تاریخچۀ ورود «کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد» به فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق در عراق را می توان به بعد از سرنگونی دیکتاتور عراق یعنی صدام حسین نسبت داد. البته نه اینکه از قبل هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند بلکه منظور حضور درکشور عراق است که هدف ما در این مطلب می باشد.
بعد از تشکیل دولت های مختلفی که در عراق بعد از صدام حسین سر کار آمدند احکام دادگاه های متعددی مبنی بر اخراج سازمان مجاهدین خلق از عراق صادر شد ولی هر بار این احکام به دلایلی که در آن زمان ها وجود داشت یا به عقب می افتاد و یا با دخالت های منطقه ای و بعضا بین المللی اجرایی نمی شد تا اینکه در زمان دولت آقای نوری مالکی این احکام شکل جدی تری به خود گرفت تا جایی که در چند نوبت به درگیری نظامی بین نیروهای عراقی و ساکنین قرارگاه اشرف منجر شد.
بعد از تصمیم قاطع برای اخراج سازمان مجاهدین از خاک عراق در زمان نوری مالکی احکام دیگری صادر شد مبنی بر دستگیری تعدادی از سران سازمان مجاهدین خلق که اوضاع را بسیار برای رهبری سازمان پیچیده تر کرد.
حکم دستگیری سران این فرقه در دستور کار دولت مالکی قرار گرفت و به جد دنبال می شد. در این بین باز سیاست های رهبری فرقه روی این متمرکز گردید که به هر شکل ممکن احکام صادره از دادگاه های عراق را یا باطل کند و یا به تاخیر بیندازد، لذا تا می توانستند با کارشکنی های به ظاهر قانونی این انتقال را به تاخیر انداختند.
مسعود رجوی در این خصوص زیرکی خاصی داشت، از سویی در شعارهای بیرونی خود میگفت که هواپیما بیاورید و ما را به یک کشور ثالث و امن منتقل کنید و از سویی رو به اعضای سازمان می گفت که «چو اشرف نباشد تن من مباد»! یعنی به هیچ وجه نباید اشرف را تخلیه و ترک نمائیم! همین شعارها باعث می شد که درگیرهای فزاینده ای ایجاد گردد که موجب خونریزی های زیادی شد.
شاید برای افراد بیرونی تشکیلات سازمان این زیرکی زیاد برجسته نبوده و به چشم نمی آمد و اتفاقا اینگونه وانمود می شد که رهبری سازمان قصد خروج از عراق را دارد و این دولت عراق است که به حق و حقوق اولیه ساکنین احترام نمی گذارد و کار شکنی در انتقال به یک کشور دیگر را موجب می شود.
ولی ما که در تشکیلات سازمان بودیم به خوبی می فهمیدیم که رجوی به هر کاری دست میزند تا اشرف را خالی نکند، به همین خاطر درگیریها بوجود آمد و باعث جان باختن تعدادی از ساکنین قرارگاه اشرف شد و تعداد زیادی زخمی و مجروح شدند، همۀ اینها به این خاطر بود که رجوی کمپین مظلوم نمایی خود را در انظار و افکار عمومی برجسته کرده و لاجرم در قرارگاه اشرف باقی بماند، اما اعضای سازمان واقعا از این موش و گربه بازیهای مسعود رجوی خسته شده بودند و دیگر نمی خواستند با دولت عراق درگیر شوند و خونشان به هدر برود. این تناقضات در نشست هایی که برگزار می گردید به وضوح توسط اعضا بیان می شد ولی کو گوش شنوا؟
تا این که بعد از درگیری فروردین سال ۱۳۹۰ کمیساریای عالی پناهندگان به این قضیه ورود کامل کرد، به نظر می آمد که سفارت آمریکا در این ماجرا نقش موثری داشت چون هر از چند گاهی آمریکایی ها به بهانه هایی به اشرف آمده و بازدید میکردند. تا جایی که بالاخره به رهبری مجاهدین گفته شد که از این به بعد مسئولیت هر خونریزی بر عهدۀ رهبری سازمان است . اینجا بود که فشارهای سیاسی باعث شد که رجوی تصمیم به تخلیه اشرف بگیرد و به جایی برود که ترتیبات انتقال از آنجا عملی گردد. کمیساریای عالی پناهندگان اسم آن نقطه را «سرپل انتقال به کشور ثالث» گذاشت و بعد از کلی رفت و برگشت قرار بر این شد که ساکنان اشرف به جایی در منطقه سبز بغداد که نزدیکی فرودگاه بین المللی بغداد بود منتقل شده و از آنجا به کشور ثالث موهومی که گفته می شد منتقل شوند.
در این وانفسا داستان های زیادی رخ داد که در این مختصر نمی گنجد و بنده لاجرم بصورت اجمالی اشاره میکنم و می گذرم.
از این به بعد بود که کمیساریای عالی پناهندگان خیلی پر رنگ در اذهان ساکنین اشرف به نظر آمد و همچون فرشته ای که برای نجات جان اعضای سازمان تلاش می کرد، قدردانی می شد، البته نه از طرف رهبری سازمان بلکه از طرف اعضای سازمان که بازیچۀ سیاست های کثیف مسعود رجوی شده بودند.
قرار بر این شد که به منطقه ای در نزدیکی فرودگاه بغداد موسوم به «کمپ لیبرتی» که سابقاً محل استقرار بخشی از نیروهای آمریکایی بود رفته و از آنجا به ترتیب اولویت منتقل شوند.
بعد از انتقال ساکنین کمپ موسوم به اشرف به کمپ لیبرتی یک وظیفۀ مبرم و خطیری بر دوش کمیساریای عالی پناهندگان افتاد. این ارگان بعد از انتقال ساکنین اشرف به کمپ لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بین المللی بغداد پر رنگ تر شده و ساکنین کمپ لیبرتی خیلی با این ارگان سر و کار داشتند و به جرات باید گفت که کمیساریای عالی پناهندگان تبدیل به نقطه امید و اتکای ساکنین کمپ لیبرتی شده بودند زیرا با فشارهایی که سران فرقۀ رجوی به ساکنین اشرف وارد میکردند تنها جایی که می شد نور امید در آن مشاهده کرد کمیساریای عالی پناهندگان بود.
کمیساریای عالی پناهندگان ملاقات های خصوصی را در بیرون از کمپ لیبرتی ترتیب داده بود، این امکان برای هر شرکت کننده ای کاملا امن بود و گفته می شد که بدون هیچگونه نگرانی از عواقب این ملاقات ها حرفهایتان را بزنید، به کسانی حرف هایتان را بزنید که قابل اعتماد هستند. هر کسی که به بیرون از کمپ لیبرتی منتقل می شد مصاحبه خصوصی با نمایندگان کمیساریای عالی پناهندگان انجام می داد، بعد از هر مصاحبه فرد مصاحبه شونده دنیایش تغییر پیدا می کرد و می دانست که این دیدار و مصاحبه یک نور ضعیفی در انتهای تونل نا امیدی است که سرانجام به دنیای دیگری که شامل و حامل آزادی است ختم خواهد شد. بنابر این استقبال از این مصاحبه ها بسیار زیاد بود و هر کسی در خلوت خودش منتظر بود که اسمش از طرف نمایندگان کمیساریا به مسئولین سازمان داده شده تا برای مصاحبه با کمیساریای عالی پناهندگان فرا خوانده شود.
در این مصاحبه های خصوصی هر کسی که واقعا از کمیساریای عالی پناهندگان کمک خواسته بود مورد حمایت آنان قرار می گرفت و در تاریخی معین از جهنم لیبرتی که رجوی ساخته بود فرار می کرد. در این بین هر چند انتقال اعضای سازمان از لیبرتی به یک کشور دیگر صورت اجباری بخود گرفته بود ولی کارشکنی های رجوی و سران فرقه کماکان ادامه داشت و اجازه نمیداد که این انتقال ها با سرعت و قوت انجام گردد و چون لیبرتی یک هدف مستعدی برای نیروهای متخاصم با سازمان بود به دفعات مورد هدف موشک های متخاصمین قرار گرفت. علاوه بر انهدام تاسیسات موجود در کمپ توسط آن موشک ها تعدادی نیز کشته و مجروح شدند. بنابراین هر کسی که در کمپ لیبرتی حضور داشت به شدت تمایل به فرار از آن جهنم در خود حس میکرد تا در کمترین زمان از آن جهنم خود را خلاص نماید.
لذا کمیساریای عالی پناهندگان هر کسی را که در مصاحبه هایش خواسته بود تا زودتر از آن جهنم خلاصی پیدا کند کمک کرده و در اولویت انتقال قرار میداد. این اولویت شامل حال خود من شد زیرا در مصاحبه هایم چند بار مطرح کرده بودم که میخواهم به یک کشور دیگر بروم و از نمایندگان کمیساریا کمک خواسته بودم. لذا توانستم به کمک کمیساریای عالی پناهندگان در سری دوم انتقال های خاص و ویژه به آلبانی منتقل شوم، هر چند که سران سازمان تلاش می کردند هر کسی را که از طرف کمیساریا اسم برده شده بود که برای انتقال حضور پیدا کند منصرف نمایند و با بهانه های واهی که مثلا چند تا مریض داریم که حالشان وخیم است و تو نرو و اجازه بده که به جای تو یکی از آنها برود، او را منصرف کنند.
و چه بسا طرفی را که سران سازمان میخواستند بفرستند مریض نبود و از مهره های مهم بود که به بهانه مریضی و با پرونده سازی های مجعول او را در انتقال به آلبانی جلو می انداختند. منتها کمیساریا اول کسانی را می فرستاد که خودش دست چین کرده بود و آن افراد کسانی بودند که خودشان کمیساریا را متقاعد کرده بودند که نمی خواهند در جهنم لیبرتی بمانند، آنجایی انتقال فرد کنسل می شد که خودش حضوری به نمایندگان کمیساریا بگوید که از رفتن فعلا منصرف شده و جایگزینی بجایش در نظر گرفته شود.
شخص مسعود رجوی و بدنبال او مریم رجوی و سایر مسئولین ریز و درشت فرقه خود را درگیر چالشی کرده بودند به نام «کمیساریای عالی پناهندگان»
زیرا کمیساریا مدام خط سرخ های سازمان را نادیده میگرفت و تمام هم و غمش این بود تا به ساکنین کمپ لیبرتی کمک و امدادرسانی نماید، از این رو درگیر شده بودند و از نظر رجوی کمیساریا و نمایندگانش در کمپ لیبرتی تبدیل به دشمنان بالفعل سازمان شده بودند زیرا در حال امداد رسانی به افراد سازمان بودند.
همه اینها را گفتم که شما را به این نقطه برسانم که کمیساریای عالی پناهندگان چقدر نقش مهمی در زندگی ساکنین کمپ لیبرتی داشت و تا انتقال آخرین نفر از عراق به آلبانی مدام در جنب و جوش بود و واقعا باید از آنها یک تشکر اساسی انجام میشد.
واقعا روزی نبود که مسعود رجوی شخصا یک پاراگراف پیام نفرستد و در آن پیامش حرفی از کمیساریا نزده باشد، نشست های متعدد و توجیهات بسیار مُطول و طولانی جهت نحوۀ برخورد با کمیساریای عالی پناهندگان برگزار می شد تا افراد در مواجه شدن با نمایندگان کمیساریا آنان را دشمن ببینند و نه دوست.
در آن نشست ها به ویژه نشست هایی که مسعود رجوی برگزار میکرد مسئولین می آمدند و گزارش هایی در خصوص کمیساریا به مسعود رجوی میدادند که شنیدن برخی مطالب برای خود ما بسیار جالب بود. مثلا اینکه در دستور کار سازمان قرار دارد که تمام رفت و آمدهای نمایندگان کمیساریا به لیبرتی ثبت و گزارش دقیق شده و بسرعت به بالا اطلاع رسانی شود.
و یا اینکه چند نفر در طول روز برای مصاحبه فرستاده شده اند و چه سوالاتی از افراد پرسیده شده و آنان چه جواب هایی داده اند و بعد از بحث و بررسی ها نتیجه گیری شده و تجارب مصاحبه ها به افرادی که قرار است به مصاحبه بروند منتقل گردد تا در مقابل کمیساریا کم نیاورند و یا بقول آنها «بای» ندهند.
اینها را به صورت جمعی بیان می کردند که افراد بدانند که مصاحبه ها و رفت و آمدهای کمیساریا تحت نظر شدید بوده و در بالاترین نقطه که همان رهبری سازمان باشد رصد شده و کنترل میگردد. در واقع می خواستند بدین وسیله افراد را ترسانده و زهر چشم بگیرند که اگر کسی دست از پا خطا کند با رهبری طرف است، یعنی که موضوع بسیار جدی و حیاتی بوده و قابل گذشت نیست و هر کسی که بای داده و دست از پا خطا کند باید مورد حسابرسی قرار بگیرد.
از این رو بود که هر کسی برای مصاحبه میرفت بلافاصله بعد از برگشت باید گزارش کامل رفت و برگشت خود، همراه با ریزترین جزئیات مصاحبه را دقیق نوشته و به مسئول بالاتر خود میداد و آنها نیز با سرعت آن گزارش را از طریق سلسله مراتب به دست رهبری سازمان میرساندند تا آنان نیز اگر ابهامی وجود دارد از نفر مصاحبه شونده سوال کنند و اگر دروغی در این میان است برملا شده و فرد خاطی مورد مواخذه قرار گیرد تا درس عبرتی برای کسانی باشد که بعداً میخواهند برای مصاحبه بروند.
اگر بخواهم راستش را بگویم اینگونه برخوردها بی تاثیر هم نبود و افراد تحت تاثیر قرار گرفته و در مواجه با کمیساریا خیلی محتاطانه برخورد می کردند، حتی در توجیهات طوری وانمود می شد که گویا در بین نفرات کمیساریا کسانی هستند که با سازمان ارتباط دارند و گزارش مصاحبه ها را به سازمان میرسانند! اما به مرور زمان همگی متوجه شدیم که تمام این زرنگ بازیها تو خالی بوده و اساسا کسی از داخل کمیساریا برای سازمان خبرچینی نمی کند و از این خبرها نیست.
اما بعد از مصاحبه فرد مصاحبه شونده باید یک سناریویی می چید که بیاید و گزارشی ارائه بدهد که نزدیک به واقعیت بوده و به باورهای داخل تشکیلات نزدیک تر باشد.
جالب اینکه رفته رفته هم خود فرد می دانست که دارد گزارش دروغ تحویل مسئولین سازمان میدهد و هم سازمان می دانست که دیگر کنترل از دست خارج شده و افراد گزارشاتشان با واقعیت همخوانی ندارد و دروغ تحویل میدهند، ولی چکار می توانستند بکنند؟ هیچی
دراین وسط مریم رجوی به دستور مسعود رجوی هر از گاهی به صحنه می آمد و می خواست بگوید که کمیساریای عالی پناهندگان هیچ کاری برای انتقال ساکنین انجام نمی دهد و فقط کار شکنی می کند و اگر کاری پیش می رود فقط توسط خودمان یعنی سازمان است، هر کاری پیش می رود توسط عناصر سازمان و حامیان آنان در کشورهای خارجی بوده است، چه مالی چه سیاسی. حتی هزینه های انتقال از یک ریالش گرفته تا آخرین هزینه ها تماما توسط سازمان پرداخت می شود، حتی یادم هست که گفته می شد هواپیمایی که برای انتقال در نظر گرفته شده است متعلق به خطوط هوایی اوکراین بوده و اجاره شده است تا ساکنین را در چند نوبت از عراق به آلبانی منتقل نماید.
ولی ما میدانستیم که سران سازمان و بویژه رهبری آن قصد بزرگ نمایی داشته و میخواهند جنبۀ مثبت این اقدامات را به جیب خود ریخته و جنبۀ منفی آن را به سمت کمیساریای عالی پناهندگان نشانه بروند تا در اذهان کمیساریا از ارزش بیفتد، لذا ازهیچ دروغگویی ابایی نداشتند. جالب تر اینکه هم رهبران سازمان می دانستند که دارند دروغ سرهم میکنند و هم اعضای سازمان میدانستند که در حال شنیدن دروغ هستند اما آن چیزی که برای من و بقیه اعضای سازمان مهم بود اینکه یک کاری در حال شکل گیری است که نتیجه خواهد داشت و آن انتقال از جهنم لیبرتی به یک مکان امن میباشد و این قوت قلب میداد.
بیاد دارم دو روز قبل از انتقالم به من ابلاغ شد که اسم مرا کمیساریا داده است تا به آلبانی بروم البته در کنار اینها گفته شد که اسم مرا سازمان خودش به کمیساریا داده تا بخاطر جراحتی که داشتم و هم بخاطر بیماریم زودتر به آلبانی رفته و تحت معالجه قرار بگیرم. اما دُم خروس آنجا بیرون میزد که بلافاصله با من نشست هایی گذاشته شد تا مرا از رفتن به آلبانی منصرف نمایند و جای من یکی که به قول آنها وضعیت جسمی اش وخیم تر است برود. تناقض پشت تناقض، خودم خجالت می کشیدم که بگویم آخر مگر خود شما نمی گویید که اسم مرا به عنوان کسی که نیاز مبرم به معالجه دارد داده اید، حالا چرا می خواهید مرا از رفتن منصرف نمایید و یکی دیگر را بجای من بفرستید؟
اما من خیلی وقت بود که در درون خودم یک تصمیم اجرایی گرفته بودم، تصمیمی که می خواستم به هر قیمتی انجام شود ولو به قیمت جانم لذا وقتی با من بحث هایی می شد که مرا ازرفتن به آلبانی منصرف کنند مقاومت میکردم و روی حرف خودم بودم که میخواهم بروم، هم جراحت دارم و زخم های محل گلوله ای که در فروردین سال ۱۳۹۰ به پایم وارد شده بود اذیتم میکرد و هم بیماری قبلیم که دچارش شده بودم باید پیگیری میگردید.
اینجا بود که دیدم به هر میزان که مقاومت می کنم و حرفم را پیش می برم در درونم یک نیرویی ایجاد می شود که ترغیبم می کند که ادامه بده، تو برنده خواهی شد.
همین جا خدمت شما عرض کنم که واقعا سازمان و تمام رهبرانش (ریز و درشت) معتقدند که اگر کسی با سازمان همکاری و همراهی نکند پس یعنی که در حال پیشبرد اهداف حکومت ایران است، چه کاخ سفید باشد چه کاخ کرملین و یا همین کمیساریای عالی پناهندگان. اصلا برای خودشان هیچ منطقی ندارند، کسی و یا کسانی که با مجاهدین مخالف هستند لاجرم باید در خدمت اهداف حکومت ایران باشند، هر جایی که کم بیاورند سریع همین حرف را تکرار می کنند: در خدمت حکومت ایران هستند..
فکر کنم این تناقض را خیلی ها فهمیده باشند و نیازی به توضیح بیشتر ندارد، خواستم عرض کنم که در این جا هم که کمیساریای عالی پناهندگان داشت به وظایف انسانی اش عمل می کرد رهبران سازمان انگ ماموران ایران را در خصوص کارمندان کمیساریای عالی پناهندگان بکار می بردند.
موضوعی که در داخل تشکیلات هم تبدیل به مضحکه شده بود و البته از طرفی تبدیل به تناقض بسیار بزرگ شده بود همین بود که افراد در درونشان این مسئله ایجاد شده بود که اگر حرف رهبران سازمان درست باشد یعنی که کمیساریای عالی پناهندگان مامورین ایران هستند پس باید نتیجه گرفت که حکومت ایران چقدر قدرتمند است که هر کسی را در هر جایی که دوست داشته باشند بخدمت می گیرد و منافع خودشان را تامین می کند، حتی زیر گوش ما در کمیساریا که مدام با آنها درارتباط هستیم.
به هر حال این واژه مزدوران را قطعاً که زیاد شنیده اید، در این رابطه هم استثنایی وجود نداشت و هر جا که کم می آوردند از این واژه استفاده می کردند و تلاش بر این بود که نمایندگان کمیساریا و کل کمیساریای عالی پناهندگان را جاسوس قلمداد کرده تا اعضای سازمان را از کمیساریا بترسانند، تا گرایش به سمت نمایندگان کمیساریا قطع شده و یا حداقل کاسته شود.
بدین ترتیب بود که در هماهنگی های کمیساریا قرار بر این شد که من به همراه حدود دویست نفر دیگر به آلبانی منتقل شویم.
حداکثر بار مجاز قرار بر بیست کیلوگرم بود و هیچکس نمی توانست بار بیشتری ببرد. وقتی مسئولین سازمان دیدند که من روی موضع خودم ایستادگی کرده ام لاجرم ترتیبات انتقال من و بقیه فراهم گردید. در یک نشستی که خانم مژگان پارسایی برای همان تعدادی که قرار شده بود منتقل شوند گفت: اصل بر این است که ما عراق را ترک نکنیم و این خواسته رهبری سازمان است ولی به دلایلی که میدانید ( فشارهای بین المللی ) قرار شده است که نفرات به ترتیب به آلبانی منتقل شوند. رهبری هم در این خصوص خیلی قیمت سنگینی پرداخت کرده است تا جان اعضایش را نجات دهد! در همان نشست باز به صورت جمعی گفته شد که اگر کسی نخواهد برود بگوید تا ما مسائلش را حل کنیم که من دیدم هیچکس از آن نفرات از رفتن منصرف نشده بودند و این بسیار برای رهبری سازمان گران تمام می شد که میدیدند کسی متمایل به ماندن در لیبرتی و عراق نیست.
موقع رفتن از کمپ لیبرتی گفته شد که نفری دویست دلار پول تو جیبی داده می شود تا اگر نیاز بود خرج کنید. به من و بقیه دویست دلار داده شد و روز انتقال به خروجی کمپ لیبرتی رفته و بعد از بازرسی بسیار شدید توسط اتوبوس هایی که کمیساریا آورده بود به فرودگاه بین المللی بغداد رفته و آنجا با کلی مسائل بالاخره سوار هواپیما شدیم و خروج از عراق کلید خورد.
به خوبی به یاد دارم که وقتی هواپیما از زمین کنده شد بخودم گفتم خداحافظ عراق، خداحافظ تمام بدبختیهایی که کشیدم، لحظات بسیار فرح بخشی بود، لحظات باور نکردنی رفتن از جهنم عراق، هیچگاه فراموشم نمی شود. همانطور که قبلا عرض کرده بودم هواپیما متعلق به خطوط هوایی کشور اوکراین بود، خلبان در هنگام پرواز خودش را معرفی کرد که من آنجا متوجه شدم که هواپیما متعلق به اوکراین است. بصورت معمول اگر از عراق کسی میخواست به آلبانی برود باید ابتدا به کشور ترکیه می رفت و از آنجا با تغییر هواپیما به آلبانی پرواز میکرد ولی بر اساس توافقاتی که انجام شده بود هواپیما مستقیم از بغداد به آلبانی و شهر تیرانا پایتخت آلبانی رفت. صبح بود که هواپیمای ما در فرودگاه تیرانا به زمین نشست. در قسمت چک مسافرین بعد از انجام شناسایی و انگشت نگاری به اتوبوس هایی منتقل شدیم که منتظر ما بودند. نفرات کمیساریای مستقر در آلبانی نیز در حال انجام وظایف انسانی خودشان بودند تا مسائل ما زودتر حل گردد و ما را به محلی که قرار بود منتقل کنند.
اتوبوس ها ما را به یک کمپ در تیرانا منتقل کردند، بعدا متوجه شدم که این کمپ متعلق به وزارت کشور آلبانی بوده و نفرات انتقالی سازمان ابتدا به آنجا برده می شوند. در داخل کمپ مسئولین آلبانیایی کمپ به ما خوش آمد گفته و در آنجا هر ده نفر به یک اتاق راهنمایی شدند. در قسمتی از کمپ نیز که تقریبا گوشه بود کسانی بودند که از قبل درخواست جدا شدن از سازمان را داده بودند. جالب است که بدانید بلافاصله بعد از استقرارمان مسئولین سازمان مراجعه کرده و گفتند پول هایی که در عراق به شما داده شده است را تحویل بدهید! تازه ما متوجه شدیم که کسی دلش به حال ما نسوخته، بلکه سازمان از این طریق داشت منابع مالی خود را به خارج از عراق منتقل میکرد.
حدودا سه ماه در آن کمپ بودیم، امکانات محدودی داشت، از سایر کشورهای دیگر بویژه از آفریقا تعدادی بودند، همچنان از کشور سوریه و عراق نیز تعدادی حضور داشتند که همگی منتظر تعیین تکلیف خودشان بودند. در زمانی که آنجا بودیم برخی چهره های آمریکایی یکبار به دیدن ما آمدند که توسط سازمان برایشان برنامه پذیرایی مفصلی تدارک دیده شد. یکبار هم معاون وزارت کشور آلبانی برای بازدید آمده بود که از ایشان و هیات همراهش استقبال گرمی به عمل آمد. همان جا من فهمیدم که ارتباطاتی بین سازمان و وزارت کشور در حال شکل گرفتن است و سازمان توانسته است از آنان در راستای اهدافش کمک بگیرد البته فی سبیل الله نبود و طبق معمول دلارهای آمریکایی هر کسی را از خود بیخود بخصوص در کشوری مثل آلبانی که فقر بیداد می کرد.
جالب است بدانید که در آلبانی مردم و دولت آلبانی احترام خاصی به آمریکایی ها می گذاشتند و از آنان به گرمی استقبال می شد. به هر حال بعد از مدتی ما را به یک کمپ دیگر که ظاهرا سازمان آنجا را اجاره کرده بود منتقل کردند. در آنجا به صورت نوبه ای قرار شده بود که کمیساریا با اعضای منتقل شده دیدار داشته باشد، رهبران سازمان هر کاری کرده بودند که نفرات کمیساریا را مجبور نمایند تا برای دیدار با اعضای سازمان به داخل کمپ بیایند ولی موفق نشده بودند و نمایندگان کمیساریا قبول نکرده بودند.
اولین باری که قرار شد ما به دیدار نمایندگان کمیساریا برویم جلسه توجیهی گذاشته شد. در آن جلسه گفته شد که نمایندگان کمیساریای مستقر در آلبانی با نفراتی که ما در عراق دیده بودیم خیلی فرق دارند و مثل آنهایی که در عراق بودند مزدوری ایران را نمی کنند. گفته شد که کلا خط کمیساریای مستقر در آلبانی کمک به سازمان است و اهداف ما را بیشتر و بهتر از کمیساریایی که در عراق با آنها سر و کار داشتیم درک میکنند. در آن جلسه توجیهی گفته شد هر کاری کرده اند که کمیساریا به کمپ بیاید آنان قبول نکرده اند و دیدارها به صورت خصوصی در محلی که متعلق به کمیساریا است انجام خواهد گرفت.
وقتی من به همراه تعدادی برای مصاحبه رفتیم و نوبت به من رسید ابتدا چک هویت فردی انجام شد و سپس اولین سوالی که از نفرات شد این بود که آیا قصد دارد در سازمان بمانید؟
خب وقتی من این سوال را شنیدم احساس خوبی پیدا کردم و بلافاصله گفتم نخیر، من نمی خواهم در سازمان بمانم و این را در عراق نیز به همکاران شما گفته ام و دنبال انتقال به کشوری هستم که برایم امن باشد و به من قول داده شده بود که اینکار انجام خواهد شد.
متاسفانه در آنجا این امکان فراهم نبود که بخواهم همانجا اعلام جدایی کرده و دیگر به کمپ برنگردم. اما اصل حرفم را گفتم و آنان گفتند که باید خودتان اقدام به جدایی کرده و از کمپ خارج شوید تا بعدا مسائل شما حل و فصل گردد.
احساس می کردم که نمایندگان کمیساریای عالی پناهندگان از طرفی زیر فشار هستند نفراتی که قصد خروج از سازمان را دارند را فعلا نپذیرند تا بعد ببینند چکار می شود کرد. لذا درخواستی که من دادم مورد قبول واقع نشد و گفته شد فعلا این امکان برایشان فراهم نیست که پذیرای کسی باشند!
من بعد از مدتی درخواست جدایی ام را به مسئولین مربوطه در کمپ دادم. بعد از چند نشست که تلاش کردند مرا متقاعد کنند که از سازمان جدا نشوم، النهایه مجبور شدند که با درخواست من موافقت نمایند. مرا بدون دادن یک سنت پول و بعد از بازرسی های شدید به بیرون از کمپ هدایت کردند. من توسط چند نفر از دوستانم که قبل تر از من جدا شده بودند به کمیساریا مراجعه کردم و درخواست ملاقات دادم که با درخواستم موافقت شد و بعد از مصاحبه ای که داشتم مرا به یک هتل منتقل کردند و حدود یک هفته در آن هتل اقامت داشتم. هزینه های هتل تماما بر عهدۀ کمیساریا بود. بعد از یک هفته مرا به یک آپارتمانی منتقل کردند که در آنجا کسانیکه قبل تر از من جدا شده بودند مستقر بودند.
کمیساریا واقعا کمک می کرد. حتی به افراد ماهانه هزینه های زندگی شان را می پرداخت، زیرا کسانی بودند که نمی خواستند از سازمان هزینه بگیرند، ولی من در ابتدا به درخواست خودم هزینه هایم را بعد از حدود دو ماه از سازمان گرفتم. تا اینکه به ایران برگردم. البته اگر می دانستند که می خواهم به ایران برگردم هیچ هزینه ای پرداخت نمی شد.
کمیساریا بعد از مدتی ناگهان تمام سیاست هایش تغییر کرد و به افرادی که از سازمان جدا شده بودند گفت که از این به بعد نمی تواند هزینه کسی را متقبل گردد زیرا دیگر بودجه ای ندارد و از مرکز به آنان آنقدر بودجه داده نمی شود که آنان بتوانند کسی را ساپورت نمایند. لذا اگر کسی هزینه می خواهد باید به سازمان مراجعه کند! آنان می گفتند که در تعهدات سازمان مجاهدین خلق به کمیساریای عالی پناهندگان و دولت آلبانی و اتحادیه اروپا آمده است نفراتی که از سازمان مجاهدین خلق جدا می شوند را باید کمک کرده و هزینه های زندگیشان را بپردازد و رهبری سازمان هم این تعهد را پذیرفته است. لذا باید با سازمان تماس گرفته و درخواست خود را مطرح کنید، آنان یعنی مسئولین سازمان به ما اطمینان خاطر داده اند که هزینههای افراد را بپردازند.
اما موضوع به اینجا ختم نمی شد زیرا همۀ کسانیکه از سازمان جدا شده بودند فهمیدند که یک معامله ای در کار است و کمیساریا کم کم در حال عقب نشینی است تا افراد را به سمت سازمان هُل دهد که بروند و ارتباط خود را با سازمان برقرار نمایند. این داستان به ارتباط سازمان با آمریکا بر میگشت که سفارت آمریکا در حال انجام پروژه ای بود تا دست کمیساریا را از امورات سازمان کوتاه نماید. بخوبی روشن بود که لابی های سازمان در وزارت خارجۀ آمریکا در حال کار بودند تا دست بستگیهای سازمان و رهبری آن را رفع کنند. آنها می خواستند کسانیکه جدا شده اند را از تنگدستی خارج نماید تا رهبری سازمان بتواند روی کسانیکه از سازمان جدا شده اند کنترل بیشتری داشته باشد. هدف هم یک چیز بیشتر نبود، با فشار مالی رهبری سازمان بتواند افراد جدا شده را تحت فشار قرار دهد تا از آنان دو چیز بخواهد:
اول اینکه هیچگونه ارتباطی با سفارت ایران برقرار ننمایند تا خواهان بازگشت به کشورشان شوند.
دوم اینکه از افراد جدا شده برای اهداف جاسوسی خود استفاده نماید.
بدین ترتیب بود که کمیساریا کم کم خود را کنار کشید زیرا زیر یک فشار سیاسی از سمت آمریکا و وزارت کشور آلبانی بود وگرنه هیچ نیرویی توان بازدارندگی کمیساریا در خصوص پناهندگان را نداشت. لازم به ذکر است که وزیر کشور آلبانی توسط سازمان اغفال شده و با گرفتن رشوه های سنگین جداشدگان را زیر فشار گذاشته بود. در همین رابطه هم بود که دفتری از وزارت کشور آلبانی با نام رمسای در تیرانا که فعالیت داشت نیز بدنبال کمیساریا اعلام کرد که فعالیت های انساندوستانه خود را خاتمه داده و بسته می شود.
این دفتر (رمسای) هر چند تحت نظر وزارت کشور آلبانی فعالیت داشت ولی در همکاری تنگاتنگی با کمیساریا بود. از جمله رسیدگی به محل اسکان جدا شدگان، مسائل پزشکی و رفت و آمد آنان. اینها مجموعه اخباری بود که اصلا برای جداشدگان خوشایند نبود و آنان را زیر فشار قرار می داد تا در نزد سازمان دست بالا کرده و خود را تسلیم خواسته های رهبری سازمان نمایند.
اعتراض ها علیه کمیساریا در آلبانی شکل گرفت و تعدادی جلوی ساختمانی که کمیساریا در آن مستقر بود تجمع کرده و خواستار حمایت کمیساریا از آنان شدند ولی کمیساریا اعلام کرد که دفتر خود را در آلبانی بسته است و تعداد خیلی محدودی از آن سازمان باقی مانده اند تا حافظ منافع کمیساریا در آلبانی باشند و دیگر در امور پناهندگان دخالتی نخواهد داشت زیرا دولت آلبانی قانونی به اسم پناهندگی ندارد!
از این رو بود که بعد از بسته شدن دفتر کمیساریا و دفتر رمسای سازمان به یک برگ برنده دست یافت و جداشدگان مجبور شده بودند تا به دفتری که در تیرانا از سوی سازمان فعالیت می کرد مراجعه کرده و خواهان هزینه های زندگیشان شوند، درمقابل سازمان از آنان درخواست تعهدات کتبی کرده بود که به روشنی دو خواسته ای که در فوق اشاره کردم قید شده بود یعنی التزام به اینکه به هیچ وجه به ایران نباید برگردند و از سویی هر فعالیتی ضد سازمان را باید گزارش نمایند.
و اینگونه بود که سازمان توانست توسط لابی های خود در وزارت خارجۀ آمریکا و عناصری از وزارت کشور آلبانی پروندۀ کمیساریا را در آلبانی ببندد و جدا شدگان را به زیر سیطره و کنترل خود درآورد.
بخشعلی علیزاده
انتهای پیام