یک روز که مشغول کار کار با کامپیوتر بودم وارد تلگرام شدم. یک هم شهری پیدا کردم و از او سراغ خانواده ام را گرفتم. با او دوست شدم و از طریق او توانستم به برادرم وصل شوم.
به گزارش فراق، باقر محمدی عضو نجات یافته از فرقه رجوی در تیرانا در یادداشتی نوشت: در سال ۸۲، خانواده ها برای دیدار با عزیزانشان به عراق و به پادگان اشرف آمدند. گاهی خانواده میتوانست تا چند هفته در آنجا بماند ولی این ملاقاتها زیاد دوام نیاورد و سازمان متوجه شد که این دیدارها به نفعش نیست. سازمان دیدارها را متوقف کرد و هر چه اعضاء اعتراض کردند که اجازه بدهید با خانوادههایمان ملاقات کنیم قبول نکرد و هیچ ایرانی را به داخل اشرف راه نداد.
من به یاد دارم که در یک نشست جمعی مسعود رجوی مفصل در مورد خانواده ها صحبت کرد و گفت خانواده ضد مبارزه است و خانواده آمده که شما را از مبارزه دور کند و به ایران برگرداند. خانواده می خواهد شما را به ندامت بکشاند و کلی حرف های بد و بیراه علیه خانواده می زد.
با این حال خانوادهها ول کن نبودند، جلوی درب اشرف میآمدند و درخواست ملاقات با فززندان خود را داشتند. ماه ها به انتظار مینشستند شاید فرزندان خود را ببیند و با بلندگو پیام می دادند. در این میان سازمان، با خانواده ها درگیر می شد و سنگ پرانی و فحاشی میکرد. آن ها با پخش آهنگ از بلندگو های بسیار قوی کاری می کردند که پیام خانواده ها به داخل اشرف نرسد.
کاری کرده بودند که نفرات در نشست های عمومی بلند می شدند بر علیه خانواده خود بد و بیراه میگفتند، البته مجبورش می کردند و اگر این کار را نمی کرد می گفتند تو هنوز طرفدار خانواده هستی و خانواده را دشمن خود نمی دانی!
بارها خانواده خود من به درب اشرف آمده بودند، ولی کسی در این مورد به من چیزی نگفته بود. من هم اصلا خبردار نشده بودم چون مسئولیت کاریم در قنادی و مجتمع غذایی بود ما را برای مقابله به درب اشرف و یا دیگر درب های فرعی مثل درب شمال یا درب شرق که خانواده ها حضور داشتند نمیبردند.
از هیچ چیز خبر نداشتم و فکر می کردم خانواده من برای این کارها نمی آیند. فقط یک بار به من، آن هم در لیبرتی گفتند. تعدادی را صدا کردند آن هم اینطور توجیه کردند که مزدوران حکومت ایران می آیند پشت سیاج به اسم خانواده ولی اینها همه دروغ است از طرف حکومت ایران هستند و ما هم باور می کردیم.
به آلبانی منتقل شدیم و چون کارم با کامپیوتر و فضای مجازی بود هر روز دنبال این بودم تا خبری از خانواده ام پیدا کنم. آن هم دزدکی که کسی نفهمد. چون اگر خبر دار می شدند از قسمت کامپیوتر مرا بر میداشتند وکاری می کردند که دسترسی به فضای مجازی نداشته باشم. یک روز که مشغول کار کار با کامپیوتر بودم وارد تلگرام شدم. یک هم شهری پیدا کردم و از او سراغ خانواده ام را گرفتم. با او دوست شدم و از طریق او توانستم به برادرم وصل شوم. همین که وصل شدم توانستم از وضعیت آنها بعد از ۳۲ سال با خبر شوم.
هر شب با آن ها از طریق تلگرام چت می کردم چون امکان حرف زدن صوتی نداشتم. می گفتند چرا زنگ نمی زنی صحبت کنیم می گفتم موبایل ندارم. باور نمی کردند. برادرم میگفت هر بچه ای که میبینید موبایل دارد تو چطور نداری؟ گفتم یک موبایل عقب افتاده دارم که حساب مجازی با آن باز کرده ام و آن هم پیش خودم نیست اصلا برایشان باور نکردنی نبود.
پس از گذشت روزها از رابطه ام و تماس با خانواده ام سازمان این موضوع را فهمید. مرا صدا کردند و تذکر دادند این چه کاری است که انجام دادی؟ مرز سرخ رد کردی. تماس با خانواده نداریم. باید ارتباط را قطع کنی. من هم گفتم نمیکنم. بعد از ۳۲ سال آن ها را پیدا کردم قطع نمیکنم ….
بحث ها بالا گرفت تا اینکه یک روز رفتم پیش مسئولم گفتم چرا این همه مدت به من دروغ گفته اید و با من صادق نبودید. تمام حرف های شما در مورد خانواده دروغ است. بعد از این جریان مرا دلداری می دادند و تقصیر را گردن دیگر مسئولین میانداختند. به هر شکلی می خواستند مرا آرام کنند که آنها را ببخشم ولی از آنجایی که دست همه آنها برایم رو شده بود با خودم گفتم هر طور که شده باید از این سازمان لعنتی بزنم بیرون.
وقتی سازمان متوجه شد که تصمیم قطعی برای جدایی گرفتم خودشان را به در و دیوار میزدند که مانع جدایی من بشوند و می گفتند چرا میروی نرو هر امکاناتی که بخواهی در اختیارت می گذاریم. هر چیزی نیاز داری بگو فقط بیرون نرو . من هم گفتم این همه سال به من وکل نفرات دروغ گفتید حالا می خواهید مرا با چند تا وسیله نگه دارد. کور خواندید گفتم و از فرقه جدا شدم. هم اکنون با خیال راحت در آلبانی زندگی می کنم و از بدبختی هایی که این همه سال کشیدم راحت شدم. خدا را شکر میکنم که سالم و سر حال و شاد در میان مردم مهربان آلبانی آزادانه زندگی می کنم .
به امید روزی که همه نفرات از اسارت و زندان سازمان مجاهدین آزاد شوند و طعم زندگی آزاد را در جامعه بچشند.
انتهای پیام