دهه ۶۰ یادآور جنایتهای بی حد و اندازه سازمان مجاهدین (فرقه رجوی) است. مجاهدین خلق همزمان با پروژه ترور مسئولان نظام، طرح «عملیات مهندسی» را کلید زدند تا حامیان و طرفداران نظام را نیز به طرز فجیعی به قتل برسانند. برای آنها فرق نداشت که «سوژه» چه کسی باشد؛ صرفا اگر تیپ حزب اللهی داشت کافی بود؛ تیمهای عملیات مهندسی سوژه را میربودند و به سختی شکنجه میدادند و سپس به قتل می رساندند. آنچه در ادامه می خوانید، اعتراف یکی از اعضای فرقه رجوی از ربایش، شکنجه و قتل یک کفاش در تهران است.
او شخصی به نام عباس عفتپیشه بود؛ فردی که شغلش کفاشی بود و برای امرار معاش، شبها به نگهبانی میپرداخت. همسر عفتپیشه روزها در یک آموزشگاه تعلیم رانندگی به کلاس رانندگی میرفت. یکی از مدرسین این آموزشگاه فردی به نام کریمی بود که در زمان پهلوی از افسران رکن دو ارتش بود و در حال حاضر با کمیتههای انقلاب همکاری میکرد. تحلیل سازمان آن بود که کریمی به همراه همسر عباس عفتپیشه روزها برای شناسایی خانههای تیمی در خیابانها گشت میزنند.
خسرو زندی که یکی از سه رباینده عباس عفتپیشه بود در این خصوص می گوید: «یک روز عصر رسول آمد و گفت که برای شب به جایی مراجعه میکنیم و شخصی را با خود میبریم. راجع به اسم و مشخصات او چیزی به ما نگفت و گفت که حزباللهی است و پاسدار است. شب ساعت ۹:۴۵ به سمت [محل] فوق با ماشین حرکت کردیم که سه نفر بودیم: رسول، جعفر [هادیان]، من. به محل فوق واقع در شمیراننو رسیدیم که از جلوی مغازه فرد مورد نظر که گویا کفاش بود رد شدیم و رسول گفت که هست ولی دو نفر هستند. دوباره دور زدیم و در نزدیکی مغازه پارک کردیم. جعفر و رسول به داخل مغازه رفتند و به فرد مورد نظر گفتند ما از طرف کمیته آمدیم و شما باید برای چند سؤال به آنجا تشریف بیاورید که فرد مورد نظر بلند شد و آمد. سوار ماشین شدیم. چشمها و دستهای او را بسته… و [پس از رسیدن به خانه تیمی، رسول] خود فرد مزبور را به داخل خانه برد.»
با ربودن عباس عفتپیشه روند شکنجه از همان لحظات اول آغاز شد. اصدقی که خود از شکنجهگران عفتپیشه بود در این خصوص می گوید: «با ورود به خانه، کفاش را به داخل حمام بردیم و از موضع اینکه کمیتهای هستیم شروع به شکنجه او کردیم که مردی لاغراندام و ضعیف بود که در مقابل کابل زدن ما ناله میکرد و میگفت هرچه بخواهید میگویم. ما ابتدا در مورد خانوادهاش و وضعیتش سؤال کردیم و سپس در مورد شغلش که گفت در شرکتی ـ فکر کنم پالایشگاه نفت گفت ـ کار میکند و شبها برای نگهبانی آنجا میرود و روزها نیز در مغازه کار میکند. ما بعد از این سؤالات از او خواستیم که کلیه فعالیتهای ضدانقلابی خود را بنویسد و رابطهاش با گروهکها را بنویسد. مسعود قربانی گفت به علت اینکه فکر میکند ما کمیتهای هستیم، این طوری ممکن است بگوید من را اشتباه گرفتهاید و من خودم در لو دادن خانههای تیمی شرکت داشتهام، ولی فرد کفاش جواب داد من هیچ فعالیت ضدانقلابی نداشتهام و از منافقین از خدا بیخبر بیزارم. سؤالی که مسعود قربانی از او کرد این طور بود که میخواست به حساب خودش کفاش را گول بزند، به همین خاطر گفت به ما اطلاع دادهاند تو با منافقین رابطه داری. کفاش قسم میخورد که من رابطهای نداشتهام و حزباللهی هستم. میتوانید بروید از کارخانه تحقیق کنید. من خیلی با انجمن اسلامی همکاری داشتهام و حتی در اخراج یکی دو نفر از کارکنان کارخانه شرکت کردهام و گزارش دادهام. بالاخره نتیجهای نیز گرفته نشد.
[مسعود قربانی] شیوه سؤال را عوض کرد و گفت زنت در روز چه کار میکند؟ کفاش گفت خانهدار است و بچههایش را نگهداری میکند. سپس مسعود قربانی میخواست سؤال بعدی را بکند. به همین خاطر گفت تو دروغگویی، زن تو برای تمرین رانندگی میرود. کفاش تأیید کرد و مسعود قربانی گفت چرا به تمرین رانندگی میرود؟ کفاش گفت برای اینکه رانندگی خوب یاد بگیرد، چون تازه تصدیق گرفته است. مسعود قربانی مجدداً سؤال کرد ما میدانیم که برای کار درستی بیرون میرود ولی میخواهیم بدانیم تو چه میگویی. مسعود به این خیال که کفاش بگوید «بله، برای شناسایی خانه تیمی میرود» این سؤال را کرد ولی کفاش که فردی ساده بود گفت من نمیدانم… حین شکنجه من به مسعود قربانی گفتم این را اشتباهی گرفتهایم. آخر هیچ کدامیک از حرفهای این نشاندهنده این نیست که اطلاعاتی باشد. مسعود قربانی گفت شناسایی را بچههای بالا دادهاند و خودشان در آن محله روبهروی مغازهی کفاش، مغازه داشتهاند.»
شکنجه کفاش بی گناه ادامه داشت. ادامه شکنجه وی نه به خاطر کسب اطلاعات که به منظور گرفتن انتقام و فرونشستن آتش کینه نسبت به نظام و افراد حزباللهی بود. مهران اصدقی در این باره اظهار داشت: «…علیرغم اینکه کفاش التماس میکرد که من نمیدانم شما چه چیزی از من میخواهید، به خاطر اینکه افراد بالا گفته بودند وی اطلاعات دارد شکنجه ادامه مییافت. چند روز وی تحت شکنجه قرار داشت. مسعود گفت ما اطلاعات نتوانستیم بگیریم ولی انتقام گرفتیم.»
درحالیکه عباس عفتپیشه در شکنجهگاه خیابان بهار زندانی بود، ماجرای ربایش دو پاسدار به نامهای طالب طاهری و محسن میرجلیلی پیش آمد. پس از این اتفاق، وقت و نیروی واحد شکنجه تماماً روی دو پاسدار متمرکز شد و آنها کمتر به اذیت و آزار عفتپیشه پرداختند. پس از چند روز که عملیات مهندسی به روزهای آخر خود رسید و دستور قتل همه زندانیان صادر شد، عباس عفتپیشه به همراه سایر زندانیها کشته شد. مهران اصدقی درباره چرایی این جنایت توضیح داد: «از آنجا که خط شکنجه نمیبایست لو برود و هرکس را که ما میربودیم در نهایت چه اطلاعات بدهد و چه اطلاعات ندهد بایستی کشته میشد و از قبل نیز چالهای برای دفن این افراد کنده شده بود، باید فرد کفاش را میکشتیم و همان روز که پاسداران را کشتیم، وی را نیز بعد از شکنجه زیادی که شده بود به همراه پاسداران کشتیم. کفاش را به همراه دو پاسدار روی صندلی بستیم و چشمهایش را بستیم و با میلههای سربی او را بیهوش کردیم. سپس به وی آمپول سیانور تزریق کردیم که از گلویشان صدای خرخر میآمد و در حالی که هنوز زنده بودند و در حال جان دادن بودند، بدن آنها را طوری طنابپیچ کردیم که داخل صندوق عقب ماشین جا شود. بستهها را داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و ساعت ۹ شب ماشین حامل اجساد را تحویل خسرو زندی دادیم و او به همراه محمدجعفر هادیان آنها را برای دفن بردند.»
منبع: برشی از کتاب «عملیات مهندسی»
انتهای پیام / فراق