مسئول انجمن نجات گیلان در گفت و گویی با اسیر جنگی که دو اسارت را از سر گذرانده، از هشت ماهی که وی در تشکیلات مخوف رجوی بوده است، روایت کرد.
به گزارش فراق، علی پوراحمد با انتشار متن این گفت و گو نوشته است: در پی دیدار با یکی از خانوادههای دردمند و چشمانتظار اسرای تشکیلات رجوی، ملاقاتی داشتم که نه هماهنگ شده بود و نه شناخت قبلی وجود داشت. ایشان اما تا حدی با فعالیتهای انجمن نجات و شخص بنده آشنا بود و ضمن سلام و احوالپرسی گرم گفت:
«بنده از طریق یکی از دوستان آزادهام که با شما دیدار کرده بود، با شما و انجمن نجات و فعالیتهای انساندوستانه و خداپسندانه شما آشنا شدم. چون خودم هم مدتی به اجبار در این شرایط بودم که دربارهاش توضیح خواهم داد، خواستم جهت افشاگری از جنایات گروه مجاهدین خلق، چند کلمهای گفته باشم. ولی خواهش دارم به دلیل مسائل شخصی و خانوادگی، اسم و عکس بنده را انتشار ندهید.»
من هم با قول این که ملاحظات شخصی ایشان را رعایت کنم، پای صحبتها و درد و دلهایش نشستم.
ح – ر، از رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس و آزاده بازنشسته فعلی، در خصوص وضعیت دوران اسارتش گفت:
بنده متولد ۱۳۴۴ و اهل رشت هستم و بازنشسته یک شرکت خصوصی. در کنار خانواده بزرگ خودم دارم زندگی میکنم و خدای خودم را هم به پاس نعمتهایش سپاسگزارم.
خدمت شما عرض کنم، آقای پوراحمد، که بنده در دوران جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۴ داوطلبانه به خدمت سربازی رفتم و در منطقه حاج عمران با دشمن متجاوز در کارزار و جنگ بودم تا اینکه بعد از یک سال از خدمتم در همان منطقه به اسارت نیروهای عراقی درآمدم و طی ترتیباتی به کمپ شماره ۱۰ رمادی انتقال یافتم. خدا را شاهد میگیرم، آقای پوراحمد، هنوز که هنوز است از یادآوری لحظه اسارت تا انتقال به کمپ و پس از آن تنم میلرزد، چرا که خیلی ما را اذیت و آزار و شکنجه میکردند.
خدمتتان عرض شود که بنده نزدیک به ۴ سال را با همین شرایطی که عرض کردم، شداید بسیار سخت اردوگاه مرگ صدام را تحمل کردم و خیلی دوست داشتم که از همانجا به عنوان آزاده و شرافتمندانه به ایران بازگردم تا افتخاری برای خود و خانوادهام و مملکتم باشم. اما متاسفانه اوضاع طور دیگری رقم خورد و من چیزی حدود ۸ ماه را ناگزیر و ناخواسته در دام مجاهدین خلق شیاد افتادم.
بله عرض کنم که در بهار ۱۳۶۸ بود که پای عوامل رجوی در کمپ رمادی باز شد و تبلیغات وسیعی کردند که چنانچه به ما بپیوندید، وضعیت اسفناک شما در این اردوگاه بهبود خواهد یافت و هر کجا خواستید، چه اروپا و چه ایران، اعزامتان خواهیم کرد. خدایی اصل حقیقت و حرف دلم را به شما میزنم، آقای پوراحمد، چرا که با دل و خواسته خودم نزد شما آمدم. در آن وانفسا در مقابل حضور این گروه شیطانی و ضد وطن خیلی بهم ریختم و درخواست پیوستنشان را به فال نیک گرفتم و برخورد کردم. ولی متاسفانه رفتهرفته خیلی از دوستانم را به خاطر همین وعده و وعید جذب کردند و با خود به اسارتگاه اشرف بردند و یک جورهایی وسوسه شدم و فریب خوردم و خردادماه همان سال به نزدشان رفتم.
ابتدا برخوردشان به ظاهر خیلی انسانی بود و به لحاظ خورد و خوراک و پوشاک و حتی چکاپ پزشکی رسیدگی خوبی میکردند، ولی به تدریج فهمیدم که نیت بسیار ناپاک و شیطانی برای جذب ما اسیران دارند و خوشبختانه خیلی زود به اتفاق سایر دوستانم مخالفت کردیم و درخواست اعزام به ایران و یا برگشت دوباره به اردوگاه صدام را دادیم که البته خیلی برایشان مطلوب نبود و لذا به مغزشویی پرداختند که دست از خواستهمان برداریم و تهدید به مرگ کردند. حتی یک بار صدایم کردند و گفتند چون تو به ما پیوستی، در صورت بازگشت به ایران شکنجه و اعدام خواهی شد که پاسخ قاطع دادم: «اعدامم در ایران بهتر از این است که در کنار شما خائنین به وطن باشم.» که البته در قبال موضعگیری تند من عصبانی شدند و با اهانت شدید کتک زدند.
سرتان را درد نیاورم، آقای پوراحمد، که ۸ ماه را کجدار و مریز و ناراضی تحمل کردم تا اینکه یک روز من به اتفاق تعداد قابل توجهی اسیر را به همان اردوگاه شماره ۱۰ رمادی انتقال و تحویل عراقیها دادند و خوشبختانه بعد از چند ماه و دقیقاً در تاریخ ۲۶ شهریورماه ۱۳۶۹ از مرز خسروی به کشورم بازگشتم و به کابوس خود مهر پایان گذاشتم.
مسئول انجمن نجات گیلان در خاتمه ملاقات صمیمانه با این آزاده مقاوم برایش آرزوی سلامتی و طول عمر با عزت در کنار خانواده محترمشان کرد.
انتهای پیام