• امروز : پنج شنبه - ۸ آذر - ۱۴۰۳
  • برابر با : Thursday - 28 November - 2024
روایت تکان‌دهنده از یک معلم فریب خورده توسط سرپل فرقه رجوی

چرا نگذاشتی همسر و فرزندت به عنوان مانع مبارزه بمیرند! /  گروه واتساپی زندگی مرا تغییر داد

  • کد خبر : 42269
  • 11 اکتبر 2023 - 11:56
monafegin

یک معلم فریب خورده توسط سرپل فرقه رجوی داستان سرگذشت خود در جریان‌های سال گذشته را روایت کرد.

به گزارش فراق، حمید دهدار حسنی از انجمن نجات مرکز خوزستان در تشریح این ماجرا نوشت: چند روز پیش تلفن انجمن نجات زنگ خورد، گوشی را برداشتم و جواب دادم. فرد تماس گیرنده بعد ازاحوالپرسی خودش را به عنوان احمد معرفی کرد و گفت شماره انجمن نجات را به طریقی پیدا کردم. موضوعی دررابطه با گروه مجاهدین خلق دارم که دوست داشتم حضوری با شما درمیان بگذارم. من هم از پیشنهاد او استقبال کردم و قرار دیدار را تعیین کردیم.

روز شنبه ۱۵ مهرماه، احمد به دفتر انجمن نجات آمد. بعد ازخوش آمد گویی و احوالپرسی از او سئوال کردیم موضوع چیست؟ او گفت حقیقتا من تحقیق کردم که شما از اعضای سابق مجاهدین خلق هستید که در ایران  بر علیه این سازمان فعالیت و روشنگری می کنید، حال بهتر است بروم سر اصل مطلب. راستش من سال گذشته به طریقی فریب مجاهدین را خوردم و متاسفانه کارهایی هم برایشان انجام دادم. اما در نقطه ای متوجه اشتباه خودم شدم و خودم را از دام آنها نجات دادم. امروز خوشحالم که درحضورتان هستم تا  داستان خودم را با شما در میان بگذارم. شاید که با نشر آن بتوانید بقیه را آگاه کنید که فریب نخورند.

راستش من معلم یکی از دبستان های حومه اهواز هستم. سال ۱۴۰۱ روزی مطلع شدم که تعدادی از همکاران به خاطر عدم حل مشکل مسئله رتبه بندی جلوی فرمانداری اعتصاب کردند. من هم که همین مشکل را داشتم در آن اعتصاب شرکت کردم. دقایقی بعد از حضورم در اعتصاب خانمی نزد من آمد و گفت چون اعتصاب ما قانونی است این برگه را پر کن تا به عنوان نفر شرکت کننده در اعتصاب قانونی معرفی شوی تا بعدا مشکلی برایت درست نشود. همچنین به من گفت شماره همراهت را بنویس تا در گروه واتساپی خودمان واردت کنیم تا برای اعتصاب بعدی به تو اطلاع رسانی کنیم. متاسفانه من هم ندانسته برگه را با درج مشخصات کامل پرکرده و شماره تلفنم را دادم.

چند روز بعد دیدم تلفنم با شماره ای که کامل نبود زنگ خورد و من جواب دادم. مخاطب خودش را به اسمی که الان یادم نیست معرفی کرد و گفت خوشحالم که برای احقاق حقوق خودت در اعتصاب شرکت کردی. به او گفتم من شما را به جا نمی آورم شماره شما هم کامل نیست. وی جواب داد بعدا برایت توضیح می دهم. اما اول عکس های روز اعتصاب را برایم بفرست تا من هم شماره خودم را برایت بفرستم. اینجا باز من خام شده و عکس هایی که روز اعتصاب گرفته بودم برایش فرستادم. او هم شماره ای به من داد و گفت از این به بعد با این شماره به تو زنگ می زنم. من هم باز از روی سادگی اعتماد کردم.

به هر حال کم کم ارتباط ما بیشتر شد و مرتب خبر می گرفت و می گفت برای اعتصاب بعدی آماده ای؟ چون هنوز مشکل رتبه بندی حل نشده و حتما شرکت کن. خلاصه بعد از چندین بار تماس و خبرگیری روزی وی به من گفت ما از سازمان مجاهدین خلق هستیم که برای برآورده کردن حقوق مردم مبارزه می کنیم. به او گفتم من تا حالا از سازمان مجاهدین شناختی نداشته و چیزی نشنیدم که وی گفت برایت توضیح می دهم. از طریق واتساپ عکس های مسعود و مریم را برایم فرستاد و گفت این دو رهبران مجاهدین خلق هستند. من تاکنون آنها را ندیده و اصلا چیزی درباره آنها نمی دانستم، در ادامه مرتب فیلم سخنرانی های آنها را برایم ارسال می کرد و چنان از مجاهدین تعریف می کرد که من کم کم باورم شده بود و با خودم گفتم اگر این طور باشد پس چه بهتر که اینها روی کار بیآیند.

در روزهای بعد گفت اگر می خواهی اینها روی کار بیآیند باید بهای آن را بپردازی که من سئوال کردم چطور؟ او در روزهای بعد  کارهایی از جمله نوشتن و نصب اعلامیه، نصب عکس رجوی بر روی دیوارهای سطح شهر را به من سپرد و گفت بعد از نصب عکس و اعلامیه از آنها فیلم و عکس بگیر و برایم بفرست که به او گفتم اینکار خطرناک است و نمی شود انجام داد. اما او گفت هرکس که آزادی می خواهد باید بهایش را بپردازد و یادت باشد تو دیگر الان به عنوان عضو کانون شورشی مجاهدین هستی و بعد با ارائه توضیحاتی مرا خام خود کرد و انگار مجبور به اینکار شدم.

به همین خاطر عکس هایی را که می فرستاد چاپ و در جاهایی که درآنجا ترددی نمی شد و یا در مکان های متروکه نصب می کردم. کار به جایی رسید که واقعا به خاطر کارهایی که نفر سازمان به من می سپرد از کار و زندگی خودم و رسیدگی به خانواده مانده بودم. خسته شدم و به همان فرد گفتم حقیقتا من دیگر نمی خواهم برای شما کاری کنم که او باز تهدیدم کرد و گفت تو الان دیگر عضو ما هستی و اگر بخواهی کنار بکشی اسم تو را بعنوان هوادارخودمان اعلام می کنیم که آن وقت حکومت ایران متوجه و تو را دستگیر می کند. من ترسیدم و دوباره ادامه دادم اما مدتی بعد نفر سازمان حرفی زد که حسابی عصبانی و برآشفته شدم.

موضوع از این قرار بود که من به نفر سازمان گفتم حقیقتا همسرم متوجه کارهای من شده و ازمن خواسته که دست بکشم. وقتی این را گفتم جواب داد همسرت را  طلاق بده چون دست و پا گیر تو در امر مبارزه می شود! به او گفتم نمی توانم طلاقش بدم چون در خانواده ما طلاق دادن زن عملی زشت است. در ضمن بعد از سالها نذر و نیاز به درگاه خدا صاحب فرزندی شدم که الان ۱۳ سال سن دارد و نمی توانم همسرم را طلاق بدهم. ولی سعی می کنم او را قانع کنم که مانع کارم نشود.

اما مدتی بعد موضوع دیگری برایم پیش آمد که دیگر نمی توانستم تحمل کنم. روزی بیرون از منزل بودم  وقتی رسیدم منزل همسر و فرزندم خواب بودند که متوجه شدم بوی گازحسابی پخش شده که اگر چراغی روشن می کردم و یا حواسم نبود سیگار روشن می کردم معلوم نبود چه می شد. سریع درب و پنجره ها را باز کرده و همسر و فرزندم را از خانه خارج کردم که تا چند روز حالشان به دلیل استشمام بوی گاز بد بود و درگیر مداوای آنها بودم و به همین دلیل تا چند روز نتوانستم تلفن نفر سازمان را جواب بدهم. بعد از آن یکبار که زنگ زد جواب تماس او را دادم ولی او قبل از احوالپرسی با تحکم گفت کجا بودی این مدت چرا جواب تلفن را نمی دادی؟ که به او موضوع گاز گرفتگی و پیگیری درمان آنها گفتم. اما او با عصبانیت گفت اشتباه کردی چرا نگذاشتی بمیرند! واقعا همین حرف را زد به طوری که من از این حرف او عصبانی شدم و گفتم این چه حرفیه؟ انتظار داشتی بگذارم همسرم و بخه صوص فرزندی که بعد از سالها خدا به ما بخشیده، بمیرند؟ و با عصبانیت برسرش داد زدم و گفتم مگر شما انسان نیستید؟ شما که می گویید می خواهیم آزادی برای مردم بیآورید آیا اینطوری می خواهید آزادی را بیآورید؟ شما بخاطر اینکه کار خودتان پیش برود انتظار داشتید من زن و بچه ام را با دست خودم بکشم؟ شما و رهبرتان قاتل و دروغگو هستید و هزار فحش و فضیحت بارش کرده و تلفن را قطع کردم.

بعد از آن تا چند روز من در منزل نشسته بودم و اشک می ریختم و از دست خودم عصبانی بودم که چرا بیهوده فریب اینها را خوردم، واقعا عذاب وجدان گرفته بودم، تا اینکه با همسرم مشورت کردم و به او گفتم خدا می داند اینها چند نفر دیگررا مثل من  فریب دادند و این حس در من بیدار شد که به هر طریقی جبران مافات کنم تا اینکه تصمیم گرفتم که اول موضوع را به نیروهای امنیتی ایران اطلاع دهم و همین کار را کردم. این کل داستان فریب خوردن من بود. اما فقط ابراز پشیمانی، وجدان مرا آرام نمی کرد بلکه تصمیم گرفتم تا از طریق فضای مجازی هر طور شده داستان فریب خوردن خودم و رفتارهای مجاهدین و دروغ های آنها را بازگو کنم تا دیگر کسی مثل من فریب آنها را نخورد .

برای این موضوع و برای بیشتر شدن شناخت خودم از مجاهدین اول در اینترنت جستجو کردم تا ببینم کسی تا حالا در رابطه با مجاهدین خلق موضوعی نوشته که به موضوعات و افرادی که مطالبی نوشته بودند برخوردم وقتی بیشتر دنبال کردم به انجمن نجات با مدیریت اعضای سابق مجاهدین خلق برخوردم که علیه مجاهدین فعالیت می کنند. وقتی بیشتر جستجو کردم دیدم شعبه ای هم در خوزستان دارد و توانستم شماره انجمن شما را پیدا کرده و زنگ بزنم والان هم که در خدمت شما حضور دارم. حال با بیان داستان واقعی خودم از شما انتظار دارم برای نشر آن به من کمک کنید تا شاید افراد دیگری مثل من فریب این گروه ها را نخورند.

انتهای پیام

لینک کوتاه : https://feraghnews.ir/?p=42269