در مرداد ۶۷ بعد از آتشبس جنگ هشت ساله، رجوی به زعم خود که مرزها از نیرو تخلیه شده و اکنون موانع چندانی در برابرش قرار ندارد و میتواند سه روز به تهران برسد با فراخواندن همه نیروهایش در عراق و هوادارانش از خارج کشور پس از آمادهسازی فشرده، حمله نظامی خود را با مجوز و پشتیبانی صدامحسین از مرز غربی کشور آغاز کرد. اما در تنگه چارزبر با مقاومت نیروهای مسلح ایران، ستون نیروهایش زمینگر و پس از کشته شدن۱۳۰۳نفر و صدها مجروح زیر و زبر شده، مجبور به عقبنشینی به پایگاه خود در خاک عراق شد.
در حمله ۶ و ۷ مرداد ۸۸ که رجوی به آن فروغ ایران نام نهاد، خود شاهد و در صحنه حاضر بودم.
این حمله فیالبداهه و غیرمترقبه نبود و علت و عللهایی داشت. پس از سقوط صدام، سران مجاهدین در پادگان اشرف به فرمان رجوی با قراردادی که با ژنرال اودیرنو داشتند در قبال خلع سلاح و تجمع همه اعضا در پادگان اشرف توانستند حفاظت خود را از طرف ائتلاف به فرماندهی آمریکا تامین و زیر پرچم (بقول قدیمی خودشان امپریالیسم جهانخوار) در برابر خواسته مشروع دولت عراق جدید جاخوش کنند.
با روی کار آمدن اوباما و فرمان بیرون کشیدن بیشتر نیروهای نظامی آمریکا از عراق، ارتش آمریکا حفاظت پادگان اشرف را به دولت عراق واگذار کرد. که برای رجوی بسیار ناخوشایند و تلخ بود چون عواقب بعدی را به عینه دید.
البته در زمان شورای حکومتی، عراقیان خواستار خروج مجاهدین از خاک عراق شده بودند اما به واسطه آمریکا به تعویق افتاده بود.
مالکی نخستوزیر وقت عراق هیئتی به سرپرستی موفقالربیعی برای مذاکره با مژگان پارسایی بهعنوان جانشین رجوی و دیگر مسئولین بالای سازمان مانند عباس داوری، احمد وافف و صدیقه حسینی و … جهت برقراری ایستگاه پلیس به اشرف فرستاد. ابتدا به دستور رجوی به عراقیان ساختمانی در بیرون اشرف واگذار کردند ولی اجازه ورود پلیس و استقرار در داخل اشرف را ندادند.
مذاکرات بیوقفه اما بدون نتیجه مطلوب برای دولت عراق و مجاهدین به پایان رسید.
فرمان رجوی هم این بود که اشرف نباید در قبال خواست دولت عراق کوتاه بیاید و به هر قیمتی باید بایستد تا جهانی را برای حمایت خود برانگیزد.
پس از شکست مذاکرات و پایان ضربالاجل نیروهای مسلح عراقی، در بعداز ظهر ۶مرداد از دربهای ضلع شمال، جنوب و شرق برای ورود به اشرف هجوم آوردند. تا پایان روز ۷مرداد با استقرار نیروهای عراقی و ایجاد ایستگاه پلیس و با اسیر شدن ۳۶نفر، کشته شدن ۱۱نفر و صدها مجروح با عقبنشینی اشرافیان به پایان رسید. البته بیش از بیست درگیری و زدوخورد بین نیروهای مستقر در اشرف و ساکنین تا حمله روز ۱۹فروردین ۱۳۹۰ داشتیم.
در ۶مرداد نفرات مقرات مختلف برای ایستادگی و ممانعت از ورود نیروهای عراقی در اضلاع که از قبل سازماندهی شده بودند، مستقر شدند. محل استقرار ما که مقر یازدهم گفته میشد و نفرات چند مقر دیگر در جنوب (معروف به درب خبرنگاری) تعیین شده بود. روز ۷ مرداد به ضلع شمال که درب ۲۰۰گفته میشد رفتیم. در آنجا شاهد بودم جلوی چشم نیروهای آمریکایی که با دو هاموی و یک نفربر جنب درب ۲۰۰ متوقف بودند شاهد صحنه بودند که چگونه نیروهای عراقی با لودر سیاج را پاره و برداشتند سپس با هاموی وارد شدند و ما که با سنگ میخواستیم مانع ورود هامویها بشوبم برای متفرق کردن ما بین افراد با سرعت بالا میراندند که چند نفر را زیر گرفتند. سپس برای درهم شکستن مقاومت نفرات فرمان شلیک داده شد که چند نفر کشته و مجروح شدند. اما آمریکاییها ممانعتی نکردند.
واقعا این حمله اجتنابپذیر بود و کشتار و جراحاتی هم در پی نمیداشت، اما با سماجت و یکدندگی رجوی و با برسمیت نشناختن خواست قانونی دولت میزبان مبنی بر ایجاد ایستگاه پلیس کشورش در خاک خودش، از سه طرف و ضلع پادگان اشرف شروع شد و تا روز بعد و با کشته شدن ۱۱نفر و مجروح و مصدوم شدن دهها نفر ادامه پیدا کرد.
ما با اذهانی تسخیرشده باید به فرمان رجوی و فرماندهان در صحنهاش با دست خالی در برابر نیروهای عراقی با لودر و هاموی، آبپاش و تیر و تبر و زنجیر و چوب چارتراش و … که بر بدن و سر و صورتمان میخورد، تا زمان فرمان عقب نشستن بعد از اینکه به گفته خودش در پیامی بعد از حمله و استقرار پلیس در اشرف به خواست خود رسیده باشد میگوید: «به چشم دیدید که خودمان نقش تعیینکننده داریم. به چشم دیدید که اگر اشرف بایستد جهان به ایستادگی برمیخیزد. با قلبها و ضمیرهای پاکتان احساس میکنید که در این سه روز سقفهای بالابلندی زدید که خیلی چیزها را چرخانده و آثار آن در آینده بارز میشود.»
بله آثار و عواقب آیندهاش را هم دیدیم که چگونه بارز شد: آن هم در ۱۹فروردین ۱۳۹۰ که موجب ریختن خون ۳۶نفر و بجا گذاشتن صدها مجروح از دوستان ما شد.
همانگونه که رجوی بارها میگفت ما برای رسیدن به اهدافمان با خون راهمان را باز میکنیم، بله باید به ایشان گفت جنابعالی درست میفرمایید. خود در نهان از دیده الناس و در عالم غیب و پشت پرده پنهان و با حرص و طمع فانی بیحد و مرز قدرتطلبی و مدعی زعامت و رهبری و … از ابتدا تاکنون از خون و درد و رنج کسانی مانند من و ما که فریب دروغهای تو را خوردیم ، زالووار خون من و ما را مکیدی و همچنان سیریناپذیر ادامه میدهی. چون بردهدار بردهپروری کردی، زن را از شوهر و شوهر را از زن جدا و کودکان را از بابا و مامان گرفتی و عنفوان جوانی را کشتی همه را پیر و کهنسال یا در سینه خاک در غربت و دور از خاک وطن و عزیزان کشیدی و در آخرش بدون هر نتیجه مثبتی برای خود و اصحابت، عقب نشسته و همچنان درحال عقب رفتن به قهقرا هستی.
حال من و ما که بهخود آمده، واقعیتهای زندگی آزاد و رهایی را درک کرده و خود را از اسارت ذهنی و فیزیکی تو رها و آزاد کردیم، مطمئن هستم یارانی که دودهه همدرد و همزنجیر و باهم بودیم و تو با مریم رهاییات و با ایدئولوزی و تشکیلات مخربت، آنها را با سحر و جادو و فریب و دروغ به اصطلاح مغزشویی و هیپنوتیزم کردهای و توان حرکت و انتخاب را سلب و همچنان در بند و اسارت خود حبس نمودهاید، مادران و پدران را از دیدارشان محروم و همسران را بیوه و فرزندان را گریان و چشمانتظار ساختید، به زودی به خود آمده و خود را نجاتیافته و آزاد خواهند دید.
به امید آن روزها که دیر نخواهد بود شاهد باشیم پایان فراقها و هجرانها، انتظارها و چشمبراهیها و شور و شادی خانوادهها را از آزادی و دیدار عزیزان گرفتارشان از تشکیلات خونآشام و جهنمی رجوی.
بیجار رحیمی – تیرانا
انتهای پیام