیائید… بنی‌صدر آنجا که رفت‌ دیگر رئیس‌جمهور نبود. یعنی‌ خانه‌ اول‌ بنی‌صدر رئیس‌‌جمهور بود، خانه‌ دوم‌ نصفی‌ بود، نصفی‌ نبود، خانه‌ سوم‌ اصلاً نبود.

تکمیل‌همایون در یادمانده‌های خود درباره زمینه‌های ارتباط با مجاهدین خلق (منافقین) اینگونه روایت می‌کند: مصیبت‌ دیگری‌ که‌ ما داشتیم‌ خانواده‌ بنی‌صدر بود و آن‌ این‌ که‌ به‌ من‌ فشار می‌آوردند که‌ ابوالحسن‌ کجاست‌؟ من‌ هم‌ نمی‌خواستم‌ بگویم‌ برای‌ این‌ که‌ می‌دانستم‌ آن‌ها هم‌ ممکن‌ است‌ زیر نظر باشند. می‌گفتم‌ جای‌ او خوب‌ و امن‌ است‌. چون‌ مجاهدین‌ با خانواده‌ بنی‌صدر رابطه‌ داشتند. احتمالاً بیشترین‌ رابطه‌ آن‌ها هم‌ از طریق‌ آقای‌ سید حسین‌ نواب‌صفوی بود. آن‌ها [منافقین] این‌طور وانمود کرده‌ بودند که‌ تکمیل‌‌همایون‌ آدم‌ خوبی است ولی تشکیلات‌ ندارد. به‌ این‌ امور چریکی‌ و پنهان‌کاری‌ و این‌ نوع‌ مسائل‌ وارد نیست‌. لو می‌رود و ابوالحسن‌ را می‌کشند خود تکمیل‌همایون‌ را هم‌ می‌کشند. ما که‌ مجاهدین‌ خلق‌ هستیم‌ بهتر می‌توانیم‌ بنی‌صدر را حفظ‌ کنیم‌…

 دوباره‌ از این‌ طریق‌ به‌ من‌ فشار می‌آوردند مخصوصاً خواهر بزرگتر بنی‌صدر. من‌ گفتم‌ که‌ می‌گوئید چه‌ کار کنیم‌؟ بینی‌ و بین‌الله می‌دانستم‌ که‌ یک‌ مقدار هم‌ این‌ حرف‌ها راست‌ است‌ دیگر… به بنی‌صدر گفتم‌ می‌گویند مجاهدین‌ این‌ طوری‌ هستند و من‌ هم‌ آن‌ قدرت‌ لازم‌ را ندارم‌ چند روز می‌توانم‌ این‌ کار را بکنم‌ و مجاهدین‌ خانه‌های‌ متعدد دارند. بنی‌صدر گفت‌ خوب‌ حالا یکی‌ از آن‌ها بیاید ببینیم‌ چه‌ می‌خواهد بگوید؟ …این‌ نخستین‌ حرکتی‌ بود که‌ ما انجام‌ دادیم‌ یعنی‌ مجاهدین‌ خلق‌ را با بنی‌صدر در رابطه قرار دادیم‌. حالا خود این‌ آقای‌ حسین‌ نواب‌صفوی‌ که‌ نماینده‌ مجاهدین‌ خلق‌ بود جزء دفتر هماهنگی‌ بنی‌صدر و از آن‌ فعالان‌ درجه‌ یک‌ طرفدار او بود.

آن‌ شب‌ این‌ها آمدند و صحبت‌ کردیم‌ و بنی‌صدر بلند شد لباس‌ خود را پوشید… دیدیم‌ یک‌ ماشین‌ یک‌ خرده‌ خوب‌، قشنگ‌ جلو و یک‌ ماشین‌ نسبتاً خوب‌ هم‌ عقب‌ است‌ و در این‌ ماشین‌ هم‌ چند نفری‌ نشسته‌ بودند. یک‌ تاکسی‌ قرمز قراضه‌ هم‌ هست که‌ یک‌ خانم‌ نسبتاً چاق با یک‌ عینک‌ دودی‌ جلو نشسته‌ و یک‌ بچه‌ هم‌ بغل‌ اوست‌. بعد به‌ بنی‌صدر گفتند باید این‌ را سوار شوی‌.

داخل‌ تاکسی‌، راننده‌ مجاهد بود آن‌ خانم‌ هم‌ خانم‌ ربیعی‌ بود… صورت‌ بنی‌صدر را پانسمان‌ کردند و بچه‌ را هم بغل‌ او دادند. یک‌ بادکنک‌ را هم‌ باد کردند دست‌ بچه‌ دادند که‌ بازی‌ کند. ماشین‌ جلویی‌ رفت‌ این‌ تاکسی‌ هم‌ پشت‌ سر او رفت.‌ آن‌ یکی‌ ماشین‌ هم‌ دنبال‌ تاکسی‌ آمد این‌ها رفتند.

ناصر تکمیل همایون در ۲۵ آبان ۱۴۰۱ درگذشت.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=49363

نوشته های مشابه