«هرکس میخواست از سازمان جدا شود، شکنجه میشد. شکنجهگران که اغلب زن بودند، ما را لخت میکردند و با شلنگ میزدند. من از جهنم رجوی بازگشتهام…»
این بخشی از اظهارات فردی است که سالها عضو فرقه تروریستی رجوی بود و زندگی پرفراز و نشیبی داشت، اما سرانجام با عفو رهبری به کشور بازگشت و حالا زندگی آرامی دارد. این عضو جداشده که بهخاطر امنیت خود و خانوادهاش تمایل نداشت نامی از او برده شود، در گفتوگویی اختصاصی با محمد جعفری، خبرنگار ناگفتههای زیادی را بازگو کرد؛ از حضورش در جبهه و اسارت بهدست نیروهای عراقی تا چگونگی پیوستن به منافقین، زندگی در کمپ اشرف و زندان مخوف ابوقریب و چگونگی بازگشت به ایران.
درباره زندگی شخصی خودتان قبل از پیوستن به فرقه صحبت کنید.
سال ۵۴ در ارتش استخدام شدم و به کردستان رفتم. چند سال خدمت کردم تا اینکه بعد از انقلاب در حملات ضدانقلاب از پادگان دفاع کردیم اما در نهایت اسیر حزب کومله کردستان شدم و حدود ۱۵ روز اسیر آنها بودم تا اینکه بعد از آزادی به کرمانشاه منتقل شدم. آن زمان درجهام گروهبان یکم بود. در ادامه به نفتشهر رفتم و در عملیات زخمی شدم و به اسارت عراق درآمدم.
شما که عمری در ارتش خدمت کردید، چطور شد که به فرقه رجوی پیوستید؟
من بعد از اسارت در اردوگاه اسرا بودم. آن زمان مدام از اسرا برای پیوستن به فرقه رجوی دعوت میشد. ما هم با خودمان گفتیم به آنها میپیوندیم و در موقعیتی مناسب فرار میکنیم. بهخاطر همین از سال۶۸ وارد سازمان شدم و تا سال۷۱ با آنها بودم اما بعد تصمیم گرفتم فرار کنم. ما چند نفر بودیم که یکی دو نفرمان موفق شدند از مرز اردن فرار کنند و به اسرائیل بروند اما من و چند نفر دیگر دستگیر شدیم.
وقتی به فرقه رجوی پیوستید استقبال آنها از شما چطور بود؟
اول ما را یک به یک بازجویی میکردند و تلاش داشتند تخلیه اطلاعاتی بکنند. همه را طبقهبندی میکردند. میدانستند افرادی مثل من و آنهایی که درجه پایینی دارند، اغلب سیاسی نیستند و ما را از بقیه جدا میکردند. به هر نیرویی هم کار خاص خودش را میدادند. مثلا از ما بهعنوان راننده جیپ و تانک و… استفاده میکردند و در این مدت در پادگان اشرف بودیم و بعد به جلولاء منتقل شدیم. حدود ۲ سال آنجا بودیم تا اینکه حمله آمریکا به کویت شروع شد و ما ۷، ۸نفر بودیم که فرار کردیم. یکی دو نفر موفق شدند و رفتند اروپا اما ما را در روستاها دستگیر کردند و به استخبارات عراق تحویل دادند و در زندان ابوغریب زندانی شدیم.
درباره شرایط این زندان مخوف حرفهای زیادی زده میشود. شرایط تان در آنجا چطور بود؟
دو سه سال در آنجا زندانی بودم. ابوغریب شکل حلزون است و از زیر زمین دایرهای بالا میآید. من در بندی بودم که مربوط به اسرایی بود که کارت صلیب سرخ داشتند و نمیتوانستند ما را بکشند اما شکنجه میکردند تا اینکه بعد از دو سهسال گفتند انتخاب کنید: یا ابوغریب یا سازمان.
چون ابوغریب خیلی شرایط سختی داشت، ما رفتیم سازمان.
در بازگشت دوباره به پادگان اشرف چه برخوردی با شما داشتند؟
در سازمان بودیم اما جزو نیروهایی که قابل اعتماد نبودیم و کار مهمی به ما نمیدادند. این شرایط ادامه داشت تا اینکه نیروهای آمریکایی عراق را اشغال کردند و من فرار کردم و به کمپ تیف رفتم. کمی انگلیسی بلد بودم و صحبت کردم و تقاضا کردم که در تیف بمانم. به ما پیشنهاد پناهندگی دادند. چند نفر قبول کردند و رفتند اما من قبول نکردم و ماندم. دو سه سال ماندم تا اینکه عفو رهبری آمد و من برگشتم ایران.
وقتی عضو سازمان بودی چه کارهایی را میخواستند که انجام بدهید؟
کار خاصی به ما نمیدادند. ما سیاهیلشکر بودیم. اما اگر کسی مثل ما خطایی میکرد یا به او مشکوک میشدند، شکنجه میشد. وظیفه شکنجه ما هم بر عهده زنان بود. فقط زنها شکنجه میکردند. زنهای سازمان از مردها کثیفتر و سنگدلتر هستند. این را از من بشنوید. اگر گیر یک مرد منافق بیفتید که طرفدار رجوی باشد، یک گلوله به شما میزند اما اگر گیر زن منافق بیفتید او به شما ۴، ۵گلوله شلیک میکند. چون عقده نشستهایی را دارند که رجوی برایشان برگزار میکرد. در این نشستها میگفتند زن نباید ازدواج کند و بچهدار شود. همهشان همسر رجوی هستند و… این چیزها به حرف آسان است اما وقتی سر کسی بیاید، از او آدم دیگری میسازد. مثلا به زنها میگفتند که باید در جمع بگوید خائن است. درصورتی که هیچ خطایی نکرده است. باید بچه خودش را گناهکار اعلام کند که بچسبد به رجوی. وقتی این کارها را میکند، آدمکشتن برایش مثل آبخوردن است.
در مدتی که عضو فرقه بودی در عملیاتهای آنها شرکت داشتی؟
نمیگذاشتند که در این کارها حضور داشته باشیم. چون خودی نبودیم و اعتماد نمیکردند و میدانستند که فرار میکنیم. ما را بهعنوان سیاهیلشکر میخواستند. عملیات را افراد زبده خودشان انجام میدادند. مثلا یک نفر بود به نام جواد سلیمانی که اهل تبریز بود. او کادر ۴۰ساله سازمان بود. استاد موتورسواری بود و ترور و… همیشه از او تعریف و تمجید میکردند.
چه زمانی به ایران برگشتی؟
سال۸۲ از اشرف به اردوگاه تیف آمریکاییها فرار کردم و سال ۸۴ برگشتم ایران.
وقتی برگشتی نیروهای امنیتی ایران با تو کاری نداشتند؟
نه، چون عفو رهبری شامل حالم شد. فقط ارتش اخراجم کرد. بازجویی خاصی هم نشدم، اما گزارش کردم که چه اتفاقاتی در این سالها برایم افتاده بود. اما هیچکس من را اذیت نکرد.
بعد از جداشدن از سازمان چه کار کردید؟
دوباره به عراق برگشتم و اینبار با خانواده بچههایی که هنوز در اشرف بودند، پشت قرارگاه میرفتیم و از طریق بلندگو با آنها صحبت میکردیم و با حرفهای ما خیلی از بچهها از آنجا فرار کرده و نجات پیدا کردند و به خانوادههایشان پیوستند. یک مرتبه جلوی سفیر آمریکا را جلوی در سازمان گرفتیم. صحبت و تلاش کردیم بقیه بچههایی را که در اردوگاهها گرفتار شده بودند، نجات دهیم. بعد از رفتن ما به دروغ به بچههایی که هنوز در اردوگاه مانده بودند گفته بودند که اینها بعد از برگشتن به ایران اعدام شدهاند.
سران فرقه چطور این همه سال اعضای خود را در عراق نگه داشته بودند؟
عضو جدا شده از فرقه رجوی میگوید: «وقتی در اردوگاه اشرف بودیم، فیلمی به من نشان دادند که در ایران قرار بود اعضای خانوادهام را بهخاطر من اعدام کنند. وقتی این فیلم را دیدم، از هوش رفتم و آن را باور کردم؛ اما بعد فهمیدم که این فیلم ساختگی و دروغ بود. یا اینکه بارها فیلمهایی پخش کردند که مثلا نشان میداد خانواده فردی را که از فرقه رجوی جدا شده و به ایران برگشته، اعدام کردهاند. با این شیوه کاری میکردند که هیچکس فکر فرار یا برگشتن به ایران به سرش نزند. اما بعد فهمیدیم همه این فیلمها دروغ بود و اعدامی در کار نبوده است.
سازمان مجاهدین قویترین سازمان در جهان از نظر فریب است؛ یعنی طوری دروغ میگویند که هر کسی باشد حرفشان را باور میکند. در نشستهایی که ۴، ۵ هزار نفر حضور داشتند، با زن شوهردار طوری برخورد میکردند که بگوید شوهرش خائن است. وقتی ترور شهید صیاد شیرازی اتفاق افتاد، اول در اردوگاه صحبت کردند و زیرش زدند و گفتند کار ما نبود اما بعد جشن گرفتند و گفتند خودمان زدیم. این سازمان در فریبدادن حرفهای است.»
انتهای پیام