چند وقت پیش مستند جنجالآفرینی تحت عنوان «کودکان کمپ اشرف» به کارگردانی سارا معین، داستان زندگی چهار کودک سرباز از۱۲۰ کودک سرباز مقیم سوئد را هوشمندانه به تصویر کشید و تمامیت تشکیلات فروبرنده فرقه مجاهدین خلق را به چالش کشاند.
به گزارش فراق، رجوی ها از روشن شدن حقایق کودک سربازان سوختند و در ادامه ضمن هیاهوی کاذب در پاسخ به اکران فیلم مستند سارا معین، به سراغ محمد ممقانی رفتند و مطلبی منتسب به وی در خور تامل در سایت رسوای ایران افشاگر درج کردند که بنده به واسطه دوستی و آشنایی با نامبرده درخصوص وضعیت وی بیشتر توضیح خواهم داد.
در نامه منتسب به دکتر ممقانی با عنوان پاسخ به … درباره نوجوانان و کودکان اشرف آمده است:
«اکنون در پشتیبانی از فیلم سازی … در مورد کودکان اشرف، انجمن نجات از طریق سایتهایش (از جمله به نام فراق) ادعا کرده است که مجاهدین از طریق بخش داخله دهها تن دیگر از جمله فرزند مرا هم فریب دادند و به کمپ اشرف بردند….»
همچنانکه عرض کردم بنده به واسطه دوستی و آشنایی کوتاه مدت با دکتر ممقانی در مقر امداد پزشکی مجاهدین، خاطراتی از وی را بازگو می کنم تا مشخص شود نه تنها فرزندش بلکه خود و همسرش نیز توسط همین ستاد داخله رکب خوردند و اموالشان که به قول خودشان بالغ بر یک میلیون دلار بود را درحمایت ازف رقه فریبکار رجوی به چاه ویل ریختند.
و اما شرح خاطرات خود از همنشینی با دکترممقانی که بسیار ناراضی به نظر میآمد.
بنده ۹ خرداد ۱۳۸۳ که مقارن با سال روز تولدم بود با نوشتن متن کوتاهی از مسئول مقر فرماندهی اشرف، عذرا علوی طالقانی ملقب به سوسن که البته الان فوت شده درخواست خروج کردم و برای تعیین تکلیف خود سه روز فرصت دادم تا مرا به مقرآمریکائیها انتقال دهند و گرنه شخصا با هماهنگی هایی که پیشتر با سربازان آمریکایی در یک فرصت طلایی به دست آمده انجام داده بودم به مقرشان یعنی تیف خواهم رفت.
درمدت سه روزتا تعیین تکیلف شوم به دستور سوسن، توسط فاضل از نفرات اطلاعات عملیات در اتاقی محبوس شدم و امرشد که درب اتاق را به هیچ وجه بازنکنم و با کسی مراوده نداشته باشم.
هرچند در این فاصله برایم وعده های غذایی را می آورند ولیکن من هم از سر لج اعتصاب کردم و مطلقا لب به خوردنی ونوشیدنی نمی زدم.
بعد از سه روز حبس، فرهاد الفت ملقب به منوچهر سراغم آمد و شبانه هنگامی که همه برای صرف شام به سالن عمومی رفته بودند مرا به ساختمان پرسنلی هدایت کرد و در اتاقی منتظر ماندم تا لابد مسئولی بخواهد با بنده معترض و به قول خودشان بریده برخورد کند.
اتاق با انواع شیرینی و میوه تزئین شده بود که برایم عجیب و غیر منتظره بود. کمی بعد دیدم فرشته یگانه مسئول پرسنلی وقت وارد اتاق شد و در حالی که روسری ایشان نیمه افتاده بود با خوشرویی تحویلم گرفتم و خوش و بش کرد. بدون مقدمه گفت، چه بگم از مسئولین که به جای جذب آدم ها حتی برادران مسئول ما را دفع می کنند و می دانم برادر مسعود ازشنیدن این وضعیت توخیلی ناراحت می شود و الان هم چیز مهمی اتفاق نیفتاده و برو سرکارت تا چند وقت دیگر تو که اقامت سوئد را داری بفرستمت همانجا یا فرانسه نزد خواهر مریم.
اما بنده مصر بودم که بروم و دیگر در مناسبات نباشم و لذا گفتم مشکل در این و آن نیست خودم می خواهم دیگر نباشم و پی زندگی ام بروم که انگار مسئول وقت تشکیلات و پرسنلی حرف های مرا نشنیده باشد درادامه گفت، خب اشکالی ندارد اگر تمایل نداری در سیستم خواهر سوسن کارکنی سازماندهی ات را عوض می کنم و برو امداد پزشکی مجاهدین نزد مسئول آن خواهر زهره بنی جمالی کارکن. توصیه می کنم در بخش روابط در کنار برادر محمود عضدانلو باشی تا دچار مشکل با این و آن نشوی و نگران نباش از طرفی دیگر ترتیبش را می دهم که به خارجه اعزام شوی ولی چند مدت طول می کشد و مهمان مان باش!
بنده هم متأسفانه خام شدم. پذیرفتم و به امداد پزشکی رفتم و برایم یک دوچرخه خریدند و به کلاس آموزش عربی فرستادند و سایرتوجهات دیگر. من هم به طور موقت با این شرایط ساختم و در هیچ جلسه ای شرکت نمی کردم تا اینکه وقتی دیدم وعده وعیدهایش دروغ است و یک جورهایی دارند درتشکیلات ماندگارم می کنند چند مدت بعد مجدد اعلام جدایی کردم و با هر مشکلاتی که بود نهایت امر به تیف رفتم و از شر رجوی خلاص شدم.
اما در امداد پزشکی که بودم صبح های زود به طور انفرادی به ورزش می رفتم و قرارهم نبود که قاطی جمع شوم. یک روزصبح دیدم زودتر از من دکتر ممقانی برای ورزش آمده و دوتایی برای ورزش رفتیم و چون نسبت به وی اصلا شناخت نداشتم تصورم این بود که آمده از من خبرچینی کند ولی این طور نبود و خودش کلی مساله و نارضایتی داشت.
در روزهای پیاپی که باهم ورزش می رفتیم وقتی فهمید من در تشکیلات روبه راه نیستم و مشکل دارم سفره دلش را برایم بازکرد و از فشار روحی، روانی و تحقیرآمیز مناسبات گفت و اشاره کرد تو چطور۲۰ سال را تحمل کردی و من این چهار سال را به سختی دارم تحمل می کنم.
دقیقا به خاطر دارم که یک روز بعد از اتمام ورزش صبگاهی برای صرف صبحانه به سالن غذاخوری رفتیم که هیچ خبری از صبحانه نبود و مسئول صنفی سالن گفت الان متاسفانه تایم صبحانه تمام شده است و من هم باید سرکارم بروم. دکترممقانی با شنیدن این حرف خیلی پکر و بدحال شد و باهم روی میزغذاخوری نشستیم و با ناراحتی گفت: «راه را اشتباهی آمدم؛ آن هم با تمام اعضای خانواده ام ومال و اموالم که رقمی بالغ بر یک میلیون دلار بود که در چاه ویل این سازمان ریختم و انگار راه برگشتی هم وجود ندارد.»
بله اغلب اعضای ناراضی هرکس به تناسب و فراخور حال و احوالش ناگزیر به ماندن درجهم رجوی شدند و چنانچه دری را باز ببینند از جمله دکتر محمد ممقانی با اعضای خانواده اش فرار را برقرار در جهنم رجوی ترجیح خواهند داد.
علی پوراحمد
انتهای پیام