عضو سابق سازمان مجاهدین خلق و سرتیم حفاظت از مسعود رجوی در دادگاه تهران گفت: اکثر کسانی که برای عملیات ارسال میشدند، از مسعود رجوی یا کادو میگرفتند و یا اگر که امکان بود میرفتند و شخصا با او روبوسی میکردند و این یکی از افتخاراتی بود که رجوی به دیگران میداد، این مراسم را میرفتند و سپس ارسال میشدند.
به گزارش فراق، مسعود خدابنده که در حال حاضر در انگلیس مستقر است، به صورت برخط با رعایت تشریفات قانونی برای شهادت در نوزدهمین جلسه دادگاه محاکمه ۱۰۴ تن از سران سازمان مجاهدین خلق حاضر شد و به سئوالات قاضی دادگاه پاسخ داد.
قاضی در ابتدا پرسید: رده و جایگاه سازمانی و اینکه در حال حاضر از کجا شهادت خود را برای دادگاه اعلام میکنید، توضیح دهید.
خدابنده، بیان کرد: من الان در انگلیس هستم و شهادتم مربوط به سوالاتی است که دادگاه میخواهد بپرسد و بخصوص حضورم در زمانی است که کلاهی در سازمان حضور داشت.
قاضی، گفت: آیا حاضرید به عنوان شاهد شهادت دهید و آیا حاضرید قسم بخورید؟
مسعود خدابنده، بیان کرد: بله
قاضی، ادامهداد: مطلع باشید اگر مشخص شود که اظهارات شما به عنوان شاهد مطابق واقع نبوده و کذب باشد برابر قوانین تحت تعقیب و مجازات شهادت کذب قرار میگیرید، مطلع شدید؟
مسعود خدابنده، بیان کرد: بله.
قاضی، اظهار کرد: کتاب قرآن نزدیک شما قرار دارد؟ هر چند سوگند در قوانین ما فقط به نام خداوند متعال باید انجام شود، اما طبق رویه قضات در ایران و احترامی که به کتاب آسمانی میگذارند این سوگند انجام میشود.
وی در ادامه بیان کرد: قسم میخورم به قرآن کریم به خداوند متعال بالله و تالله جز به راستی نگفته و تمام حقایق را مطابق واقعه بیان کنم.
خدابنده در پاسخ به این سوال که آیا افراد دیگری هم هستند که از انگلیس یا کشورهای دیگر بخواهند شهادت دهند، گفت: حتما هستند، یک تعداد در انگلیس و کشورهای دیگر هستند که حتی با جمهوری اسلامی بغض دارند، ولی اینها هم در این مورد بهخصوص شاهد هستند، حالا من نمیدانم قوانین باید به چه صورت اجرا شود، یعنی الان افرادی هستند که بغض و کینه ندارند، ولی افرادی هستند که میخواهند سر به تن کسی در ایران نباشد، ولی در این یک مورد مشخص آنها شاهد هستند.
قاضی: یادداشت کنند که شاهد به صورت الکترونیکی از کشور انگلیس با رعایت تشریفات و ادای سوگند آماده اظهار شهادتند؛ درباره اینکه این افراد را هم گفتند، دادگاه برای استماع شهادت شهود مجددا اعلام میکند هیچ منعی برای استماع شهادت شهود از کشورهای دیگر ندارد و آماده است شهادت برابر مقررات قانونی ولو به صورت الکترونیکی انجام شود؛ قوانین دادرسی در ایران برای دادرسی الکترونیک نیز تنظیم، وضع و سالهاست توسط دادگاهها در حال اجراست و برای همین این دادگاه هیچ منعی برای استماع برابر مقررات قانونی ندارد.
خدابنده، ادامه داد: در سال ۱۹۹۴-۱۹۹۵ توانستم از سازمان جدا شوم، در آن زمان مسئولیت حفاظت نزدیک بهاصطلاح رهبری این سازمان را داشتم؛ عضو شورای ملی مقاومت بودم و زمانی که رفتم کارتهایم را در فرانسه تحویل دادم و در انگلیس چند کارت اعتباری، ۲ پاسپورت جعلی و ۳ جواز حمل سلاح تحویل دادم.
عضو جداشده از فرقه رجوی در ادامه بیان کرد: زمانی که دانشجو بودم، وقتی که مسعود رجوی و بنیصدر به پاریس آمدند، من به آنجا رفتم و از آنجا من با سعید شاهسوندی برای انتقال رادیو مجاهد از طریق فرودگاه بغداد به فرودگاه سلیمانیه و از سلیمانیه به سردشت رفتیم که رادیو را نصب کردیم؛ مدتی این رادیو فعال بود تا زمانی که دو سال بعد در درگیری با ستاد ما را بیرون کردند و ما به عراق بازگشتیم.
به گفته وی، پس از بهمن ۱۳۶۰، زمان درگیریهای تهران، کشته شدن موسی خیابانی را در راه شنیدم؛ زمانی که رسیدم کلاهی آنجا بود البته آن موقع من کلاهی را نمیشناختم با اسم دیگری به من معرفی شد؛ بعدها متوجه شدم که همان کلاهی است.
وی ادامه داد: یادم است سعید شاهسوندی آن زمان به من گفت «شب قبلش در تهران با علی زرکش بودیم. علی زرکش گفت که ما امشب خبر داریم این اتفاق افتاد و روز بعد که قرار بود کلاهی با نام مستعار دیگری به کردستان بیاید. ما به دنبال کلاهی رفتیم و وقتی که برگشتیم کلاهی در آنجا بود.»
مسعود خدابنده، اظهار کرد: آن زمان ابراهیم ذاکری، مسئولیت کلاهی را داشت و من را برای حفاظت به پاریس فرستاد؛ از آن موقع بحث حفاظت از استفاده من به وجود آمد، ولی «کریم» که همان کلاهی بود همان جا ماند و چون دیگر نیازی به رادیو نبود بنابراین دیگر به تخصص کلاهی و من هم نیازی نبود و من برگشتم اما چون رجوی اجازه نمیداد کلاهی در عراق ماند و مسئولیت تجهیزات الکترونیکی را برعهده گرفت؛ تا آن زمانی که یادم است کارهای مربوط به برق و الکترونیک را انجام میداد و هیچ وقت رده و یا مقامی در سازمان به او داده نشد.
نویسند کتاب «از تهران تا تیرانا» با اشاره به اینکه زمانی که در کردستان بودم یکی از چیزهایی که برای من باعث تعجب بود، این مسئله بود که من یکسری چیزهایی را میدانستم که او (کلاهی) نمیدانست، بیان کرد: حتی سلوکها و دعاهای بعد از نماز مجاهدین را من به کلاهی یاد دادم؛ در زمانی که آنجا بودم حتی در مواردی با ابراهیم ذاکری و محمدرضا کلاهی سر مسائل فنی خیلی صحبت میکردیم؛ یکی از مواردی که صحبت میکردیم بحث جابهجایی فرکانس در پخش رادیو بود؛ از طریق تغییر سایز خازنها شبکههای کمیته و شبکههای پلیس را رصد میکردند که بدانند چه کاری انجام میدهند.
خدابنده با بیان اینکه من به عملیات داخل اشراف پیدا کردم و رجوی به عملیات داخل، یک سری چیزها اضافه میکرد که عراقیها نمیفهمیدند، گفت: اما رجوی چیزهایی اضافه میکرد که عملاً عملیات که انجام نمیشد، طرف خودش کشته شود و من آن موقع فهمیدم که این افراد را میفرستاد که کشته شوند تا به قول رجوی بانک خونش پر شود؛ یعنی افراد کشته شوند و بقیه به خاطر افرادی که کشته شدند بمانند و ادامه دهند؛ متاسفانه این کارها را زیاد انجام میداد.
وی افزود: در عملیات «فروغ جاویدان» به عنوان نفر پشت بیسیم و شبکه مخابراتی فعالیت داشتم ولی در مابقی عملیاتها کارم حفاظت بود.
قاضی گفت: این عبارت «بانک خون» را رجوی به چه تعبیری میگفت؛ توضیح دهید؟
خدابنده، گفت: رجوی میگفت سگ و گربه نیز میمیرند؛ آن کسی که خونش به این بانک میآید مهم است و میماند؛ من بانکدار این خون هستم این خونها جمع میشود؛ من بر روی میز در صحنه سیاست میبرم و از آن استفاده میکنم؛ اگر شما به این بانک نیایید چه فرقی میکند خون سگ و گربه هم ریخته میشود.
قاضی گفت: شما اظهار میکنید که رجوی، کلاهی را در هلند کشته است، درست است؟
خدابنده، ادامه داد: نمیتوانم بگویم که او حتماً کشته است اما کس دیگری را پیدا نمیکنم که هم انگیزه، هم امکان و هم ابزار داشته باشد؛ قتل کلاهی بهدرستی دنبال نشد و آنهایی که باید متهم میشدند، نشدند؛ سازمان امنیت هلند اعلام کرد که احتمال دارد ایران این کار را انجام داده باشد دستگاه قضایی هلند اطلاعیه داد که ما هیچ ردی از ارتباط این باند با ایران پیدا نکردیم و عنوان نکردند اگر ایران این کار را نکرد پس چه کسی انجام داده است؛ بنابراین غیر از رجوی کس دیگری نیست.
قاضی دادگاه: آقای خدابنده گفتید که محافظ مسعود رجوی بودید که رئیس این سازمان بوده، درباره دستورهای رجوی به اعضا برای انجام عملیات چیزی دیدید و یا شنیدید؟ توضیح دهید.
خدابنده در پاسخ به این سوال قاضی، گفت: اکثر کسانی که برای عملیات ارسال میشدند، از مسعود رجوی یا کادو میگرفتند و یا اگر که امکان بود میرفتند و شخصا با او روبوسی میکردند و این یکی از افتخاراتی بود که رجوی به دیگران میداد، این مراسم را میرفتند و سپس ارسال میشدند.
وی یادآور شد: یکی از مشکلاتی که من با رجوی داشتم این بود که بدون هیچ علمی، دستور زیاد میداد.
عضو جداشده از فرقه رجوی، تصریح کرد: رجوی میخواست فردی را به عملیات بفرستد، دستورهایی را اضافه میکرد.
قاضی، گفت: میتوانید نام چند عملیات را بگویید که خود شما شاهد بودید؟ رجوی تقدیر کرده، نظارت مستقیم کرده و یا به قول شما دخالت بیجا کرده است.
خدابنده، گفت: روزی که من از فرقه رجوی در سال ۱۹۹۶ جدا شدم، مریم رجوی را از عراق به پاریس آورده بودند که به آمریکا برویم و اجازه ورود ندادند و در همانجا ماندیم، یعنی من یک بار رفتم عراق و برگشتم و جدا شدم.
وی ادامه داد: من نزد مقامهای فرانسه رفتم و پاسپورت خودم را تحویل دادم و کارتهایم را تحویل دادم و گفتم که با اینها نیستم و رفتم لندن و در آنجا صحبت کردم و با کاغذها و کارتها گفتم که من دیگر با اینها نیستم، به شمال انگلیس رفتم تا من را پیدا نکنند و از طرق مختلف من را پیدا کردند و آن زمان مریم رجوی آمد و نتوانست کارهای خود را انجام دهد و به عراق بازگشت.
وی یادآور شد: حدود ۳۰۰ نفر با خود آورده بود که ۲۰۰ نفر از آنها جدا شدند و ۱۰۰ نفر بازگشتند، من در جایی که بودم، در محل کارم با من تماس گرفتند و گوشی را که برداشتم دیدم مسعود رجوی است، به من گفت که «تو بیا بغداد به عنوان شورا و من گفتم اگر بازگردم که به من اجازه بازگشتن نمیدهی و عصبانی شد و شروع به دادوفریاد کردن به مریم رجوی که در کنارش نشسته بود.»
وی افزود: آنها وقتی که برگشتند دنبال این بودند که عملیات انجام دهند و آن افتضاحی را که در پاریس به وجود آورده بودند، ماستمالی کنند؛ من هم که در یک روستا در انگلیس نشسته بودم میدیدم که اینها نفر میفرستند به داخل کشور اما نفرات قبل از اینکه به داخل برسند، ایران مطلع است.
وی گفت: در جلسات مسعود رجوی بارها شنیدم که به اسم انفجار حزب از انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی صحبت نمیشود، اما بیشتر از «خشم خلق» استفاده میکردند؛ واژه خشم خلق هم از فایل صوتی موسی خیابانی برداشت شد که موسی خیابانی آنجا گفته بود انفجار ساختمان حزب سیلی مجاهدین خلق به جمهوری اسلامی است؛ بارها و بارها کلاهی و کشمیری در جلسات مختلف از این کلمه استفاده کردند.
قاضی پرسید: شما شاهد بودید که انفجار ساختمان حزب به کلاهی نسبت داده شد و مورد تقدیر قرار گرفت؟
خدابنده، گفت: بله در جلسات مختلف مسعود رجوی این موضوع را گفت و با افتخار مدعی شد. مسعود رجوی جلسات متفاوتی برگزار میکرد که تعداد هر کدام متفاوت بود فقط در جلسات عمومی همه میآمدند. در جلسات خصوصی راحتتر صحبت میکرد و در این جلسات بارها در مورد کلاهی مسائل مختلفی اعم از ازدواجش و کار نکردنش مطرح بود؛ بارها رجوی گفته بود که کلاهی انفجار حزب را انجام داده است. کلاهی، چون نه شورای بیرونی بود و نه عضو چسبیده درونی؛ مسعود رجوی همیشه اشاره میکرد که انفجار حزب را انجام داده است.
قاضی دهقانی در ادامه از مسعود خدابنده، عضو جدا شده از فرقه رجوی، پرسید: شما در اظهارات خود گفته بودید که همه افراد برای اعدام میآمدند این را توضیح بفرمایید؟
خدابنده پاسخ داد: در سازمان (چه در کمپ اشرف چه در کمپ لیبرتی) دولت عراق این امکان را فراهم کرده بود که هرکس میخواهد از آنجا خارج شود و به ایران برگردد. از چند نفر شنیده بودم که اتوبوسهایی در کمپ لیبرتی در نظر گرفته شده تا اعضا را به تهران ببرند و در آنجا شکنجه و اعدام کنند یعنی کسی که از سازمان خارج میشد فکر نمیکرد که به هتل میرود بلکه فکر میکرد که اعدام میشود و چند نفر به من گفتند که حاضرند از آن کمپ خارج شوند و اعدام شوند. در عملیات فروغ جاویدان یا مرصاد هم وقتی که برگشتند از بعضیها شنیدم که میگفتند آخرین امید ما برای اینکه کشته شویم و راحت شویم از بین رفت. یعنی مرگ برای آنها بهتر از زندگی در آنجا بود. الان مطمئن هستم کسانی که در آلبانی هستند هم در این شرایط قرار دارند.
قاضی: یعنی این در این حد تحت فشار هستند؟ این فشار چگونه است که افراد آرزوی مرگ میکنند؟
خدابنده: به یاد دارم در یک مورد یکی از خانمهایی که خیلی ناراحت بود میگفت «فکر کن که امشب نباید گزارش بنویسیم»، یعنی حاضر بود در پارک بخوابد، اما آنجا نباشد. یکی از مصادیق فشار بر افراد فشار ذهنی و روحی بود؛ مثلاً از یک خانم بپرسید شب در خواب چه کسی را دیدی. این فشارهایی است که هر کسی نمیتواند آنها را تحمل کند. افراد حاضر در این کمپ آیندهای برای خود متصور نیستند. خیلی از آنها راه برگشتی برای خود نمیبینند.
وی ادامه داد: امروز قبل از آغاز دادگاه به اسامی متهمان نگاه میکردم، بسیاری از آنها را میشناسم. این افراد واقعا راه برگشتی ندارند شاید حتی راضی باشند که اعدام شوند تا راحت شوند. شما تصور کنید مردی را با آن غیرت ایرانی و اسلامی مجبور کردند که همسر خود را طلاق بدهد تا با مسعود رجوی ازدواج کند.
خدابنده، افزود: روزی که از مجاهدین جدا شدم برای اینکه حتی برای صبحانه از بیرون خرید کنم مانند یک بچه بودم که جرات نداشتم؛ زندگی که در آنجا وجود دارد عادی نیست روز و شب آن فشار است و خیلیها نمیتوانند تحمل کنند؛ در سازمان بسیاری از مجاهدین را خود رجوی کشت و برخی دیگر چون راه حل دیگری نداشتند خودکشی کردند؛ در مقابل آن زندان، اعدام چیز خوبی است.
قاضی خطاب به وکلا گفت که اگر سوالی دارید در جایگاه قرار گیرید.
وکیل متهم یکم، دوم و ششم تا بیستوششم با حضور در جایگاه از مسعود خدابنده سوال کرد آیا شما متهمان این پرونده را میشناسید؟
مسعود خدابنده، گفت: برخی از متهمان این پرونده را خوب میشناسم و برخی را کمتر، ولی خب حداقل متهمان اول مسعود و مریم رجوی را به خوبی میشناسم و پشت در اتاق آنها کار کردهام. چند عضو که دانشجو انگلیس بودند را از انگلیس میشناختم و کمتر با آنها در ارتباط بودم.
محمدی، وکیل متهم، اظهار کرد: چون در این دادگاه ۱۰۰ نفر در حال محاکمه هستند خیلی مهم است که رفتار چه فردی سبب شده چه اتهامی به او منتسب شود؛ اینکه شما یک داستانی را به صورت کلی تعریف کنید مشخص نمیکند که چه فردی چه کاری انجام داده است، میخواهم بدانم شما دقیقاً اطلاع دارید که چه فردی از این افرادی که داخل پرونده هستند به کدام یک از این اتهامات منتسب هستند.
خدابنده، اظهار کرد: مثلاً خانم مهرافروز، پیکرنگار که اسم او جزو متهمان است زمانی که من در دانشگاه نیوکاسل انگلیس دانشجو بودم با یکدیگر همدانشگاهی بودیم، ولی من نمیدانم بعد از آن چه کاری انجام داد؛ نظر من بیشتر راجع به مسعود رجوی، مریم رجوی، مهدی ابریشمچی و سران فرقه رجوی است که در کنار آنها بودهام و دیدهام.
محمدی، وکیل متهم پرسید درباره کلاهی گفتید که به لحاظ ایدئولوژیک به سازمان نزدیک نبود؛ به نظر شما از چه زمانی رسما به عضویت سازمان درآمده است؟
خدابنده، بیان کرد: یادم است که ابراهیم ذاکری مسئولیت بالاتر کلاهی را داشت یعنی رابط کلاهی، ابراهیم ذاکری بود و حدس میزنم بخاطر اینکه هر دو در دانشگاه بودند و برق میخوانند و کار برق انجام میدادند. کلاهی در ساختن رادیوها، شنودها و درست کردن ابزار شنود با ابراهیم ذاکری همکاری داشته است، ولی به لحاظ فرقهگرایی و ایدئولوژی آگاهی نداشت و سیاسی نبود.
خدابنده، گفت: در سازمان شوق داشتم که رادیو راه بیفتد و به چیز دیگری فکر نمیکردم. کشمیری را میشناختم، چون برادرش در انگلیس بود، اما کلاهی را نمیشناختم.
محمدی، وکیل شکات از خدابنده پرسید: وقتی تروری رخ میداد یک تیم پشتیبانی وجود داشت، آیا از مسعود رجوی در مورد تیم پشتیبانی انفجار ساختمان حزب چیزی شنیدهاید؟
خدابنده، پاسخ داد: کسانی که برای عملیات انتخاب میشدند، برای مدتی از سازمان جدا میشدند و توسط عراقیها آموزش میدیدند و لباس عادی میپوشیدند؛ عراقیها میدان مین را برای آنها باز میکردند تا در ایران عملیات کنند؛ پشتیبانی که آنها داشتند عملا توسط قاچاقچیان بود که به سلاح در اختیار آنها قرار میدادند و یا توسط عراق بود.
وزیری، نماینده دادستان با حضور در جایگاه پرسید که شما در اظهارات خود بیان کردید پس از افتضاح در پاریس سازمان میخواست عملیاتی انجام دهید؛ منظور شما عملیات ۱۷ ژوئن فرانسه است یا عملیات دیگری، توضیح دهید.
خدابنده، اظهار کرد: سال ۱۹۹۶، مریم رجوی را به فرانسه آوردند تا به آمریکا برود برای اینکه پس از مدتها اسم او را رئیس جمهور منتخب گذاشتند؛ مریم رجوی به فرانسه آمد و فمنیستها را از آمریکا و سوئد جمعآوری کرد که شما بلد نیستید انقلاب کنید؛ بیاید من به شما بگویم؛ دعوای من نیز با رجوی از همان جا شروع شد.
وی افزود: پس از اینکه آمدند تا جلوی آنها را بگیرند؛ مسعود رجوی، مریم را صدا کرد که برگردید به درد نمیخورد؛ فرانسویها نیز راضی نبودند آنجا بمانیم؛ بالاخره به این نتیجه رسیدند و گفتند که یک ویزای سه روزه میدهیم که به انگلیس بروید؛ سپس مریم رجوی به لندن رفت و انگلیس به خاطر اینکه کتباً برگه گرفته بود که پس از سه روز به فرانسه پس داده میشود و بعد از آن به عراق بازگشت.
خدابنده، بیان کرد: پول رجوی از جایی تامین میشد بنابراین باید نشان میداد که دارد کاری انجام میدهد و این عملیات صرفاً به این خاطر بود که نشان دهد عملیاتی انجام میدهد تا راه باریک حمایتهای مالی از طریق لانه اسرائیل قطع نشود.
عضو جدا شده از فرقه رجوی، گفت: کلاهی در گوشهای با سیم و پیچ و مهره زندگی خود را میگذرانده است و در هیچ بحثی وارد نمیشده به این لحاظ من فکر میکنم که اگر این نفوذی بعدا ساخته شده باشد بیشتر معنی دارد. به عنوان مثال، بنده ابوالحسن بنیصدر را میشناختم و میدانم این شخص با منافقین نبود و او را بعدا جذب کردند. موضوع کلاهی و کشمیری را هم اینگونه میبینم و آنها را فریب دادند. این افراد هرگز جذب کامل نشدند و مجبور شدند با منافقین کار کنند. روزی هم که فرار کرد، چون نه اطلاعات داشت و نه آدم سیاسی بود باعث از بین رفتن خودش شد، چون اگر همان زمانی که از گروه خارج شده بود پلیس باید از او حمایت میکرد و کشته نمیشد. از نظر من بعداً این شخص را عضوگیری و جذب کردند تا اینکه قبل از انقلاب این ارتباط وجود داشته باشد.
قاضی: این بعداً که میگویید منظورتان بعد از انفجار است؟ یعنی آیا بعد از اینکه انفجار رخ داد ایشان عضو سازمان شد یا اینکه قبلاً سازمان از او خواسته بود که این انفجار را ترتیب دهد؟
خدابنده: همانطور که میدانید سازمان کارت عضویت ندارد و اعضای آن مشخص نیستند وقتی کلاهی این کار را انجام داد کاملا تحت چک بود در سیطره ابراهیم ذاکری بود.
قاضی پرسید: نقش ذاکری در سازمان چه بود؟
خدابنده جواب داد: آقای ذاکری مسئول اطلاعات و امنیت سازمان بود و از قبل از انقلاب با سازمان همکاری داشت و جز افراد با سابقه حزب بود.
قاضی: یعنی کلاهی جذب ابراهیم ذاکری شده بود که برای سازمان عملیات انجام دهد یا خیر؟
خدابنده: تا جایی که اطلاع دارم حدس میزنم که در دانشگاه با وی ارتباط گرفتند. زمانی که در حال بمبگذاری بوده و رادیوها را دستکاری میکرده که کمیتهها را شنود کنند اینجا دیگر عضو سازمان محسوب میشود؛ یعنی خیلی نقش مهمی در این زمینه داشته، ولی اینکه به لحاظ سنخیت تئوریک با سازمان همفکری داشته باشد، خیر.
قاضی پرسید: یعنی نظر شما این است که به لحاظ فکری با منافقین همراه نبوده، اما جذب سازمان شده و برای آنها عملیات انجام داده است؟ درست است؟
خدابنده، گفت: بله، دقیقاً. مثال دیگر آن سرهنگ واعظی است. از زمانی که رجوی و بنیصدر را وارد کرد تا زمانی که از دنیا رفت هیچ جا هیچ سنخیتی با سازمان مجاهدین نداشت. انجام این کار او را عضو سازمان میکند و نمیتوانید به او بگویید که عضو سازمان نبودی، اما از لحاظ فکری با آنها همسو نبوده است. این دستگاه دستگاهی است که بدون پشتیبانی CIA و … نمیتوانست کاری انجام دهد. سرهنگ واعظی، خلبان شاه به یکباره تصمیم نگرفته که رجوی و بنیصدر را به پاریس ببرد و قبل از آن خانواده او را به آمریکا بفرستند، چون الان دختر او مقیم آمریکاست. اینها به این معناست که سازمان مجاهدین در یک دستگاه بزرگتری فعالیت میکند. اما از نظر عضویت در این سازمان به نظر من سرهنگ واعظی نمیتواند عضو این سازمان نباشد، اما هیچوقت سنخیت تفکری با این سازمان نداشت.
قاضی: سیاست سازمان بیشتر این بود که جذب انجام دهد یا افراد را نفوذ دهد؟ سازمان بیشتر به چه سمتی بود؟
خدابنده: فکر میکنم که سیاست سازمان در رابطه با کلاهی این بود که کلاهی را وقتی که آنجا بوده، جذب کردند همانطور که بنیصدر را وقتی رئیس جمهور شد، جذب کردند. این فرد را به خاطر انجام یک عمل جذب کردند که آن عمل را نیز انجام داد.
قاضی: گفته بودید مسعود رجوی آقای کلاهی را معرفی کرده یا مهندس؟ شما چهره ایشان را دیده بودید؟
خدابنده: بله.
چرا نیاز به معرفی داشت که بگویند این مهندس کریم همان آقای کلاهی است؟ مگر شما او را نمیشناختید؟
خدابنده: من دو سال که در کردستان بودم عکس او را ندیده بودم، اما خود او را دیده بودم و نمیتوانستم تفاوت آن را تشخیص دهم، چون عکس ممکن است با خود چهره تفاوت داشته باشد. من وقتی مدارک خود را تحویل دادم دو عدد کارت سلاح و سه عدد کارت اعتباری در جیب داشتم با این حال وقتی از این سازمان جدا شدم مدتها طول کشید که فهمیدم صدام به ایران شیمیایی زده و نه ایران به صدام. حتی یک نفر در آلمان من را به بیمارستانی برد و بیماران ایرانی را به من نشان داد که صدام با آنها شیمیایی زده بود.
وزیری در سوالی پرسید در پاکسازی که شما گفتید کلاهی را نیز در این پاکسازی ترور کردند آیا یک اقدام سیستماتیک بود با چه هدفی انجام و آغاز شد.
مسعود خدابنده اظهار کرد: تا زمانی که این عملیات اتفاق افتاد نمیدانستم کلاهی در هلند است، ولی این را میدانم که دولت و قوه قضاییه هلند تحت فشار بود که تحقیق نکند و نگذاشتند که تحقیق شود و صرفاً به سه نفری که قتل را انجام داده بودند بسنده کردند. اینکه امنیت هلند در اروپا میدانسته است کلاهی آنجاست قطعاً میدانسته، ولی اینکه خودش خواستار حمایت و امنیت نشده است مقصر خودش است حتی همسر کلاهی هم نمیدانست او چه کاره بوده است. او برای سازمان تهدید بود بنابراین تهدیدها را باید خنثی میکرد.
نماینده دادستان سوال کرد در اجرای عملیاتهای گروهک تروریستی منافقین آیا اجتماعی از افراد بزهکار بود که هر کدام انفرادی و مستقل عملیات انجام میدادند یا تحت یک سیاست واحد توسط گروهک این اقدامات را اجرا میکردند.
مسعود خدابنده اظهار کرد: طراحی یک عملیات و یک عمل از قبل یک دلیل داشته است و آن به زمان عراق برنمیگردد بلکه قبل از آن حتی زمانی که به پاریس آمدند و داستان «هفت روی هفت» که سر راس حکومت را بزنیم یا تو خیابان پاسداران و مغازه داران را بکشیم با این دلیل که اگر هفت روز یک نفر را بکشیم تا چند هفته بعد آن دولت سقوط میکند. در نوارهایی که منتشر شده عراق دستور میداده چه کسی را بزنید و خودشان خود به خود کسی را نمیکشتند، ولی برخی صرفا برای کشتن مردم مثلاً در یک سطل اشغال جلوی درب دادسرا تهران بمبگذاری میشود تا در زمان شلوغ منفجر شود و بیشترین مردم کشته شوند.
انتهای پیام