مسعود رجوی کفتر چاهی است که فقط صدای قدقدش از ته چاه، یحتمل به گوش رهگذرانی چند برسد، رجوی سالها با زور و اجبار توانست بر جسم ما مسلط شود، اما هرگز نتوانست بر قلب اعضاء تسلط پیدا کند.
به گزارش فراق، محمدرضا مبین، عضو نجات یافته از فرقه رجوی از انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی در روایتی نوشت: مهرماه سال ۱۳۷۶ بود که در مناسبات سازمان مجاهدین خلق، سر و کار من به قضائیه جلادان رجوی افتاد. در اعتراض به عدم اجازه تماس با خانواده، بعد از نزدیک به یک سال که در پادگان مخوف اشرف بودم، شب نوزدهم مهرماه شبانه مرا سوار بر وانت لندکروزی کردند و به محلی بردند که بعدها فهمیدم زندان اسکان است. نزدیک به بیست، سی سلول انفرادی آنجا وجود داشت. همان شب مرا مستقیم به اتاق بازجویی بردند و زنی به نام فروغ پاکدل (که اسمش با رفتارش ۱۸۰ درجه اختلاف داشت) شروع به بازجویی از من کرد. دو مرد دیگر کنار دست او نشسته بودند و کلامی نمی گفتند. یکی از آن دو فاضل (فاضل سیگارودی) از جلادان رجوی بود که در سنگدلی و قساوت زبانزد بود. دو نفر به اسامی نعمت علیائی و فرزین نیز بالای سر من ایستاده بودند و تا من می خواستم کلامی از خودم دفاع کنم با مشت توی سرم می کوبیدند.
فروغ پاکدل گفت اینجا قسمت قضائیه و دادگاه سازمان است و تو محکوم به خیانت و همکاری با دشمن هستی. یک از اتهامات من این بود که به قصد ترور مسعود رجوی توسط حکومت ایران وارد سازمان شدم. از دیگر اتهامات من این بود که قاری قرآن هستم، برهم زدن فضای مناسبات با اعتصاب غذاهم جرم دیگرم بود– این سومی را قبول داشتم ، چرا که در اعتراض به اینکه کسی جوابم را نمی داد، سه روز و شب بود که در آسایشگاه بست نشسته بودم و به سالن غذاخوری و میان جمع نرفته بودم – آن شب من رکیک ترین فحش ها را شنیدم و تصویر مقدسی که از یک مجاهد خلق و سازمان داشتم، به کلی در ذهنم فرو ریخت.
این دادگاهی بود که من حق صحبت نداشتم و فقط باید شنونده می بودم، نه وکیل داشتم و نه حق دفاع از خود، من شش ماه زیر بازجوئی بودم که مدام کوبیده میشدم و باید تحمل می کردم، شش ماه در اتاقی تاریک و نمور زندانی شده بودم، نه حق مطالعه داشتم، نه حق تماس، نه هواخوری و نه حتی اجازه رفتن به دستشوئی، روزانه فقط سه بار حق داشتم بمدت چند ثانیه به دستشوئی بروم و آن هم اگر زندانبان ها اجازه می دادند. رئیس زندان اسکان ابوالحسن مجتهدزاده (مشهور به برادر نبی) روباه مکاری بود که حرف نداشت. او همیشه نقش بازجوی خوب را برای من بازی می کرد و این حبس انفرادی مرا توجیه می کرد.
تا روز آخر هم من فرصت و اجازه دفاع نداشتم، اسداله مثنی نیز از دیگر بازجویان سنگدل رجوی بود که هر از گاهی نصفه های شب مرا برای بازجوئی و فحش کاری نزد او می بردند.
این دادگاه، نمونه ای از فرهنگ لمپنیزم و شارلاتان بازی رجوی بود، من هرگز در چشمان هیچ کدام از آنها، انسانیت و عطوفت را ندیدم، مثل یک (عذر می خواهم) حیوان با من رفتار می کردند، هرچه هم می گفتم، حرف های شما درست، من جاسوس هستم، من نفوذی هستم، من جنایتکار و تروریست هستم، خوب من اگر همه این مشخصات را دارم، چرا من را آزاد نمی کنید، برگردم سر زندگی ام؟ من که اینقدر بد هستم، پس بخ درد شما نخواهم خورد، چرا من را آزاد نمی کنید؟
بعدها فهمیدم که قضیه چیست؟ من سالها جملات مسعود رجوی را نمی فهمیدم که در نشست ها بصورت مکرر و با تاکید می گفت:
«من تک تک شما جواهرهای نایاب را از پس هفت دریای خود پیدا کردم، شما گنجینه گرانبهاترین الماس های جهان هستید، شما بهترین های ایران هستید، شما صادق ترین، وفادارترین، کیمیاترین گوهرهای من هستید، من با سختی های فراوان تک تک شما را بدست آوردم و …»
من آن موقع در نشست های رجوی، این حرفها را نمی فهمیدم، تازه به خودم می بالیدم که عجب گوهری بودم و خودم نمی دانستم و می گفتم : قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری … اما بعدها فهمیدم، این یال و کوپال ها بخاطر این است که از حضور و جسم تک تک ما سودجوئی می کند، اگر ما نبودیم، او عرضه نگه داشتن بند تنبانش را هم نداشته و ندارد، او که در زندان های شاه، با ساواک همکاری کرده بود، با دشمن ترین دشمنان ایران همدست شده بود و ۱۷۰۰۰ ایرانی را ترور کرده، چه به مبارزه و دمکراسی؟
دادگاه های رجوی هم چکیده شخصیت مسعود رجوی است، او با سرکوب و زندان زنده است، مسعود رجوی دشمن عدالت و آزادی است، او در عمر ننگین خود هرگز هیچ دادگاهی را به رسمیت نشناخته است، مسعود رجوی دشمنترین دشمن عدالت و آزادی است، در اسارتگاه های رجوی فقط برده داری رواج دارد، او خود را خدای اعضای سازمان می داند، او آن قدر دروغ گفته است که خودش هم باورش شده است که رهبر است. اکنون هم صحبت های او در مورد عدالت و قانون و دادگاه و … به پشیزی نمی ارزد. مسعود رجوی کفتر چاهی است که فقط صدای قدقدش از ته چاه، یحتمل به گوش رهگذرانی چند برسد، رجوی سالها با زور و اجبار توانست بر جسم ما مسلط شود، اما هرگز نتوانست بر قلب اعضاء تسلط پیدا کند.
زندانهای رجوی، رود خروشان! کشته شدهها در مناسبات او، در پرتو عقل نداشته مهر تابانش! ضامن شکست محتوم رجوی خواهد بود.
انتهای پیام