ثریا را میتوان مادر تمام آنهایی دانست که در اشرف گرفتارند، و نیز مادر تمام آنهایی که برای دیدن عزیزشان به مقابل اشرف آمدهاند؛ ثریا همزمان مادر گرفتاران در کمپ اشرف و چشمانتظاران در کمپ آزادی است.
کافی است مادر باشی تا از دیدن صحنه جدا کردن کودکان از مادران خود در اردوگاه اشرف، و ضجه و مویه بچههای ترسیده و گریان، خونجگر شوی. فکر کردن به لحظاتی که این کودکان پیش رو دارند و قرار است به شرط زنده ماندن، چقدر از دلتنگی مادر درد بکشند، حال هر مادری را خراب میکند. اما اینکه چطور یک مادر راضی میشود جگرگوشهاش را با دست خودش به سمت آیندهای نامعلوم و صرفاً وعدهدادهشده بفرستد، به جایی که هیچوقت از آن برنخواهد گشت، بسیار عجیب است. مگر اینکه بدانید این مادران تحت القائات روانی و شستوشوی مغزی، به هر کاری که رهبر فرقه رجوی از آنها میخواهد راضی میشوند. اساساً فرقهها اینچنین هستند.
«سرهنگ ثریا» ماجرای مادر است و انتظار برای دیدار فرزندی که در چنگال روانی چنین فرقهای گرفتار شده. به بهانه بررسی این فیلم درخشان به بعضی واقعیتها درباره فرقه منحوس رجوی نیز میپردازیم.
قصه از کجا شروع میشود؟
فیلم با جدا کردن بچهها از خانوادههایشان در کمپ اشرف شروع میشود. شما بخوانید: فیلم با اشک و صحنههایی دردناک شروع میشود.
اما اجازه بدهید ماجرا را از کمی قبلتر شروع کنیم؛ از بعد عملیات «مرصاد» یا به قول فرقه رجوی «فروغ جاویدان»! در این عملیات منافقان شکست سنگینی خوردند و ۵-۴ هزار کشته دادند. ۳-۲ هزار نفر دیگرشان مجروح و خسته به مقر اشرف برگشتند. مسعود رجوی همه آنها را در یک نشست بسیار بزرگ جمع کرد. حتی آنهایی که در بیمارستان بستری بودند، مجبور شدند به دستور رجوی در این گردهمایی حاضر شوند.
مسعود رجوی در این جلسه گفت شکست عملیات ربطی به نقشه، تجهیزات یا قدرت ما نداشت. بلکه دلیلش این بود که شما نیروها، فکرتان درگیر همسر و بچه و خانوادهتان بوده و ترسیدید بجنگید. پس همه باید طلاق بگیرند و تنها در خدمت رهبر سازمان باشند یا سازمان را ترک کنند.
فروغ جاویدان به افول منافقان رسید!
این سخنان رجوی به «انقلاب طلاق» در سازمان منجر شد. تقریباً ۷۰-۶۰ درصد اعضا که بازوی نظامی سازمان بودند به «طلاق اجباری» تن دادند. بقیه هم که به این اجبار راضی نشدند به اروپا رفتند و سمپات سازمان شدند.
دردناکترین قسمت ماجرا جدا کردن کودکان از خانوادهها بود. این بچهها را با وعده تحصیل در بهترین مدارس اروپایی از والدین خود جدا کردند. اما سازمان، آنها را در اروپا خصوصاً در فرانسه فروخت و هیچ خبری از سرنوشت این بچهها در دست نیست.
سازمان در مغز اعضا فرو میکرد که هر تعلق خاطری به غیر از تعلق خاطر به برادر (یعنی مسعود رجوی) شرک است!
سیاستهای ضدخانواده سازمان مجاهدین خلق به اینجا ختم نشد. آنها حدود صد نفر از رهبران و فرماندهان زن را مجبور کردند که تن به عمل جراحی برداشتن رحم بدهند. سازمان میخواست حتی آرزوی فرزند داشتن و زندگی خانوادگی را در ذهن این زنان بکُشد تا تمام فکر و توان آنها معطوف به سازمان و اهداف کثیف آن شود.
ثریا، مادری دلشکسته
حالا بیایید دوباره به فیلم برگردیم. «سرهنگ ثریا» یک ماجرای واقعی را روایت میکند؛ ماجرای خانم «ثریا عبداللهی» مادر «امیراصلان حسنزاده». عوامل فرقه رجوی، امیراصلان را سال ۸۱ وقتی به ترکیه سفر کرده بود ربودند و به اردوگاه اشرف بردند. از آن پس او هیچ تماسی با خانوادهاش نداشته و تلاش خانواده هم برای دیدن امیراصلان با در بسته مواجه شده است. چند سال پیش پدرش در چشمانتظاری از دنیا رفت.
محور فیلم، ثریا است که به امید دیدن فرزندش از طرف انجمن نجات (در بخشهای بعدی دربارهاش برایتان میگویم) به عراق میرود و ۴ سال در کنار اردوگاه اشرف، اردو میزند (اردوگاه آزادی) و دیگران را هم تشویق به آمدن، ماندن و صدا زدن عزیزشان میکند.
وقتی دیگران از ملاقات با عزیزشان ناامید میشوند و میخواهند بروند، ثریا با آنها حرف میزند. درست مثل وقتی که یک مادر ایرانی میخواهد اوضاع را سروسامان دهد و خانواده را کنار هم نگه دارد. میان جمع میآید و میگوید: «دست شکسته کار میکنه، ولی دل شکسته نه. بیایید بیرون! تنهام نذارید.»
این مادر کجا و آن مادر کجا؟
از یک زاویه، «سرهنگ ثریا» تقابل دو نوع مادری را نشان میدهد. عدهای از مادران مغزشویی شده در فرقه که رباتگونه و بدون هیچ احساسی فرزندشان را از خود جدا میکنند و به ناکجا آباد میفرستند، و عدهای دیگر از مادران (و البته پدران و خانوادهها) که برای دیدن فرزند و عزیز خود، نزدیک مقر اشرف، اردو میزنند تا سران مجاهدین خلق را مجبور کنند اجازه دیدار آنها با فرزندانشان را بدهند.
فیلم به احساسات اولی نپرداخته، اما دومی را به زیبایی به تصویر کشیده است. استیصال مادر برای نجات فرزندی که در چنگال خونریز فرقهای مخوف گرفتار آمده و به راهی بیبازگشت رفته است. اما مادر ناامید نمیشود. چون مادر است. مادر در چشمانتظاری دیدار فرزند، دچار وهم میشود، اما باز هم از نجات و دیدار او ناامید نمیشود.
وقتی کسی از اشرف فرار میکند، خبر را با خوشحالی در بوق و کرنا میکنند تا حاضران در اردوگاه آزادی دلگرم شوند و انگیزه بگیرند برای ماندن و صدا زدن عزیزانشان.
مادری دلسوز برای همه
ثریا را میتوان مادر تمام آنهایی دانست که در اشرف گرفتارند، و نیز مادر تمام آنهایی که برای دیدن عزیزشان به مقابل اشرف آمدهاند؛ ثریا همزمان مادر گرفتاران در کمپ اشرف و چشمانتظاران در کمپ آزادی است. دفترچهای دارد حاوی اسم آنهایی که چشمانتظاری بیرون از اشرف دارند و اسم همه آنها را با بلندگو صدا میزند. مادرانه از آنها میخواهد فرار کنند و خودشان را نجات یا دستکم نشان بدهند.
ثریا بانویی مدیر و قوی است. با وجود تعداد زیادی مرد در کمپ، این ثریا است که مدیریت امور را بر عهده دارد و در بحرانها اوضاع را سروسامان میدهد. همین بانو وقتی از همه جا ناامید میشود، رو به کربلا میایستد و به امام حسین علیهالسلام توسل میکند. ما این مادر را میشناسیم. چون تقریباً همه ما چنین بانویی را در خانه خودمان دیدهایم؛ مادری مدیر، باقدرت و باایمان، در عین حال بهشدت مهربان، دلسوز و شکننده در مقابل بیمهری.
مغزشویی دیروز، مغزشویی امروز
در بخشهایی از فیلم برخوردهای تند و خشن اعضای فرقه رجوی را با خانوادههایشان میبینیم. دردناکترین قسمت ماجرا آنجا است که خانوادهها نمیخواهند و نمیتوانند باور کنند عزیزانشان چقدر تغییر کردهاند و حتی به سمت آنها سنگ پرتاب میکنند. چه چیزی ممکن است افراد را طوری تغییر دهد که خانوادهشان را دشمن خود بدانند و با بدترین برخوردها آنها را از خود دور کنند؟
اعضای جداشده از فرقههای مختلف و خصوصاً فرقه جنایتکار رجوی به استفاده رهبران فرقه از تکنیکهای شستوشوی مغزی و کنترل ذهن اشاره کردهاند. اما برنده کسی است که بداند امروز هم فرزندان ما در معرض همین شستوشوی مغزی هستند؛ البته از درون خانههای خودمان و از طریق ابزارهایی که خودمان در اختیار فرزندانمان قرار میدهیم. بچههایی که هر روز بیشتر از خانواده و بستگان نزدیک خود فاصله میگیرند و در فضایی نامعلوم غرق میشوند.
یک مهارت مهم برای اینکه گرفتار فرقهها نشویم
کمی قبلتر اسم انجمن نجات به میان آمد که ثریا از طریق آن به عراق رفت. مدیرعامل این انجمن، ابراهیم خدابنده است. او ۲۳ سال از اعضای ردهبالای فرقه رجوی بود و بنا بر یک اتفاق از این فرقه جدا شد. اما وقتی به ماهیت خطرناک و فرقهای این جریان پی برد، به پژوهش درباره فرقهها و تکنیکهای کنترل ذهن پرداخت و در انجمن نجات به خانوادههای اعضای اسیر در فرقه رجوی درباره این فرقه و شرایط زندگی در آن آگاهی داد.
اعضای فرقه رجوی هرگز نمیتوانند مطالعه آزاد داشته باشند یا اخبار و برنامههای شبکههای مختلف را ببینند. اما وقتی آقای خدابنده دستگیر و به ایران منتقل میشود، در زندان اوین به مطالعه درباره مغزشویی میپردازد. او به کتابی به نام «مغزشویی» نوشته «کاتلین تیلور» اشاره میکند. در این کتاب آمده که شرط اصلی در مغزشویی این است که سوژه تکنیکهای مغزشویی را نداند. در واقع افرادی که درباره کارکردهای کنترل ذهن مخرب فرقهای، مطالعه کافی داشته باشند و تکنیکهای مغزشویی را بدانند، امکان ندارد اسیر فرقهها شوند.
این مهارت و دانش آن قدر مهم است که بسیاری از کشورها برای پیشگیری و مقابله با سوءاستفاده شیادان، بحث کنترل ذهن و مغزشویی را در برنامههای آموزشی مدارس گنجاندهاند.
یک راهکار ساده و مهم برای در امان ماندن از شر فرقهها
به نوشته فارس، خدابنده به عنوان کسی که سالها تحت القائات فرقه رجوی بوده میگوید جدا شدن از سازمان سخت است و به کمک بیرونی احتیاج دارد؛ چون کسی که در چنبره ذهنی این فرقه قرار میگیرد، همه چیزهای بیرون از فرقه را فاسد و شیطانی میداند. پس به تلنگرهای بیرونی نیاز دارد. چه افرادی مؤثرتر از خانواده برای اینکه این تلنگرها را به فرد بزنند؟
با این دانستهها بیایید به بندها قبلی برگردیم. حالا بهتر میتوانیم دلیل تنفر رجوی را از وجود خانواده در سازمان مخوفش درک کنیم؛ انقلاب طلاق، دور کردن بچهها از والدین، عقیم کردن زنان و… جلوههایی از این تنفر هستند.
این فرقه ارتباط با بیرون، به ویژه با خانوادهها را برای اعضا به شدت کنترل و منع میکند تا راهی برای نجات از تار عنکبوت فکری که به دور مغز اعضا تنیده، باقی نماند. البته این تنها شیوهٔ رجوی نیست. تمام فرقهها روی افراد بیکس و تنها دست میگذارند یا به تدریج سوژه را از زیر چتر حمایت خانواده بیرون میکشند.
بنابراین یکی از راهکارهای بسیار مهم برای برای دچار نشدن به چنین فرقهها و سازمانهایی، واکسینه کردن جوانان و در کنار خانواده ماندن آنهاست. به امید آزادی تمام گرفتاران روحی و فکری!
انتهای پیام / فراق