مروری بر یک تجربه تلخ ـ خاطرات علی جهانی
جداشده از فرقه رجوی – قسمت اول
آقای سربی: بینندگان عزیز با سلام خدمت شما و با این امید که تا این لحظه را بخوبی و خوشی پشت سر گذاشته باشید و اوقاتی را که امروز با هم هستیم اوقاتی بهتر داشته باشید امروز جمعه دوم ماه اکتبر سال دوهزار پانزده میلادی و برابر با است با دهم مهر ماه هزار و سیصد و نود و چهار بله فصل پاییز است و دوستان در برنامه کانون آوا از زمستان و پائیز هایی که در سازمان مجاهدین داشتند با شما صحبت می کنند امروز با آقای علی جهانی هستیم که ایشان قبلا هم در برنامه مجاهدین جدا شده یا منشعب البته مجاهدین به اینها می گویند که بریده و ما نمی دانیم که از چی بریدند مهمان بودند و ویدئو های ایشان در بایگانی تلویزیون مردم و بایگانی کانون آوا موجود است و می توانید ویدئو ها را تماشا کنید و هر جا پرسشی داشتید و یا نظری داشتید با این دوستان مستقیما تماس بگیرید و مطرح کنید پاسخ خواهند داد درست بر عکس سازمان مجاهدین و امروز هم می نشینم پای صحبت های آقای علی جهانی شخصی که جوانی اش را در سازمان مجاهدین اگر اشتباه نکنم به مدت بیست سال آنجا بوده و امروز من و شما را می برد به آن روزها و صحبت می کند قبل از برنامه با ایشان صحبت کردم و گفتم که چقدر و چند دقیقه و چند ساعت و چند روز می توانید صحبت کنید ایشان با خنده گفتند که مثنوی ما هفتاد من می شود و با هم صحبت آقای علی جهانی از آلمان را می شنویم ضمن سلام و خوش آمد به ایشان آقای جهانی خوش آمدید و امیدوارم که ایام بر وفق تان و روز ها بهتر از دیروز بگذرد من هم ساکت می شوم تا ببینیم که شما از خاطرات جوانی در سازمان مجاهدین برای دوستان چه می گویید بفرمایید.
آقای جهانی: منم سلام عرض می کنم خدمت شما جناب آقای سربی و بینندگان عزیز و محترم تلویزیون مردم. بدلیل ایمیل ها و سوالات فراوانی که از طرف دوستان و ایرانیان آزاده ارسال شده است و می خواهند بدانند که در مناسبات داخل سازمان چه می گذرد و وضعیت در داخل تشکیلات سازمان مجاهدین خلق چگونه می باشد ؛ گفتم بهتر است که راجع به خاطرات خودم که بیش از بیست سال در مناسبات این سازمان بوده ام و از نزدیک شاهد اعمال تروریستی و فرقه گرا یا نه سازمان مجاهدین بوده ام صحبت کنم تا بدین وسیله هم به بخشی از سوالات هموطنان عزیز پاسخ داده باشم و هم اینکه با بیان این خاطرات تلخ و مروری بر یک تجربه تلخ جوانان عزیز کشورم را هشیار کنم که هیچ وقت گول شعار های توخالی و پوچ و بی محتوا و پر طمطراق گروههایی نظیر سازمان مجاهدین خلق را که خود را مدافع سرسخت حقوق بشر و دموکراسی و آزادی بیان می دانند را نخورند و در دام این گروه های به ظاهر انقلابی را نخورند و مثل بنده و دیگر دوستانم بهترین سرمایه خودشان که عمر هست و بهترین دوران عمر خود را که جوانی هست هدر ندهند. همانطور که جنابعالی اشاره فرمودید من حدود بیست سال بهترین دوران عمر خودم را یعنی جوانی ام را در این مناسبات فرقه رجوی تحت عنوان سازمان انقلابی مجاهدین خلق ایران سپری کردم. من در سال پنجاه و هشت خورشیدی که دوران راهنمایی تحصیلاتم را می گذراندم و پانزده سالم بود از طریق یکی از معلمان خودم بنام ستوده با سازمان مجاهدین آشنا شدم که ایشان عضو سازمان مجاهدین بود و بعد هم در سال شصت بعد از اینکه رجوی اعلام مبارزه مسلحانه اعلام کرد و خودش با رها کردن نیروهای بی دفاع سازمان فرار کرد و به پاریس گریخت این معلم ما هم مثل خیلی های دیگر قربانی سیاست های غلط رجوی گشت و کشته شد. من بعد از درگیری هایی که بعد از اعلام مبارزه مسلحانه توسط رجوی پیش آمد و بخصوص درگیری هایی که در جریان جنگل های شمال اتفاق افتاد و تعداد زیادی از نیروهای سازمان کشته شدند ؛ رابطه تشکیلاتی ام با سازمان مجاهدین قطع شد تا اینکه در سال شصت و پنج توسط یک گروهی از اعضای سازمان که زندانی بودند و بعد آزاد شده بودند مجددا به سازمان وصل شدم و قرار شد که به عراق اعزام شوم. در نتیجه سال شصت و شش توسط همین گروه که در واقع مسئولیت آن انتقال نیرو از داخل ایران به عراق بود ، به عراق و تشکیلات سازمان مجاهدین که در آنجا مستقر شده بود ؛ اعزام شدم و در اواخر سال شصت و شش سازمان به این گروه گفت که شما هم باید به عراق بیایید ولی از آنجایی که این گروه دوچار اختلاف نظر با سیاست های رجوی شد حاضر نشد که به عراق برود. لذا از آنجایی که رجوی هیچ ارزشی برای جان نیروهای سازمان قایل نبوده و نیست انموقع در رادیو مجاهد تحت عنوان بختک این افراد را با اسم و مشخصات کامل اعلام کرد و آنها دستگیر شدند و معلوم نشد که دچار چه سرنوشتی شدند. من خودم بعد از اینکه دیپلم گرفتم در کنکور سراسری شرکت کرده و در رشته دارو شناسی دانشکده شیراز قبول شدم ولی سازمان مجاهدین گفت حق ادامه تحصیل ندارم چون اینکار مانع حرفه ای کار کردن برای سازمان مجاهدین می شود و بنابراین نیروهای سازمان باید ترک تحصیل کرده تا بتوانند بطور حرفه ای وارد مبارزه شوند. لذا از آنجایی که آن زمان من هم که یک جوانی بودم که دارای شور و شوق انقلابی گری بود ولی شعور سیاسی کافی نداشتم ؛ در تله سازمان مجاهدین افتادم و بدین وسیله از ادامه تحصیل محروم شدم که خلاصه در سال شصت و شش توسط قاچاقچی سازمان از طریق مرز پاکستان از کشور خارج شده و بعد هم به عراق اعزام شدم که این مصادف بود با آمدن رجوی به عراق و سوار کردن استراتژی ترور و خشونت خودش روی جنگ ایران و عراق و قبول نوکری تمام عیارش برای صدام حسین و تشکیل ارتش به اصطلاح آزادی بخش که در حقیقت ارتش کوچکی برای خدمت به صدام حسین بود.
ادامه دارد
منبع: ایران قلم